695
نقض

باشد و شنوده كه در عهدِ خلافتِ بوبكر، ۱ بوهريره سوار بر استرى بر درِ سراى عايشه صدّيقه بگذشت. آوازِ پاىِ استر به گوش عايشه آمد. گفت: مَنِ الرّاكبُ؟ گفتند: بوهريره است. عايشه گفت: بوهريره ۲ بدان جا رسيد كه سوار مى‏گذرد؟ اين كلمه نقل افتاد بدو. فرود آمد و عايشه را گفت: آرى من سى و اند خبر در نصّىِ امامتِ على از خلق بازپوشيدم تا امامت بر پدرت قرار گرفت. آخر استرى به من نرسد؟ عايشه عذر خواست ازو. و بعد از آن معلوم است كه با معاويه رفت ۳ و با على خصومت‏ها كرد. و ۴به وقتِ حسن كه زهرش دادند، به مشورت بوهريره و عمرو عاص و شرحبيل بود. ۵ پس عجب نباشد كه ازيشان مالى بازماند. امّا عاقل داند كه آن نه مال باشد، وبال و نكال باشد، و بدان مفاخرت نمودن غايتِ جهالت و ضلال باشد.
اما حديث انس بن مالك، بارى تعالى داند كه دروغ محض است كه در شدَّتِ فقر و درويشى بمرد؛ تا در آثار هست كه در آخرِ عمرش به انتجاع ۶ به حجّاج بن يوسف

1.سيد مرتضى رازى رحمه اللَّه عليه در تبصرة العوام در آخر باب بيست و سوم (ص ۲۵۰) گفته: «گويند كه روزى أبوهريره با بغله قيمتى با پيادگانى چند به در خانه عايشه بگذشت. عايشه بر غرفه‏اى بود. گفت: من هو؟ اين كيست؟ عايشه بر أبوهريره طعنه زد و گفت: او كه باشد كه به در خانه من بدين عظمت گذرد؟ أبوهريره بشنيد. سر بغله بازكشيد و گفت: اى ستى، خاموش باش كه سى‏صد حديث افترا كردم از رسول و بر پدر تو بستم تا چنين مى‏روم. عايشه چون بشنيد خاموش شد و هيچ جواب نداد».

2.م: «كه ابوهريره». ح - د: «كار بوهريره».

3.يعنى پيش معاويه رفت.

4.صفحه «۶۳۰» چاپ قديم‏

5.در سابق گفتيم كه اين استشاره اگر درست باشد، بايد كسانى كه طرف شور مى‏باشند، زنده بوده باشند. اما شرحبيل را به طور تفصيل بيان كرديم در تعليقه ۷۰. اما عمروعاص، او نيز قبل از اين تاريخ مرده بوده است و نص عبارت ابن الاثير در اُسد الغابه (ج ۴، ص ۱۱۷) در ترجمه عمرو عاص اين است: «و استعملهُ معاويةُ على مصرَ إلى أن مات سنةَ ثلاث و أربعين. و قيل: سنة سبع و اربعين. و قيل: ثمان و اربعين. و قيل: سنة إحدى و خمسين. و الأوّل أصحّ». پس بنا بر قول اخير مى‏تواند عمروعاص به حسب تاريخ طرف شور قرار گرفته باشد. و اللَّهُ العالمُ.

6.در منتهى الارب گفته: «انتجاع به طلب آب و علف و منفعت و نيكويى شدن. و يقال: هؤلاء قوم منتجعون». و مراد استعطاء و طلب مالى و عطايى كردن است.


نقض
694

و اين نه فضيلت است، منقصت است كه خواجه ناصبى آورده است در حقِ‏ّ خلفاى راشدين كه ما گمان برديم ۱ كه ايشان به متابعتِ مصطفى و دگر انبيا تركِ دنيا و زخارفِ او كردند. ندانستيم كه چون قارون مال‏هاىِ عظيم جمع كردند تا از ايشان بازماند! اگر چنين بود مبارك باد. و در زبير همين و مانند اين.
و امّا آنچه از طلحه روايت [ كرده ] است به‏غايت دروغ است. امّا غرضِ مصنّف آن است كه چون در اوّلِ كتاب بگفته است كه زبير از على شجاع‏تر بود، خواسته است كه به رمز در آخر كتاب بگويد كه طلحه از مصطفى سخى‏تر بود كه چون در عرب ۲كسى گويد: كسى از او سخى‏تر نبوده است، مصطفى چون از عرب است داخل باشد، و اين اجرا اگر به اعتقاد كند كفر محض باشد. امّا خواجه به تعصّب با على و با آل على لاف مى‏زند. اگرنه چرا از عبداللَّه جواد و از اسخياى بنى هاشم نه حكايتى كرده است و نه در حقِ‏ّ ايشان اشارتى كرده است، از بُغضِ جعفر طيّار؟ و از سخا و عطاىِ حسن و حسين - عليهما السلام - اثرى نياورده ۳ است؛ از غايتِ بُغض حيدر كرّار. و ۴ نعوذُ باللَّهِ منْ مقالةِ الأشرار و الفُجّار.
امّا آنچه از عمرو بن العاصِ شرير روايت كرده است و او را به بغضِ على، «رحمة اللَّه عليه» نوشته است، عجب نباشد كه عمروعاص كه به متابعتِ ۵ معاويه و مخاصمتِ على هزار حق باطل كند و هزار باطل به حق هانمايد ۶ و او را مالى و حالى باشد، و بئسَ المالُ ماله، و بئسَ الحالُ حاله؛ «يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ».۷
امّا آنچه از ابوهريره روايت كرده است، هم عجب نباشد و خواجه ناصبى خوانده

1.ح - د: «مى‏برديم».

2.صفحه «۶۲۹» چاپ قديم‏

3.ح - د: «از نعمت جعفر طيار و عطاى حسن و حسين عليهما السلام اثرى نياورده».

4.ح - د: «و» را ندارند.

5.ع: «متابعت».

6.م: «بازنماند». ح - د: «حق نمايد» و متن يكى ديگر از موارد آوردن «ها» است بر سر بعضى افعال؛ چنانكه در تعليقه ۱۲۳ گذشت.

7.آيه ۳۵ سوره مباركه توبه.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430901
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به