765
نقض

تعليقه 46

در بيان معناى «كتامه» و «لاعه» و «سجلماسه»

1. كُتامة؛ جوهرى در صحاح گفته: «و كُتامة: قبيلةٌ من البربر». و صاحب معيار اللّغة گفته: «كتامه نامبرده، بر وزن سُلاله است؛ يعنى به ضمّ كاف».
سمعانى در انساب گفته: «كُتامى، به ضمّ كاف و فتح تاء دو نقطه در بالا و در آخر آن ميم. اين نسبت به كتامه است و آن، قبيله‏اى است از بربر كه در ناحيه‏اى از بلاد مغرب، منزل و مسكن گرفته‏اند».
2. لاعة؛ در منتهى الإرب گفته: «و عدن لاعه، دهى است به يمن غير عدن اَبْيَنْ. و نيز لاعه، شهرى است در كوه صَبِر، و عدن دهى است كه به وى منسوب كنند».
و ياقوت در معجم البلدان گفته: «لاعَةُ - بالعين مهملة - مدينة في جبل صَبِر من نواحي اليمن، إلى جانبها قرية لطيفة يقال لها عَدَنُ لاعة. و لاعَةُ، موضع ظهرت فيه دعوة المصريّين باليمن... و منها محمّد بن الفضل الدّاعي، و دخلها من دعاة المصريّين أبوعبداللَّه الشّيعي صاحب الدّعوة بالمغرب، و كان محمّد بن الفضل المذكور آنفاً قد استولى على جبل صَبِر - و هو جبل المذرعة - فى سنة 340، و دعا إلى المصريّين، ثمّ نزعه منه أسعد بن أبي يعفر».
و نيز گفته (در حرف ع): «قال عمارة: لاعة مدينة في جبل صبر من أعمال صنعاء، إلى جانبها قرية لطيفة يقال لها عدنُ لاعةَ، و ليست عدن أبْيَن السّاحليّة، و أنا دخلت عدن لاعة، و هي أوّل موضع ظهرت فيه دعوة العلويّة باليمن بعد المصريّين...» تا آخر.
3. سِجِلماسه؛ در منتهى الإرب گفته: «سِجِلماسة - به كسر سين و جيم - جاى تخت ولايتى است به مغرب، بسيار اَنهار و اَشجار؛ و اهل آن ولايت، سگ را فربه مى‏كنند و مى‏خورند آن را».
و ترجمه عبارت ابن الوردى در اوايل فريدة العجائب (ص 18 چاپ دار العلم) تحت عنوان «أرض المغرب» از فصل اوّل كتاب - كه در ذكر بلدان و اقطار است - اين است: «سجلماسه از شهرهاى مشهور مغرب زمين است. شهرى است پر وسعت و پهناور و ديار آن معمور و آباد. سرزمين‏هاى نيكو دارد و روستاهاى با صفا و پُر حاصل و كشتزارها و مزرعه‏هاى به غايتْ درجه مطلوب و حاصل‏خيز. خيرات آن بسيار است و بركات آن بى‏شمار. در وسعت و آبادى آن همين بس كه گويند: اگر كسى نصف روزى در بازارهاى آن سير كند و راه پيمايد، به پايان نمى‏رسد. و آن شهر، حصارى ندارد، بلكه قصرها و كاخ‏هاى استوار دارد و عمارت‏هاى متّصلِ سر به فلك كشيده. بر كنار نهرى واقع است كه از سوى مشرق مى‏آيد و در شهر مذكور، باغ‏ها و بستان‏هاى بسيار و ميوه‏هاى گوناگون بى‏شمار هست و از آن جمله آن‏كه در آن‏جا يك نوع رُطب (خرماى تر) هست كه آن را «بتونى» مى‏نامند و آن، سبزرنگ و خوش‏منظر است، ليكن طعم آن از انگبين شيرين‏تر است و هسته آن در نهايتِ كوچكى مى‏باشد. و گويند كه: اهل اين سرزمين، كشت‏هاى خود را مى‏كارند و مى‏دروند و جُذور و اُصول آن‏ها را - يعنى تنه‏ها و ريشه‏هاى آن‏ها را - بر حال خود مى‏گذارند و چون سال آينده برسد و آب بهارى آن‏ها را فرا گيرد، بار ديگر آن تنه‏ها و ريشه‏ها مى‏رويد و سبز مى‏گردد و ارباب


نقض
764

آنگاه به ترجمه ابوالظّاهر المنصور باللَّه اسماعيل پرداخته، پس گفته:
2. «أبو تميم المعزّ لدين اللَّه معدّ بن إسماعيل، و هو أوّل مَن اُقيمت له الدّعوة بمصر، و كان شهماً شجاعاً مهاباً، اتّسعت مملكته و كثرت عَساكره، اختطّ سور القاهرة، و اختطّ القصر في وسط المدينة بترتيب ألقاه اليه سيّده - و هو الآن دار الضّرب - و رتَّب للقاهرة حاراتٍ لطوائف العسكر القادمين صحبته من بلاد العرب كحارة زويلة و حارة المصامدة، و عمّر الجامع الأزهر، و سمّى هذه المدينة بالمنصورة، و ذلك في سنة إحدى و ستّين و ثلاثمائة. ثمّ أرسل عرّف اُستاذه بذلك، فحضر بعساكره من بلاد الغرب إلى أن دخل القاهرة من غير ضرر، و جلس على سرير الملك من غير منازع، و ذلك في شهر ذي القعدة عام اثنين و ستّين و ثلاثمائة - تا آن‏كه گفته: - و أقام المعزّ بالقاهرة سنتين و نصفاً إلى أن توفّي ربيع الآخر عام خمس و ستّين و ثلاثمائة، و كانت مدّة ملكه بالغرب و القاهرة ثلاثاً و عشرين سنةً و نصفاً. فلمّا توفّي كانت الولاية بعده لولده:
3. أبو المنصور العزيز باللَّه نزار بن معدّ. و كان كريماً شجاعاً، حسن العفو عند القدرة، قريباً من النّاس، مغرماً بالصّيد، و كان أديباً فاضلاً ذكيّاً - كذا ذكره الثّعالبي في يتيمة الدّهر - توفّي سنة ستّ و ثمانين و ثلاثمائة، و مدّة مملكته إحدى و عشرون و ثلاثمائة. و تولّى بعده ولده:
4. أبوعليّ الحاكم بأمر اللَّه منصور بن نزار، و كان شيطاناً مريداً، سيّى‏ء الاعتقاد، سفّاكاً للدّماء، قتل خلقاً كثيراً بغير ذنب - تا آن‏كه گفته - قُتل في شوّال عام إحدى عشرة و أربعمائة، و عُمره ستّ و ثلاثون سنة».
آنگاه به ترجمه «أبوالحسن الظّاهر لإعزاز دين اللَّه على» كه پسر العزيز باللَّه صاحب ترجمه بوده است پرداخته و سپس گفته است:
«و لمّا مات [أي أبوالحسن الظّاهر] قام بالأمر بعده ولده:
5. أبو تميم المستنصر باللَّه معدّ بن عليّ، ولي في يوم وفات أبيه و هو ابن ثمان سنين، و جرت في أيّامه فتن و شدائد - إلى أن قال: - و أقام المستنصر في ولايته هذه ستّين سنة إلى أن مات لاثنتي عشرة ليلة بقيت من ذي الحجّة سنة سبع و ثمانين و أربعمائة».
ابن خلدون در مجلّد چهارم تاريخ خود، به طور تفصيل درباره فاطميان مصر بحث كرده است، هر كه طالب باشد رجوع كند به (ص 28-102 چاپ اوّل). و در همه تواريخ معظم مصر نيز مفصّل‏تر از آن، از فاطميان و احوال‏شان بحث شده است و ذكر اسامى آن‏ها به طول مى‏انجامد، چنان‏كه معلوم است. حتّى در كتب فارسى بسيار معروف نيز كه در دسترس همه آشنايان به زبان فارسى است، تا چه رسد به منابع مهمّ عربى، از اين سلسله به قدر كفايت، معرّفى شده است؛ از اين قبيل است: روضة الصّفاى مير خواند، و حبيب السّير فرزند او خواندمير، و مجالس المؤمنين قاضى نور اللَّه شوشترى، و جامع التّواريخ خواجه رشيد الدّين فضل اللَّه همدانى، و تاريخ جهانگشاى جوينى. و كتاب اخير چون از نظر علّامه بزرگوار ميرزا محمّد خان قزوينى رحمه اللَّه عليه گذشته و به تصحيح كامل و تحقيق دقيق او چاپ شده و در دسترس اهل فضل و دانش قرار گرفته است، بهتر از ساير مآخذ مى‏باشد، رجوع شود به جلد سوم، ص 154-186.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430705
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به