739
نقض

تعليقه 16

ابوشاكر ديصانى‏

بايد دانست كه ترجمه «ابوشاكر ديصانى» كه مؤلّف فضايح الرّوافض نام او را «محمّد بن ديصان» ضبط كرده، در كتب دسترسِ معمولى چنان‏كه شايد و بايد، به دست نمى‏آيد، ليكن از ملاحظه روايتى كه صدوق رحمه اللَّه عليه در توحيد نقل كرده بر مى‏آيد كه نام وى «عبداللَّه» بوده و به دست حضرت صادق عليه السلام مسلمان شده است. حديث، مفصّل است، ليكن به مورد حاجت اكتفا مى‏كنيم و تمام آن در مجلّد دوم بحار در ص 144- 145 مذكور است و صدر روايت چُنين است: «إنّ عبدَاللَّه الدّيصانيّ أتى‏ هشام بن الحَكم، فقال له: ألك رَبٌّ؟ - تا آن كه گفته - فمَضى‏ عبدُاللَّه الدّيصاني حتّى أتى‏ بابَ أبي عبداللَّه عليه السلام فاسْتَأْذَنَ عليه، فَأَذَّنَ له. فلمّا قَعَدَ قالَ له: يا جعفرَ بن محمّد، دَلَّني على‏ مَعبودي، فقال له أبو عبداللَّه: مَا اسْمُك؟ فخرجَ عنه و لم يُخبره باسْمِه. فقال له أصحابُه: كيف لم تُخبره باسْمك؟ قال: لو كنتُ قلت له: عبدُاللَّه، كانَ يقول: مَن هذا الّذي أنتَ له عبد؟ فقالوا له: عُد إليه، فقل له: يَدُلّك على معبودك و لا يسألك عنِ اسْمك. فرجَعَ إليه، فقال: يا جعفر، دَلّني على معبودي و لا تسألني عنِ اسْمي، فقال له أبو عبداللَّه: اجْلِسْ...» تا آخر روايت كه محصّل ذيل آن اين است:
«بچّه كوچكى از آنِ آن حضرت، در دستش تخم مرغى بود كه با آن بازى مى‏كرد. حضرت به آن كودك فرمود: تخم مرغ را بده به من. آنگاه به ديصانى فرمود: اى ديصانى! اين تخم مرغ، حصنى و حصارى است كه پوست درشتى و غليظى دارد و زير آن پوست درشت، پوست نازك رقيقى هست و در زير آن پوست نازك، مايع سفيدى است و مايع زردرنگى. نه آن مايع سفيد به آن مايع زرد رنگ مخلوط مى‏شود و نه آن مايع زرد رنگ به آن مايع سفيد. نه مُصلحى از آن خارج شده تا از اصلاح آن خبر بدهد و نه مُفسدى در آن داخل شده تا از افساد آن اعلام كند. معلوم نيست كه براى نرينه‏اى آفريده شده يا براى مادينه‏اى، در صورتى كه هنگامى كه آن را مى‏شكافند، چنان چشم‏ها را با صفا و حُسن رنگ‏هاى خود خيره مى‏كند كه انسان تصوّر مى‏نمايد كه به رنگ‏هاى طاووس‏ها نگاه مى‏كند. آيا براى اين امر كه در اين مخلوق كوچك به كار رفته، مدبّرى و آفريننده‏اى صاحب عقل و تدبيرى هست يا نه؟ در اين موقع، ديصانى سر به زير انداخته و در درياى فكر و انديشه غوطه‏ور شد، آنگاه سر بر آورده و گفت: أشهدُ أن لا إله الّا اللَّه، وحْدَهُ لا شريكَ له، و أنّ محمّداً عبدُه و رسولُه، و أنّك إمامٌ و حجّةٌ مِن اللَّه على‏ خلقه، و أنا تائبٌ ممّا كنتُ فيه».

تعليقه 17

در اين كه «انداختن» به معناى جعل كردن و ساختن نيز مى‏آيد

اين كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «چيزى اندازند و مذهبى نهند». «اندازند» يعنى جعل كنند و وضع نمايند و از خود بسازند؛ و اين معنا در آن زمان، براى اين كلمه، بسيار واضح بوده است؛ و از اين روى، به طور وفور در كتب آن زمان ديده مى‏شود. علّامه قزوينى رحمه اللَّه عليه در خاتمه الطّبع تفسير ابوالفتوح رحمه اللَّه عليه (ص 651، ج 5، چاپ اوّل، و ص 266، ج 12 چاپ اسلاميّه، به تصحيح و حواشى عالم جليل فقيد حاج ميرزا


نقض
738

كسانى بوده كه ايمان عاريتى داشته است. حضرت صادق درباره او فرموده: خدا أبوالخطّاب را لعنت كناد و به حربه آهنى او را به قتل رساناد. پس خداى تعالى، دعاى آن حضرت را مستجاب فرموده و به وسيله عيسى بن موساى عبّاسى، به قتلش رسانيد.
قاضى نعمان در ذكر قصّه غُلاة گفته كه: مغيره پسر سعيد را شيطان لغزانيده و از دين به در كرد، تا او و يارانش، همه محرّمات دين را حلال شمردند و همه منهيّات را مباح كردند و شرايع دين را ترك كرده و بر كنار گذاشتند و يك‏باره و به كلّى از اسلام خارج شدند. و حضرت باقر عليه السلام لعن او را و برائت و بيزارى از او را در ميانِ مردم، آشكارا و شايع ساخت.
و ابوالخطّاب ملعون در عصر حضرت صادق عليه السلام بود و از بزرگانِ اصحاب او به شمار مى‏رفت، ناگاه همان مصيبت خروج از ايمان كه سعيد بن مغيره را دريافته بود، او را نيز دريافت، تا از دين بيرون رفت، پس كافر شد و ادّعاى پيغمبرى كرد و پنداشت - العياذُ باللَّه - كه امام جعفر صادق عليه السلام خداست؛ تَعالَى اللَّهُ عَزَّوجلَّ عَنْ قَوْله. پس همه محرّمات را حلال گردانيد و ياران خود را در آن‏باره رخصتِ ارتكاب به مناهى داد و هر امرى از امور دين و واجبات و فرائض الهى كه عمل به آن بر ياران او سخت و سنگين به نظر مى‏آمد، پيش او مى‏آمدند و مى‏گفتند: اى ابوالخطّاب! تخفيف در تكاليف را درباره ما معمول بدار و كلفت و زحمتِ عمل به اين حكم را از ما بردار و اجازه ده تا آن را به جا نياريم. و او به ايشان، رخصت ترك آن عمل را مى‏داد، تا به اين وسيله همه واجبات را ترك كردند و همه حرام‏ها را حلال نمودند. و وى براى ايشان مباح كرد كه يكى به نفع ديگرى كه رفيق اوست شهادت به دروغ بدهد. و حكم كرد كه هر كس امام را بشناسد، همه محرّمات كه پيش از شناختن امام بر وى حرام بود، بعد از شناختن امام، حلال مى‏شود.
پس اين روش و رفتار او چون به حضرت صادق عليه السلام رسيد، آن حضرت، به لعن و برائت از او پرداخت و همه اصحابِ خود را گرد آورده و كافر بودنِ او را به ايشان شناسانيد و به شهرها و اطرافِ دوردست نيز نامه‏ها نوشت و تبرّى خود را از وى آشكارا كرد و دستورِ لعن بر او را صادر فرمود و با آن كه اين اعمال او آن حضرت را بسيار ناراحت كرده و به رنج و زحمت انداخته بود، بيش از اين نتوانست كارى در حقّ او انجام دهد؛ زيرا بسطِ يد نداشت تا حكم سخت‏ترى در حقّ او اجرا نمايد و دستور بالاترى را درباره او صادر فرمايد».
استاد فقيد عبّاس اقبال آشتيانى در خاندان نوبختى (ص 255) گفته: «خطّابيّه از فرق غُلاة و از فروع اسماعيليّه، اصحاب ابوالخطاّب محمّد بن اَبى زينب اَجْدَع كوفى، كه معتقد به نبوّت ابوالخطّاب بوده‏اند و مى‏گفتند كه: ائمّه پس از رسيدن به مقام پيغمبرى به رتبه اُلوهيّت نيز مى‏رسند. و حضرت صادق را خدا مى‏شمردند.
ابوالخطّاب، معاصر منصور خليفه بود و به دست عُمّال او به قتل رسيد».

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 429928
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به