761
نقض

ذكر تنى چند از ايشان كه مطلب مذكور در فضائح الرّوافض و مثالب النّواصب را روشن تواند كرد مى‏پردازيم.
استاد فقيد عبّاس اقبال رحمه اللَّه عليه در كتاب خاندان نوبختى (ص 232) گفته: «خاندان بسطام، يكى از خاندان‏هاى قديم بوده‏اند كه در دستگاه خلفاى بغداد و اُمراى اطراف در جزء كُتّاب و عُمّال ديوانى، عهده‏دار پاره‏اى مشاغل مى‏شده‏اند و از آن خانواده ابوالعبّاس احمد بن محمّد بن بسطام و پسرانش ابوالقاسم على و ابوالحسين محمّد، به آلِ فُرات بستگى داشتند و ابوالحسين محمّد، داماد حامد بن العبّاس وزير بود. اين طايفه ابتدا مثل آل فرات از فرقه اماميّه طرفدارى مى‏كردند، ولى پس از قيام شلمغانى، پيروِ عقيده او شدند و به همين جهت، قاهر خليفه در سال سيصد و بيست و يك، مأمورينى مخصوص گذاشت تا خانه‏هاى ابوالقاسم على و ابوالحسين محمّد را تحت نظر بگيرند».
و نيز آن مرحوم در خاندان نوبختى (ص 224) گفته: «مشاهير كسانى كه در اين ايّام به شلمغانى گرويدند عبارت بودند از: حسين ابن القاسم بن عبيداللَّه بن سليمان بن وهب وزير مقتدر خليفه، و ابوجعفر بن بسطام، و ابوعلى بن بسطام - از كتّاب و وجهاى شيعه بغداد - و ابواسحاق ابراهيم بن محمَّد بن ابى عون از اُدبا و مؤلّفين مشهور، و ابن الشّبيب الزّيّات، و احمد بن محمّد بن عبدوس، و غيره».
نگارنده گويد: از كلمات شيخ الطّايفه و ابن الاثير به خوبى بر مى‏آيد كه ابوجعفر بن بسطام از متشخّص‏ترينِ آن خاندان بوده و در پيروىِ شلمغانى، متصلّب‏تر بوده است. و از كلام ابن الاثير بر مى‏آيد كه ابوعلىّ بن بسطام نيز چنين بوده است.
استاد فقيد عبّاس اقبال رحمه اللَّه عليه در خاندان نوبختى (ص 237 - 238) بعد از ذكر قتل عزاقرى، ترجمه عبارتى را از تاريخ كامل ابن الاثير ياد كرده و گفته عبارت مذكور، در وقايع سال سيصد و چهلم كامل ذكر شده است:
«عزاقريّه بعد از قتل شلمغانى، باز دست از دَعاوى خود برنداشتند، مخصوصاً در خاندان بنى بسطام، طرفدارانى از ايشان بودند و بعد از قتل شلمغانى، يك نفر به نام بصرى، جانشينى او را ادّعا كرد و مدّعى شد كه روح شلمغانى در او حلول كرده و او مقام الوهيّت دارد و چون او در سال سيصد و چهل (340) مُرد، از وى اموال بسيارى كه عزاقريّه به او تقديم نموده بودند ماند. ابومحمّد حسن بن محمّد مهلّبى وزير معزّ الدّوله ديلمى را از واقعه فوت بصرى و مايَملك او خبر كردند، مهلّبى امر داد تا تَرَكه او را مُهر و موم نمايند و پيروان او را دستگير سازند تا كسى كه به جانشينى او قيام نمايد چيزى در اختيار نداشته باشد.
دفاترى از ايشان به دست آمد كه مطالبى از آيين خود را بر آن‏ها نوشته بودند. جوانى از ايشان ادّعا مى‏كرد كه روح علىّ بن ابى‏طالب در او حلول كرده، و زنى همين دعوى را در باب حلول روح فاطمه زهرا در خود داشت. و از نوكران بنى بسطام، يكى دَعوى داشت كه روح ميكائيل به او انتقال يافته، مهلّبى دستور داد كه ايشان را بگيرند و به سختى تنبيه كنند؛ امّا ايشان به معزّالدّوله چنين القا كردند كه از شيعيان علىّ بن ابى‏طالب‏اند، معزّالدّوله امر به خلاص آن جماعت داد، مهلّبى هم از ترس آن‏كه مبادا به ترك تشيّع، متّهم شود، ديگر پاپىِ عزاقريّه نشد».


نقض
760

مزبور رنجيد. وزير از بيم اين‏كه مبادا اُمّ موسى كار را بر او تباه كند، به مقام دلجويى او برآمده و رضايت خاطر او را به اين نحو فراهم ساخت كه ابوالحسين ابن ابى البغل را عامل خَراج و درآمد املاك و اراضى در اصفهان كرد و برادرش ابوالحسن بن ابى البغل را نيز به اَعمال صلح و مبارك - كه نام دو جاى ديگر است - رئيس گردانيد».
ابن الاثير نيز در كامل التّواريخ اين قضايا را در حوادث سال مذكور (299) ياد كرده است؛ چون اين تعليقات، مجال بسط بيش از اين را ندارد، طالب تفصيل درباره احوال پسران ابن ابى البغل، به كتاب تحفة الاُمراء في تاريخ الوزراء مراجعه كند؛ زيرا مؤلّف كتاب مذكور، بهتر از همه جا در آن كتاب، قضاياى مربوط به اين دو نفر را ياد كرده است و از ملاحظه برخى از بيانات او بر مى‏آيد كه به كلمات مُغْرضانه و گزارش‏هاى بدون واقعيّت؛ مقتدر را از نصب ابن ابى البغل بر وزارت، منصرف كرده‏اند. و از جمله نصّ عبارت تحفة الاُمراء (ص 292-293) ضمن نقل كلمات خاقانى اين فقرات است، (ترجمه):
«و من انكار نمى‏كنم كه من مانند ابن الفرات نيستم و اعتراف مى‏كنم به اين‏كه او با كفايت‏تر از من بوده؛ به دليل اين‏كه او سال‏ها است كه مشغول وزارت بوده و در آن، ورزيده شده است. و او متصرّف و شاغل بوده و من بر كنار و غير وارد، ليكن من با كمالِ امانت و درستى، در دربار تو خدمت مى‏كنم و به امامت تو عقيده دارم و اين رافضيان، همه‏شان دشمنان تو هستند و دل‏هايشان با آل ابى طالب و امامان شيعه است نه با تو و نه با پدران تو.
و اين ابن ابى البغل كه تو مى‏خواهى وزارت خود را به او بدهى، از جهت عداوت و دشمنى با تو از ابن الفرات بزرگ‏تر و برتر است؛ زيرا اين، مردى مُلحد است، اسلام و نبوّت را باطل مى‏داند، و با قرآن بازى مى‏كند و بر آن مى‏تازد و حمله مى‏كند و ادّعا مى‏نمايد كه در قرآن، خطا و غلط هست و به شماره عيوب قرآن پرداخته و كتابى در اين باب ساخته است؛ پس به چنين آدمى كه حالش را شنيدى، چگونه مى‏توان اطمينان كرد و او را بر خدمت گماشت...!؟»
چنان‏كه ملاحظه مى‏شود، خاقانى، رافضيان را دشمن بنى عبّاس معرّفى مى‏كند و مبناى تخطئه ابن ابى البغل را بر روى تخطئه ابن الفرات مى‏گذارد، آن‏گاه نسبت‏هاى اِلحاد و اعتراض بر قرآن را به او مى‏دهد و از روى هم رفته نحوه استدلال بر مى‏آيد كه پرونده‏سازى در كار بوده است. در هر صورت، ارباب كمال، خودشان به مقام تحقيق و قضاوت برآيند، ليكن از قضيّه‏اى كه عالم عالى‏مقدار و ثقه بزرگوار ابوجعفر محمّد بن جرير بن رستم طبرى رحمه اللَّه عليه در كتاب دلائل الإمامه نقل كرده است بر مى‏آيد كه ابوالحسين بن ابى البغل، شيعىِ اثنا عشرىِ مستقيم الحال بوده است.

مبحث دوم: پسران بسطام و خاندان او

در زمان غيبت صغرى، خاندانى در بغداد بوده است كه ايشان را «بنو بِسْطام» مى‏گفته‏اند و افرادى معروف و سرشناس از اين خاندان را كه مشاغل دولتى و مناصب دربارى و ادارى داشته‏اند، تاريخ‏نويسان به مناسبت ذكر حوادث نام برده و معرّفى كرده‏اند و اين افراد بسيارند و ما در اين‏جا به

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 398867
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به