733
نقض

برود و به خدمت او بپردازد و او را به اين امر تشويق و ترغيب كرده و مال‏هاى بسيار در اين‏باره خرج كرد. پس صاحب براى او پيغام فرستاد: چگونه سزاوار و زيبنده مى‏باشد كه من ترك خدمت گروهى كنم كه به وسيله تربيت ايشان، مقام و مرتبه من بلند شده است و در سايه دولت ايشان، صيت بزرگى و عظمت من در جهان، طنين‏انداز گرديده است؟! علاوه بر اين، چگونه مى‏توانم اموال و اثقال بسيارى را كه دارم به آن طرف بيارم، در صورتى كه فقط كتاب‏هاى مرا چهارصد شتر قوى - بلكه بيشتر - مى‏تواند بردارد و كمتر از اين شمار، نمى‏تواند آن‏ها را حمل كند؟!».
ابن الاثير در كامل التواريخ ضمن حوادث سال 420 هجرى تحت عنوان «ملك يمين الدّولة - محمود بن سبكتكين - الرّيَّ و بلد الجبل» در طىّ كارهايى كه سلطان محمود انجام داده گفته: «سلطان محمود از ياران مجدالدّوله كه باطنى بودند، مردمان بسيارى را بر دار آويخت و معتزليان را به خراسان تبعيد كرد و كتاب‏هاى فلسفه و معتزلى مذهبان و اهل نجوم را سوزانيد و از ساير كتب، صد بار برداشت و با خود بُرد».
ميرخواند در روضة الصفا تحت عنوان «ذكر حكومت مجدالدّوله بن فخرالدّوله بن بويه» بعد از ذكر وقايعى كه هنگام ورود سلطان محمود به رى روى داده است گفته: «گويند كه در كتب‏خانه مجدالدّوله كتب بسيار بود؛ آنچه مشتمل بود بر سخنان حكما و اهل اعتزال، به موجب فرمان، سوخته گشت و باقى را به خراسان بردند».
خواند مير در دستور الوزراء در اواخر ترجمه صاحب گفته: «صاحب، مدّتِ هيجده سال به امر خطير وزارت قيام نمود و آن مقدار از نفايس كتب كه او جمع كرد، هرگز هيچ وزير - بلكه هيچ صاحب تاج و سرير - جمع نكرده بود؛ چنان‏كه در سفرى از اَسفار، چهارصد شترِ باربردار، كتب او را مى‏كشيدند؛ و العُهدةُ عَلَى الرّاوي.
و ليس هذا أوّل قارورةٍ كسرت في الإسلام، زيرا اين امر، نظاير بسيار دارد؛ از آن جمله سوزاندن كتابخانه شيخ طوسى رحمه اللَّه عليه است، چنان‏كه در كتب مذكور است».
بديهى است كه در زمان مصنّف رحمه اللَّه عليه در رى كتابخانه‏هاى بسيار بوده است، ليكن چون آن‏ها از جهت اهميّت و عظمت، در عِداد كتابخانه صاحبى نبوده است، لذا از آن‏ها در اين‏جا نامى نبرده است. و از جمله آن‏ها كتابخانه نقيب النّقباء رى بوده است كه تا حدّى اهميّت و اسم و رسم نيز داشته است؛ از اين روى به آن اشاره مى‏كنيم.
فريد خراسان، ابوالحسن بيهقى رحمه اللَّه عليه در تتمّه صوان الحكمه (ص 17 چاپ هند؛ ترجمه درّة الأخبار، ص 18 چاپ ايران در ترجمه أبونصر فارابى محمّد بن محمّد بن طرخان گفته: «رسائل بسيار [از او ]به خطّ او و خطّ تلميذش ابو زكريّا يحيى در كتب‏خانه نقيب النّقباء رى ديدم».
نگارنده گويد: مراد از «نقيب النّقباء رى» شرف الدّين محمّد رحمه اللَّه عليه است كه كتاب النّقض را شيخ عبدالجليل رحمه اللَّه عليه به امر و اشاره او به رشته تأليف در آورده است و ابوالحسن بيهقى رحمه اللَّه عليه با اين هر دو معاصر بوده و در حقّ شرف الدّين مذكور، مدايح غَرّا سروده و در كتاب لباب الأنساب نيز به ترجمه او و


نقض
732

پس با اين بيان، روشن شد كه عبارتِ منسوب به پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله نظر به منافاتش با مسلّمات ثابت در دين اسلام، موضوع و ساخته و بى‏اساس است.
تا آن‏كه گفته (ص 34- 35): ارباب مقالات، متّفق‏اند كه اسم رفض، از آن روز ظاهر شد كه زيد بن على خروج كرد بر هشام بن عبدالملك و با وى پانزده هزار سوار بودند و بيست هزار پياده. جماعتى گويند كه: بعضى از لشكر، تبرّى كردند از شيوخ. زيد ايشان را منع كرد، از ايشان قومى، زيد را ترك كردند. زيد گفت: «رَفَضُوني» يعنى: تركِ من كردند. از آن وقت، باز اين قوم را رافضى خوانند.
بدان كه اين، سخنِ خصم است. و حال، به خلاف اين بُوَد كه ايشان مى‏گويند. دليل بر اين آن است كه اصحاب تواريخ نقل كرده‏اند كه: چون زيد بن على را تير زدند و از پشت اسب جدا شد، گفت: «أَيْنَ سائلي عَن أبي بكر و عُمَر؛ هُما أقَاماني هذا المَقام»؛ مگر كسى پيش از او پرسيده بود كه چه گويى در حقّ شيخان. او در حال آن كه تيرى به وى رسيد اين بگفت و معنى‏اش آن بود كه: كجاست آن كه حال ابوبكر و عمر از من مى‏پرسيد؟ ايشان مرا بدين جايگه رسانيدند.
بدان كه چون زيد بن على خواست كه خروج كند، قومى از شيعه بر وى جمع شدند. ظنّ ايشان چنان بود كه خروج زيد به اذن امام است، چون معلوم شد ايشان را كه صادق عليه السلام وى را منع مى‏كند از خروج، از وى بگرديدند. زيد گفت: «رَفَضُونِي»: مرا ترك كردند. و آن قوم كه با زيد بماندند، آن قوم را رافضه لقب نهادند. پس درست شد كه اصل، دو بيش نيست و باقىِ فِرَقْ، فروعِ اين دو اصل‏اند.

تعليقه 12

كتابخانه‏هاى شيعه‏

اين كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «بحمد اللَّه تعالى، كتب شيعه اُصوليّه، ظاهر و باهر است، و بيرون آن كه در سراهاى ايشان باشد، نُسخت‏هاى بسيار در كتبخانه‏هاى بلاد اسلام نهاده است، به رى در كتب‏خانه صاحبى، و به اصفهان در كتب‏خانه بزرگ، و به ساوه در كتب‏خانه بوطاهر خاتونى».
و نظير بيانات مصنّف رحمه اللَّه عليه است آنچه معاصر او گفته و آن اين كه: سيّد مرتضى رازى رحمه اللَّه عليه در تبصرة العوام (ص 196 چاپ استاد فقيد عبّاس اقبال آشتيانى) در باب بيستم گفته: «و در زمان مأمون، چون امام را شهيد كرد، فقهاى خراسان، عوام را دستورى دادند بر كشتن اهل البيت و شيعيان ايشان، و هم منادى كردند كه: اگر با كسى فقه شيعه يا عمل السّنه - كه دعواتِ اهل البيت است - بيابند، وى را بكشند؛ و (وَ يَأْبَى اللَّهُ إلاّ أنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ)۱. و مع هذا هيچ دار الكتب نيابى كه كتبِ نواصب در آن‏جا باشد اِلّا كه كتب اماميّه در آن‏جا نهاده بود، و هيچ شهرى از ديار اسلام نيابى كه در آن‏جا كتب شيعه نبود».
و مراد از كتب‏خانه صاحبى، كتابخانه صاحب بن عبّاد، وزير معروف ديالمه است.
ياقوت در معجم الاُدباء در ترجمه صاحب بن عبّاد گفته (ترجمه): «صاحب خراسان، امير نوح سامانى، كسى مخفيانه و پنهانى پيش صاحب بن عبّاد فرستاد و از او درخواست كرد كه به حضور او

1.توبه /۳۲

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 429938
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به