601
نقض

«محمّدٌ النبيّ أخي وَ صَهْري». ۱۲و به دگر وقت مى‏گويد: «و أنا مِن أحمد كالضّوء مِن الضّوء، و الذّراع من العضد». ۳
امّا خطّابى و بوالخطّاب را كجا با وى برابر توان كردن ۴ كه شيعت ابن الخطّاب ۵ را با بسيارىِ منزلت به امامت قبول نمى‏كنند، براىِ فقد عصمت و نصوصيّت. پندارم تَبَعِ بوالخطّاب كمترك باشند كه شيعت در اعتقاد و مذهب اقتدا به ابوالخطّاب و ابن الخطّاب كمترك كنند؛ اقتدا به خداى و به مصطفى و به مرتضى كنند، تا آن كه محمّد بن عثمان العمري - رضي اللَّه عنه - نامه‏اى نوشت به مهدىِ حسنِ عسكرى - عليه السلام - چند مشكل در وى، و امام همه را جواب نوشت؛ چون به أبوالخطّاب رسيد اين كلمه نوشته بود:
«امّا أبوالخطّاب، محمّد بن [ أبى ] زينب الأجدع فَهُوَ ملعونٌ و أصحابُه ملعونُون، فلا تُجالِسْ أهلَ مقالِتِهِم، فإنّي منهُم بري‏ءٌ، و آبائي‏ - عليهم السّلام - منهم بُرآءُ». ۶

1.تحقيق در اين موضوع گذشت. رجوع شود به تعليقه ۷۶.

2.صفحه «۵۴۹» چاپ قديم‏

3.براى تحقيق در اين حديث، رجوع شود به تعليقه ۲۰۲.

4.ع - م - ب - ن: «كجا باور توان كرد».

5.ع: «ابن الخطاب» را ندارد، ح - د: «پسر خطاب». و مراد از «ابن الخطاب» عمر است.

6.توقيع شريفى است كه آن را صدوق رحمه اللَّه عليه در كمال الدين (ص ۴۸۵، ح ۴) در باب توقيعات چنين نقل كرده: «حدّثنا محمد بن محمد بن عصام الكلينى - رضي اللَّه عنه - قال: حدّثنا محمد بن يعقوب الكلينى عن إسحاق بن يعقوب قال: سألت محمد بن عثمان العمرىّ - رضى اللَّه عنه - أن يوصل لي كتاباً قد سألت فيه عن مسائل أشكلت عليّ، فورد التوقيع بخطّ مولانا صاحب الزمان - عليه السلام - : أمّا ما سألت (إلى أن قال:) و أمّا أبوالخطاب محمد بن أبي زينب الأجدع فملعون و أصحابه ملعونون، فلا تجالس أهل مقالتهم، فإنّي منهم بري‏ء و آبائي - عليه السلام - منهم برآء (الحديث)» و محقق مامقانى رحمه اللَّه عليه در تنقيح المقال (ج ۳، ص ۱۸۹) در ترجمه محمد بن مقلاص كه همين ابوالخطاب بن ابى زينب باشد گفته: «اعلم أنّ أبا الخطاب كان من أصحاب الصادق عليه السلام مستقيماً في أوّل أمره... ثم ادّعى القبائح و ما يستوجب الطرد و اللعن من دعوى النبوة و غيرها، و جمع معه بعض الأشقياء، فاطلع الناس على مقالاتهم فقتلوه مع تابعيه، و الخطابية منسوبون إليه، عليه و عليهم لعنة اللَّه و الملائكة و الناس اجمعين». (آنگاه به تفصيل به ترجمه حال او با نقل احاديث و كلمات علماى رجال پرداخته است).


نقض
600

۱و در عهدِ سلطانِ سعيد مسعود - رحمة اللَّه عليه - از قلعه ارژنگ ۲ بانگ مى‏زدند و شيعت را «قطعى» مى‏خواندند، پس در اجراى اين لقب موافقتِ بواطنه مبارك باد؛ چنانكه در وجوبِ معرفت، و با چندينى حجّت. إن شاء اللَّه كه شبهتى بنماند.
و اما آنچه گفته است كه «اينها را غُرابى خوانند» «ما سَمِعْنا بِهذا فى آبائِنا اْلأَوَّلينَ»۳ما هرگز نشنويده‏ايم ۴ و اين مجبّر مدبر اگر راست مى‏گويد كه بيست و پنج سال اين مذهب داشته است به تقليد، بايستى كه اين مايه از مذهبِ شيعت بدانسته بودى كه شيعيان را حيف بيايد ۵ كه محمّد و على را با جبرئيل و ميكائيل برابرى دهند؛ خود مثلى ازين عالى‏تر نيافتند تا خيرالأنبيا و خيرالاوصيا را به دو غُراب ماننده كنند!؟ ۶ و اميرالمؤمنين را - عليه السلام - بارى سبحانه و تعالى در نصِ‏ّ قرآن با سيّد اوّلين و آخرين برابرى داده است؛ آنجا كه گفت: «وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَكُمْ»۷و رسول - عليه السلام - او را با خود برادرى داده است؛ آنجا كه گفت: «أنت منّي و أنا مِنْك». ۸ و روز «مواخاة» گفت: «أنت أخي». ۹ و اميرالمؤمنين مى‏گويد به تفاخر:

1.صفحه «۵۴۸» چاپ قديم‏

2.ع: «ازرنك». ح: «الورئيل» د: «لورئيل» بدون نقطه و همزه. براى تحقيق در قلعه ارژنگ، رجوع شود به تعليقه ۲۰۰.

3.ذيل آيه ۲۴ سوره مباركه مؤمنون.

4.م - ب - ن - ح - د: «نشنيده‏ايم».

5.ع - م: «نيايد». ح - د: «حيف مى‏آيد». و اين استعمال از قبيل «حيف خوردن» و «حيف بردن» و نظاير آنها است. حافظ گفته: «گر همه خلق جهان بر من و تو حيف برند» و نظير آن است اين مصراع معروف «حيف باشد دل دانا كه مشوش باشد». و «حيف آمدن» هنوز نيز به معنى مضايقه كردن و دريغ نمودن و افسوس خوردن در زبان فارسى به كار مى‏رود.

6.براى تحقيق در اين امر، رجوع شود به تعليقه ۲۰۱.

7.از آيه مباهله است (آيه ۶۱ سوره مباركه آل عمران).

8.اين عبارت جزء احاديث بسيار است كه همه به اسانيد معتبره در كتب معتمده خاصه و عامه ذكر شده است، مراجعه شود به: الإرشاد، ج ۱، ص ۴۶؛ الأمالي، شيخ مفيد، ص ۲۱۳؛ الخصال، ص ۵۷۳، ح ۱؛ كمال الدين، ص ۲۴۱، ح ۶۵؛ الأمالي، شيخ طوسى، ص ۲۰۰، ح ۳۴۱؛ صحيح البخاري، ج ۳، ص ۱۶۸، و ج ۴، ص ۲۰۷، و ج ۵، ص ۸۵؛ المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۲۰.

9.از احاديث متواتره است و كتاب‏ها در اين‏باره تأليف شده و از آن جمله است مجلد مواخاة عبقات الأنوار و در جلد ۳۸ بحار الأنوار و كتاب غاية المرام سيد هاشم بحرانى رحمه اللَّه عليه (ج ۱، ص ۶۰ و ۷۶ و ۱۷۷ و ۱۷۸ و ۲۴۶ و ۲۴۸ و...) همچنين در عمده ابن البطريق (ص ۱۶۶، ح ۲۵۵ و ۲۵۶، و ص ۱۶۸، ح ۲۵۹، ص ۱۷۰، ح ۲۶۳ - ۲۶۷ و...) نيز احاديث بسيارى هست كه اهل انصاف را كافى باشد. و همچنين در احقاق الحق (ج ۴، ص ۵۴ و...) و نظاير آن از كتب بسيار ديگر نيز نقل شده است. هر كه خواهد به آنها مراجعه كند؛ و نيز مراجعه كند به: الكافي، ج ۳، ص ۱۳۲، ح ۴؛ الخصال، ص ۴۲۹، ح ۷؛ الأمالي، شيخ طوسى، ص ۱۹۴، ح ۳۲۹؛ سنن الترمذي، ج ۵، ص ۳۰۰، ح ۳۸۰۴؛ مسند ابن حنبل، ج ۱، ص ۲۳۰. پس حاجتى به خوض در اشاره به آن در اينجا نيست. و نيز تحقيقى از علامه مجلسى رحمه اللَّه عليه در تعليقه ۷۳ تحت عنوان «حديث اخوّت» نقل شده است. فراجعْ ان شئتَ.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430610
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به