755
نقض

ولا يمكنني من الدّخول عليه، فاتركوه لأجلي. فتركوه، فدخل شهرستان و هو مريض، فبقي أيّاماً و مات».

تعليقه 36

موالى رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله‏

چون عبارت نُسَخ در اين مورد، مختلف است؛ در نُسَخ «ع، ح، س» چنين است: «سلمان پارسى را، و بلال حبشى را، و صهيب رومى را، و زيد حارثه را - كه مولاى رسول‏اند - و اسامه زيد را، عزيز گردانيدند».
و در نُسَخ «ب،م»: «سلمان پارسى و بلال حبشى و صهيب رومى را - كه مولاى رسول‏اند - و اسامه زيد را عزيز گردانيدند». با اين فرق كه در نسخه «ث» بعد از: «رومى را» جاى دو كلمه را سفيد گذاشته است و اين خود، قرينه ساقط بودن چيزى از عبارت كتاب است و ظاهر آن است كه آنچه در متن، تصحيح كرديم، نزديك‏تر به صواب است؛ به دليل اين‏كه از اين پنج تن كه نام ايشان در عبارت، برده شده است، فقط زيد است كه مولا بودنش به اتّفاق همه علماى فريقين، ثابت و محرز است، بنابر اين‏كه مراد از «مولى» معتق و آزاد كرده شده باشد.
و امّا اگر «مولى» را به معنى آزاد شده نگيريم، بلكه به يكى از آن معانى بگيريم كه مى‏تواند با اينان نيز منطبق شود، مى‏توان همه اين‏ها را از موالى پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله شمرد، چنان‏كه ابن شهر آشوب رحمه اللَّه عليه در مناقب تحت عنوان «مواليه» جماعتى را نام برده و نصّ عبارت او اين است: «مواليه صلى اللَّه عليه و آله: سلمان الفارسيّ، و زيد بن حارثة، و ابنُه اُسامة - تا آن‏كه گفته: - و بلال الحبشي، و صهيب الرّومي» (رجوع شود به مناقب جزء 1، ص 92 از چاپ بمبئى).
و مجلسى رحمه اللَّه عليه در سادس بحار، عبارت كتاب مناقب را نقل كرده و شرح نموده است (رجوع شود به ص 733 چاپ امين الضّرب). و گويا وجه اختصاص به ذكر اين پنج نفر در اين‏جا به عنوان «موالى رسول» با آن‏كه همه اصحاب به اين معنا كه نسبت به اين پنج تن ذكر شد، با اينان شريك هستند، همانا اجنبى و بيگانه بودنِ آنان است در مقابل كسانى كه همه عرب و از خويشاوندان خاتم الانبيا صلى اللَّه عليه و آله بوده‏اند.

تعليقه 37

در اين‏كه وليد مغيره را «وحيد» و «ريحانه قريش» خواندندى‏

اين‏كه مؤلّفِ بعض فضائح الرّوافض گفته: «و وليد مغيره را كه او را ريحان قريش خواندندى»؛ اشاره به امرى است كه مسلّم در ميان مفسّرين و تاريخ‏نويسان اسلام مى‏باشد؛ زيرا جمهور مفسّران از عامّه و خاصّه - از قبيل زمخشرى در كشّاف و فخر رازى در مفاتيح الغيب و نيشابورى در غرائب القرآن و بيضاوى در أنوار التّنزيل و خازن در لُباب التّأويل و ابوالسّعود در إرشاد العقل السليم و كاشفى در مواهب عليّه و ابوالفتوح در روض الجنان و طبرسى در مجمع البيان و فيض در صافى و مولى فتح اللَّه در منهج الصّادقين، إلى غير هؤلاء - در تفسير اين آيات: (ذَرْنى وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيدًا * وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُودًا * وَ بَنينَ شُهُودًا * وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيدًا)۱ به اين مطلب، تصريح كرده‏اند.

1.آيات ۱۱-۱۴ سوره مباركه المدّثر


نقض
754

بلخ، مقيم شوند و در عوض، هر سال 24000 گوسفند به مطبخ شاه برسانند. چون سالى بين ايشان و خوانسالار سنجر، نزاع شد، از دادن مقرّرىِ ساليانه سر پيچيدند و حاكم بلخ و پسر اورا كشتند. سنجر به تشويق اُمرا، با صد هزار نفر لشكرى در سال 547 به دفع ايشان پرداخت، ولى شكست خورده با زوجه‏اش اسير شد و چهار سال در چنگ آن جماعت، اسير بود، غُزان در آن مدّت، در خراسان، خرابى‏ها كردند؛ عدّه زيادى از علما و فضلا را به قتل رسانده، بلاد عمده آن سرزمين را ويران نمودند، حتّى بعدها به كرمان و فارس هم دست يافتند و سلسله سلاجقه كران را از ميان برداشتند».

تعليقه 35

سه نفر از بزرگان اسلام كه در فتنه غز به قتل رسيده‏اند

اين‏كه مصنّف؛ گفته است: «چون سيّد أجلّ بلخ، و محمّد بن يحيى الفقيه النّيسابوري كه علّامه عالم و عديم النّظير بود در اصحاب شافعى، و شيخ عبدالرّحمن أكّاف كه زاهد روزگار بود»؛
چون مراد از سيّد أجلّ بلخ را به طور تحقيق نمى‏دانم كه كيست؟ تحقيق آن را به اهل فضل، محوّل مى‏دارم، ليكن به شرح حال دو نفر ديگر در اين‏جا مى‏پردازم:
1. محمّد بن يحيى الفقيه النيسابورى؛ سبكى در طبقات الشافعيّة (ج 4، چاپ اوّل، ص 197) در عداد طبقه خامسه - كه بعد از سال پانصد هجرى درگذشته‏اند - گفته: «محمّد بن يحيى بن منصور الإمام المعظّم الشّهيد أبوسعيد النّيسابوري، تلميذ الغزّالي، وُلد سنة ستّ و سبعين و أربعمائة، و تفقّه على الغزّالي، و به عُرف».
محدّث قمّى رحمه اللَّه عليه در هديّة الأحباب في ذكر المعروفين بالكنى و الألقاب گفته: «محيى الدّين النّيسابوري أبو سعد بن يحيى الفقيه، مدرّس مدرسه نظاميّه در نيشابور، شاگرد ابوحامد غزّالى و رئيس فقهاى شافعيّه در نيشابور بوده، در سنه 548 (ثمح) در وقعه طايفه غُزّ با سلطان سنجر سلجوقى به قتل رسيد. حكيم خاقانى در مرثيّه او گفته:

آن مصر مملكت كه تو ديدى خراب شدوان نيل مكرُمت كه شنيدى سراب شد
گردون، سر محمّد يحيى به باد دادحرمان، نصيب سنجر مالك رقاب شد
اى مشترى، ردا بنه از سر، كه طيلسان‏در گردن محمّد يحيى طناب شد»
2. عبدالرحمن اَكّاف؛ او نيز از بزرگان علماى شافعى است. سبكى در طبقات الشافعيّة (ج 4، چاپ اوّل، ص 246) او را چنين ترجمه كرده است: «عبدالرّحمن بن عبدالصّمد بن أحمد بن عليّ النّيسابوري أبوالقاسم الأكّاف السَّختني، من أهل نيسابور، كان من العلماء الصّالحين من تلامذة الاُستاذ أبي نصر بن الاُستاذ أبي القاسم القُشَيْري، و قال: إمام ورع، عالم عامل، يُضرب به المَثَل في السّيرة الحسنة، و الخصال الحميدة، و دقيق الورع، و حُسن السّيرة، و التّجنّب عن السّلطان - إلى أن قال: - قال ابن السّمعاني: توفّي في فتنة الغزّ ضحى نهار يوم الخميس غرّة ذى القعدة سنة تسع و أربعين و خمسمائة، و دُفن بالحيرة عند رجل والده. و قال أبوالفرج بن الجوزي: لمّا استولى الغزّ على نيسابور قبضوا عليه و أخرجوه ليعاقبوه، فشفّع فيه السّلطان سنجر و قال: كنت أمضي إليه متبرّكاً به،

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 431180
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به