و سرها در پيشِ رايتِ سفيد دارند؟ تا خواجه ناصبى بداند كه رايتِ سفيد داشتن، ۱ نه ملحدى باشد.
و امّا آنچه گفته است كه «روزِ جمل و صفّين، ۲ * رايتِ علىِّ مرتضى سياه بود» و منكرانِ رايتِ سياه را امروز رافضى و ملحد مىخواند، آنها كه در * ۳ جمل و صفّين انكارِ آن رايت و صاحبِ رايت كردند، گوى ۴ چه بودند؟ اگر مسلمان بودند، بدانستى كه انكارِ رايتِ سياه با على مسلمانى ۵ است، انكارِ رايتِ سياه بىوجودِ على امروز مگر ملحدى نباشد. تا مصنّفِ ناصبى يا آن طريقه را دست بدارد يا اين الزام قبول كند تا بداند كه كه را ملحد و رافضى دانسته است.
و اما آن جماعت را كه اسامى برشمرده است از اهلِ الحاد و بدع و ضلالات كه عَلَمِ سفيد داشتند، به تزوير و نفاق با رايت ۶ هم نماز پنج مىكردند و هم بانگ نماز، و به صورت به ضرورت ۷ شعارِ اسلام را كار مىبستند. پس حق و شريعت براىِ آن كه مُبطْلان بر آن بروند، باطل نباشد، و ملحدْ مسلمان نباشد. حكمِ عَلَمْ چون دگر شرايع باشد ۸ و ايشان خود ملحد و حق حق.
و عجبتر آن كه مقنّعِ سمرقندى و بابكِ خرّمدين و زكرويه قرمطى و غير ايشان را كه ياد كرده است، اوّلِ حالت كه دعوت ۹ كردند، صاحب عَلَمْ نبودند؛ پياده بىعُدّت تنها در جهان مىگشتند و عوام و اهل غفلت را به الحاد و مزدكىاى ۱۰دعوت مىكردند كه وجوبِ معرفتِ خداى تعالى موقوف است بر بعثتِ رسل، و عقل و نظر را اثرى نيست، و بىرسولْ خداى را بنتوان دانستن، و خود واجب نباشد. آنگه كه قوّت
1.ع - ب - ن: «رايت داشتن».
2.ح - د: «روز بدر و جمل و صفين».
3.ن، عبارت ميان دو ستاره را ندارد.
4.ن: «گويى». ح: «نگويى». د: «بگويى». م - ب نيز در اينجا اين كلمه را با قسمتى از عبارت ندارند.
5.ح - د: «نه مسلمانى است»، و مراد آن است كه بر اين تقدير و فرض.
6.يعنى با وجود همان رايت سفيد.
7.م - ب: «و به صورت و به ضرورت». ح - د: «و به صورت ضرورت».
8.ح - د: «و حكم عدل چون حكم ديگر شرايع باشد».
9.ح: «كه دعوى».
10.صفحه «۵۶۱» چاپ قديم