727
نقض

مى‏پردازيم تا مدّعا روشن شود و در اين‏جا غالباً اكتفا مى‏كنيم به برخى از بيانات دو تن از دانشمندان بزرگ شيعه - ابوالفتوح رازى و سيّد مرتضى رازى - كه هر دو معاصر عبدالجليل قزوينى بوده، و نيز بيانات هر دو به فارسى و استدلالى است.
1. ابوالفتوح رحمه اللَّه عليه گفته (ج 7، ص 496 چاپ اسلاميّه): «(وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏)۱و آدم [پروردگار خود را ]عاصى شد و غاوى.
اگر گويند: نه شما بر پيغمبران صغيره و كبيره روا نمى‏داريد، چون است كه خداى تعالى عصيان و غوايت، به آدم، حوالت مى‏كند؟
جواب گوييم: عصيان، مخالفتِ امر با ارادت باشد و امر و ارادت از حكيم، تعلّق دارد هم به واجب و هم به مندوب؛ چون به أدلّه عقل بدانستيم كه مخالفتِ امر واجب بر آدم روا نباشد، لابدّ حمل بايد كرد بر مخالفتِ امر مندوب.
اگر گويند: بر اين قاعده لازم آيد كه پيغمبرانِ خداى، هميشه عاصى باشند؛ چه ايشان خالى نباشند از تركِ مندوبات؟
گوييم: اين اطلاق نكنيم در حقّ پيغمبران؛ چه اين لفظ، به عرف مخصوص شده است به فاعلِ قبيح و تاركِ واجب؛ و از آن‏جا است كه اسم ذمّ است. امّا مقيّد روا داريم گوييم: اگر مراد به معصيتِ ايشان، تركِ مندوب است، آرى؛ و اگر فعل قبيح يا ترك واجب است، نه. و امّا قولُه: «فغوى» أىْ خَابَ؛ براى آن كه غىّ در كلام عرب، به معنى خيبت آمده است.
2. سيّد مرتضى رازى رحمه اللَّه عليه در تبصرة العوام (ص 146 نسخه مطبوعه به تصحيح استاد فقيد عبّاس اقبال آشتيانى) در باب هيجدهم - كه در مقالات قومى است كه دعوى سنّت و جماعت مى‏كنند - گفته : «و گويند: نوح دعوى باطل كرد بر خداى تعالى و گواهى داد از براىِ كنعان كه او از اهلِ من است و خدا با نوح عتاب كرد و او را پند داد و حكم كرد به جهلِ نوح، آنگه استغفار و توبه كرد، خداى قبول كرد، چنان‏كه نوح گفت: (وَ إلاّ تَغْفِرْ لى وَ تَرْحَمْنى أكُنْ مِنَ الْخاسِرينَ)۲ و اين چنان بود كه خداى تعالى نوح را وعده داد كه قومش را هلاك كند و اهل نوح از ناجيان باشند. چون نوح در كشتى نشست و اهل را در كشتى بُرد، خداى را گفت كه: كنعان، از اهل من است. و ظنّ نوح، آن بود كه جمله اهل، ناجى خواهند بود. خداى گفت: او نه از اهلِ تو است. يعنى نه از آن اهل است كه ناجى خواهند بود؛ بلكه او از هالكان است. زيرا كه كنعان، كافر بود».
3. ابوالفتوح رحمه اللَّه عليه در تفسير آيه 15 سوره مباركه قصص گفته (ج 8، ص 444 چاپ اسلاميّه) كه مشتمل بر اين فقره است: (فَوَكَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ)۳: «اگر گويند: چه وجه است در كشتن موسى قبطى را؟
گوييم: وجه، آن است كه موسى عليه السلام قصد كشتن او نكرد، انّما قصد او دفع بود؛ و هر تعدّى كه در ميانه رود، در وقت مدافعه بر ظالم باشد. چون مرد كشته شد، موسى عليه السلام بترسيد و پشيمان شد و گفت: (هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ)۴يعنى: كشتن اين قبطى، بى‏قصد و بى‏اختيار من، از عمل

1.طه /۱۲۱

2.هود /۴۷

3.قصص /۱۵


نقض
726

متكلّمانْ مشهور و در كتب كلام مذكور است از اين كه صفاتِ ثبوتيّه الهيّه - كه بنابر مشهور هشت صفت است - اگر زايد بر ذات باشند، تعدّد قدما لازم خواهد آمد.
شيخ على اصغر بروجردى رحمه اللَّه عليه در عقايد الشيعه بعد از بحث و تحقيق در صفات ثبوتيّه گفته: «و از اين جهت است كه بعضى از علما صفات ثبوتيّه و ذاتيّه را هشت صفت شمرده‏اند و آن‏ها را در يك بيت، جمع نموده‏اند؛ شعر:

عالم و قادر و حىّ است و مُريد و مُدرك‏هم قديم و اَزلىّ و متكلّمْ صادق».
علامه مجلسى رحمه اللَّه عليه در حقّ اليقين بعد از ذكر صفات ثبوتيّه گفته:
«صفات كماليّه الهى، عينِ ذات مقدّس اوست؛ به اين معنى كه او را صفت موجودى نيست كه قائم به ذات مقدّس او باشد، بلكه ذات او قائم مقام جميع صفات است، چنان‏كه در ما ذاتى هست و صفتِ قدرت، موجودى است كه عارض آن شده است و در حق تعالى ذات مقدّس او قائم مقام آن صفت است. و همچنين در ساير صفات كماليّه، ذات، قائم مقامِ همه است و به غير ذات مقدّس بسيط مطلق چيزى نيست؛ زيرا كه اگر صفتى زايد بر ذات باشد؛ يا قديم خواهد بود، يا حادث؛ و هر دو محال است. زيرا كه اگر قديم باشد، تعدّد قدما لازم آيد و قديمى به غير از خدا نمى‏باشد، و اگر باشد پس آن نيز خداى ديگر خواهد بود؛ و اگر حادث باشد، لازم آيد كه واجب الوجود، محلّ حوادث باشد و آن، محال است، چنان‏كه ان‏شاءاللَّه مذكور خواهد شد.
و اَيضاً لازم آيد كه حق تعالى در كمال خود، محتاج به غير باشد و آن، مستلزم نقص و عجز است، چنان‏كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است كه: «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَه فَقَدْ ثَنَّاهُ، وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ، وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ»؛ يعنى: هر كه وصف كند خدا را به صفاتِ زايد، پس به تحقيق كه مقارن گردانيد او را با صفاتِ دهر؛ و هر كه وصف كند خدا را با صفاتِ دهر، پس اعتقاد به دو خدا كرده، و يا دويى در ذاتِ خدا قائل شده؛ و هر كه اين اعتقاد كرد خدا را، صاحب جُزءها دانست؛ و هر كه اين اعتقاد دارد، خدا را نشناخته است.
و ايضاً فرموده است كه: «اوّلِ دين، شناختنِ خداست و كمالِ شناختنِ خدا آن است كه او را يگانه داند، و كمالِ يگانه دانستنِ او آن است كه صفات زايده را از او نفى كند».

تعليقه 9

در تنزيه انبيا عليهم السلام از نسبت‏هاى ناشايست‏

اين كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «مذهب خواجه و همه مجبّران چنان است كه آدم در خداى عصيان كرد؛ و نوح از براى پسرِ كافر، از خداى تعالى طلبِ امان كرد؛ و موسىِ عمران، عمل شيطان كرد؛ و يوسف صِدّيق، همَّت به زناىِ نِسوان كرد؛ و داود، با زنِ اوريا همچنان كرد؛ و ايّوب، نعمتِ خداى را كفران كرد، تا بارى تعالى نفسِ او را طعمه كرمان كرد؛ و بارى تعالى، صخر جنّى را به صورتِ سليمان كرد»؛
اشاره به هفت مطلب درباره هفت پيغمبر است؛ اينك به اندكى از بيانات علما در اين موضوع

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430588
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به