مبحث سوم: پسران سنگلا
ابن مسكويه در تجارب الاُمم (ج 5، ص 417) گفته: «و فيها [أي في سنة تسع و عشرين و ثلائمائة ]في ليلة الجمعة للنّصف من شهر ربيع الأوّل مات الرّاضي باللَّه، و كان قد انكسف القمر كلّه، و كان موته بالاستسقاء الزّقّيّ، و استتر كاتبه أبوالحسن سعيد بن عمرو بن سنجلا، و انقضت أيّامه».
و نيز ابو هلال صابى در تحفة الوزراء، (ص 51) گفته: «و أمّا أبو زنبور الحسين بن أحمد الماذرائي فكان ضامناً لمصر و الشّام في أيّام حامدٍ، فتنكّر له أبوالحسن عليّ بن عيسى - تا آنكه گفته: - ثمّ جمع القضاة و أصحاب الدّواوين، و أخرجه إلى مجلسه، و قد حضر المحسّن و أبو العلاء بن سنجلا كاتبه على ديوان المغرب، و أحضرا أعمالاً عملاها له». پس معلوم شد كه اَبوالعلاء پسر سنگلا كاتب ابن الفرات بوده بر ديوان مغرب.
مبحث چهارم: ابوسهل نوبختى
چون مصنّف رحمه اللَّه عليه در آينده به مقام و منزلت نوبختيان و به ذبّ و دفاع ايشان از حريم دين و ايمان، اشاره خواهد كرد، مناسبْ آن است كه ما نيز ترجمه ابوسهل نوبختى رحمه اللَّه عليه را در آنجا ياد كنيم؛ رجوع شود به تعليقه 88.
تعليقه 43
كافور رباحى
اينكه در نقض در وصف تمول ابو الحسن فرات گفته: «و سد رطل كافور رباحى».
در آنندراج گفته: «رباح - به راء مهمله و حاى حطّى در آخر، كسحاب - : جانورى است مانند گربه كه كافور از وى گيرند و كافور رباحى بدان منسوب است و اين، غلط است؛ چه كافور صمغ درختى است».
و در برهان قاطع گفته: «كافور، بر وزن ناشور، معروف است و آن، دو قسم مىباشد: يكى از درخت حاصل شود و آن را جودانه مىگويند. و ديگرى عملى است و آن چوبى است كه مىجوشانند و از آن بر مىآورند».
و در منتهى الإرب گفته: «كافور: صمغ درختى است خوشبوى كه در گَوْهاى درياى هند و چين مىباشد و گويند: به سرانديب مىرويد و بس. و درختش در نهايتِ بزرگى باشد، چندانكه صد سوار و زايد از آن را در سايه دارد و هميشه سبز و بىشكوفه و بىثمر، و چوبش سپيد و سبك، و پلنگ و مار، به زيرش همواره باشند. و آن صمغ را اقسام مىباشد؛ رباحى، منسوب به سوى رباح، نام پادشاهى كه اوّل آن را يافته و آن، سپيد مايل به سرخى و شبيه به مصطكى. و قيصورى و آن، نيك سپيد و صاف؛ و در جوف درخت يافته شود. و اين هر دو را جودانه نيز گويند. و كافور مولى، از ريزهاى چوب جوف درخت از جوشانيدن آن به هم مىرسد و آن، تيرهرنگ و ناصاف باشد».