729
نقض

نرسانيد و قباحتى در صورتش به هم نرسيد و چرك و خون از او بيرون نيامد و چنان نشد كه كسى كه او را ببيند از او نفرت نمايد، يا كسى كه او را مشاهده نمايد از او وحشت كند، و كرم در بدنش نيفتاد».
7. اين كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و بارى تعالى، صخر جنّى را به صورت سليمان كرد».
سيّد مرتضى رازى رحمه اللَّه عليه در تبصرة العوام (ص 154 - 155) در باب هيجدهم گفته: «و در حقّ سليمان بن داود روايت كنند از ابوبكر هُذَلى از شهر بن حوشب در قصّه دراز، ما اين قدر كه مقصود است اين‏جا ياد كنيم. گويند: سليمان به غزا رفته بود در جزيره‏اى از جزاير عرب كه آن را صيدون خوانند، ملك آن جزيره را بكشت و دختر آن ملك را به غارت بياورد و سليمان او را عظيم دوست مى‏داشت. از سليمان، او درخواست تا از بهر وى تِمثالى كند بر صورت پدر وى. سليمان، ديوان را بفرمود تا صورتى كردند مانند صورت آن ملك. چون آن تمثال بكردند، زن، همه آن صورت، به جامه‏ها آرايش مى‏دادى و بوى‏هاى خوش مى‏كردى و سليمان مى‏ديدى بعد از آن زمان، شياطين او را گفتند: احترام پدر كن و او را عزيز دار. چون سليمان بيرون رفتى، سجده آن صورت كردى، چون كنيزكان وى سجده او بديدند، ايشان نيز همه سجده صورت كردندى و گفتندى: اين ملك و زن ملك است. و چهل روز بر اين حال، سجده صورت مى‏كردند و سليمان نمى‏دانست. و بعد از قصّه دراز گويند: مُلك سليمان، به سبب خاتم بود و هرگه كه سليمان به وضو رفتى، انگشترى پيش زنى بنهادى كه نام او آمنه بود، وقتى چون مستراح خواست رفتى، انگشترى پيش آمنه بنهاد. در شب تاريك، ديوى كه نام او صَخْر بود، بيامد و به آمنه گفت: انگشترىِ من بده. پنداشت كه سليمان است، انگشترى به وى داد. چون سليمان بيامد و طلب خاتم كرد، زن گفت: به تو دادم. سليمان گفت: از خداى بترس، تو را امين داشتم، با من خيانت مكن. زن گفت: تو از خداى بترس و چيزى كه باز استدى دگر طلب مكن. چون از اين محاكمات فارغ شدند، سليمان نگه كرد ديو را ديد بر تخت نشسته. سليمان مالك يك ساعت بيش قوت نبود، ديو، چهل روز بر تخت سليمان بنشست به قدر آن ايّام كه در خانه او بت پرستيده بودند. چون چهل روز تمام شد، قوم، نزد آصف بن برخيا آمدند و گفتند: اى ولىِ‏ّ خدا، سليمان را چه بوده است كه حكم‏هاى چند مى‏كند خلاف آنچه پيش از اين مى‏كرد؟ آصف گفت: من نيز عجب مانده‏ام و منكر اين حكم‏هايم؛ پيش زنانش رويد و از ايشان تفحّص كنيد. پيش زنان رفتند و حال معلومِشان كردند. زنان گفتند: ما نيز عجب مانده‏ايم كه پيش از اين، هرگه كه ما را حيض بودى، سليمان با ما نزديكى نكردى و اين ساعت نه در حيض ما را مى‏گذارد و نه در پاكى. صَخْر را چون اين حال معلوم شد، دانست كه او را بخواهند گرفت، بگريخت و انگشترى در دريا انداخت و به دريا فرو شد. سليمان پيش ملّاحى آمد و خود را به اُجرتِ به وى داد. چون نقل ماهيان به ساحل كرد، دو ماهى به وى داد؛ يكى را به دو قرص بفروخت، پيش خود بنهاد، موج بيامد و يك قرص ببرد و يكى بماند. سليمان آن ماهى برگرفت و به خانه پيرزنى رفت كه شب به خانه او مى‏بود، او را گفت: اين ماهى را بپز. زن چون شكم ماهى بشكافت، انگشترى‏اى يافت، چون سليمان بيامد پيرزن گفت: اى جوان! اين چيست كه در شكم ماهى تو بود؟ چون سليمان انگشترى بديد بگريست و خداى را سجده كرد، آنگه


نقض
728

شيطان بود؛ يعنى باِغرا و اِغواى او بود. و گفتند: (هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ) يعنى: مقتول قبطى، عمل شيطان بود؛ يعنى عمل او عمل شيطان بود».
4. اين كه گفته: «و يوسف صدّيق، همّت به زناى نسوان كرد».
سيّد مرتضى رازى رحمه اللَّه عليه در تبصرة العوام (ص 152) در باب هيجدهم گفته: «و از قتادة بن دعامة السّدوسى - و او از معتزله بود - روايت كنند كه: چون زليخا قصد يوسف كرد و در خانه بر او ببست و يوسف، عزم فجور كرد و در آن رغبت نمود، ناگاه يعقوب را ديد انگشت به دندان گرفته، گفت: يوسف، تو را از انبيا مى‏شمارند و قصد فجور و عمل سفها مى‏كنى... ؟!
و اين حكايت، جمله در تفسيرها ياد كرده‏اند و اين قوانين از تأويلات آيات قرآن استنباط كنند و بر انبيا و رسل بندند و گويند: مذهب اهل سنّت است و جماعت؛ و هر كه خلافِ اين گويد، او را رافضى و مبتدع خوانند».
5. اين كه گفته: «و داود با زن اوريا همچنان كرد».
ابوالفتوح رحمه اللَّه عليه در تفسير خود (ج 9، ص 358- 359 چاپ اسلاميّه) گفته: (وَ هَلْ أتاكَ نَبَاُ الْخَصْمِ إذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ)۱ بدان كه آنچه قُصّاصِ جُهّال آورده‏اند از وجهى (كذا) و اخبارى در تفسير اين آيه، از آنچه لايق نباشد به اتَباع و خدم انبيا عليهم السلام فضلاً عنهم، كه عقل و شرعْ مانع است از جواز آن بر ايشان، ما روا نداريم بر ايشان؛ چه بعضى قبيح است و بعضى مُنَفِّر؛ كتاب خود را از آن صيانت كرديم كه بس شنيع و ظاهر الفساد است... و حديث عشق داود، زن اوريا را و اوريا را فرستادن و در پيش تابوت داشتن و قصد آن كه تا او را بكشند تا او با زن اوريا زنا كند، اين، هم قبيح است و هم مُنَفِّر، و لايق حال انبيا نباشد. و حارث اَعور روايت كرد از حضرت اميرالمؤمنين على - صَلَواتُ اللَّه و سلامُهُ عَلَيه - كه فرمود: «هيچ مردى را پيش من نيارند كه او بر داود، حواله زن اوريا كند والّا او را دو حدّ زنم، حدّى براى نبوّت و حدّى براى اسلام».
6. اين كه گفته: «و ايّوب نعمت خداى را كفران كرد تا بارى تعالى نفس او را طعمه كرمان كرد».
علامه مجلسى رحمه اللَّه عليه در حياة القلوب (ج 1، فصل پانزدهم) كه در بيان قصصِ حضرت ايوّب است، بعد از نقل اخبارِ بسيار گفته: «و امّا آنچه در اين روايات، وارد شده است كه: كِرم در بدن مُمتحَن آن حضرت به هم رسيد و تعفّنى در آن حادث شد كه موجب نفرت مردم گرديد؛ اكثر متكلّمين شيعه انكار كرده‏اند اين را بنابر اصلى كه ايشان ثابت كرده‏اند كه مى‏بايد پيغمبران خالى باشند از چيزى كه موجب نفرت خلق باشد؛ زيرا كه منافى غرض بعثت ايشان است. پس ممكن است كه اين احاديث، موافق روايات و اقوال عامّه، بر وجه تقيّه وارد شده باشد - تا آن كه گفته: - امّا بعضى از روايات موافق قول ايشان - يعنى متكلّمين - نيز وارد شده است، چنان‏كه ابن بابويه رحمه اللَّه عليه به سند معتبر از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده است كه: ايوّب عليه السلام هفت سال مبتلا گرديد بى‏گناهى كه از او صادر شده باشد؛ زيرا كه پيغمبران، معصوم و مطهّرند و گناه نمى‏كنند و ميل به باطل نمى‏نمايند و مرتكب گناه صغيره و كبيره نمى‏شوند. و فرمود كه: ايّوب به آن بلاهاى عظيم كه مبتلا گرديده بود، بوى بد به هم

1.ص /۲۱

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430182
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به