زايل شود، و ثواب و عقاب را حكمى بنماند. در عقلِ عقلا مركوز است كه امامى مىبايد و جايز الخطا نمىشايد. قرآن و محمّد بيايد ۱ و بگويد كه برين صفت كدام شخص است. تا بدانى كه ناصبى مجبّر همه ژاژ خايد ۲ و بيشتر دروغ گويد و دشمنِ توحيد وعدل و نبوّت و امامت و شريعت است، و دلش ۳ بدان خوش است ۴ كه نامِ على در قرآن مصرّح نيست. نامِ ديگران نمىبينى كه چگونه ظاهر است!؟ و هر آيت كه ناصبيان آوردهاند در حقِّ غيرِ علىِ بوطالب، بهدروغ و تزوير و تعصّب است. اين است جوابِ آنچه در آيه «إنّما وليُّكم اللَّه»، و خبرِ منزلت [ آورده است ].
و امّا آنچه گفته است و دروغ بر رسول نهاده كه: «در حالتِ وفات گفت: اللَّهُ ۵خليفتي في أهلي»، اگر گفته است هم دلالت است بر صحّتِ مذهبِ شيعه كه چون رسول نگفت: اللَّه خليفتي في أزواجي، عايشه را بهرهاى نباشد از آن، و چون نگفت: اللَّه خليفتي في اُمّتى، پس خواجه ناصبى را در آن نصيبى نباشد، و چون گفت: اللَّه خليفتي في أهلي، معنى اهل ۶ فاطمه باشد و على و هر دو فرزندانش؛ يعنى كه بار خدايا امّت را به على سپردم و على را به تو. تا خواجه چون معتقد است، بداند دگر به شاهد نياورد.
امّا آنچه بر انكارِ نصّ آورده است كه «رسول - عليه السلام - گفت: مروا أبابكر، تا اجماع امّتش حجّت باشد» اگرچه خبرى است كه شيعه قبول نكرده است، درين صورت ۷ به هزار گوهر مىارزد. كوربختى باشد كه اين لفظ بنداند كه دلالت است بر نصّ، و ردّ است بر اجماع و اختيار. ۸ وگر گفتى: مروا واحداً منكم، و اختيارِ تعيين با ايشان افكندى دلالت بودى بر اجماع و اختيار. چون تعيين مصطفى بكرد و گفت:
1.م - ب - ن: «بايد».
2.ژاژ خاييدن كنايه از ياوهسرايى و مزخرف گفتن است.
3.ع - ب - م: «و دلم».
4.ن به جاى «و دلش بدان خوش است» چنين است: «و آنچه گفته است».
5.صفحه «۶۴۴» چاپ قديم
6.ع: «معنى آن».
7.كذا در نسخ و ظاهراً: «با اين صورت»، يعنى با وجود اين و با اين حال.
8.ن: «دلالت است بر نص بودن نه بر اجماع و اختيار».