تعليقه 46
در بيان معناى «كتامه» و «لاعه» و «سجلماسه»
1. كُتامة؛ جوهرى در صحاح گفته: «و كُتامة: قبيلةٌ من البربر». و صاحب معيار اللّغة گفته: «كتامه نامبرده، بر وزن سُلاله است؛ يعنى به ضمّ كاف».
سمعانى در انساب گفته: «كُتامى، به ضمّ كاف و فتح تاء دو نقطه در بالا و در آخر آن ميم. اين نسبت به كتامه است و آن، قبيلهاى است از بربر كه در ناحيهاى از بلاد مغرب، منزل و مسكن گرفتهاند».
2. لاعة؛ در منتهى الإرب گفته: «و عدن لاعه، دهى است به يمن غير عدن اَبْيَنْ. و نيز لاعه، شهرى است در كوه صَبِر، و عدن دهى است كه به وى منسوب كنند».
و ياقوت در معجم البلدان گفته: «لاعَةُ - بالعين مهملة - مدينة في جبل صَبِر من نواحي اليمن، إلى جانبها قرية لطيفة يقال لها عَدَنُ لاعة. و لاعَةُ، موضع ظهرت فيه دعوة المصريّين باليمن... و منها محمّد بن الفضل الدّاعي، و دخلها من دعاة المصريّين أبوعبداللَّه الشّيعي صاحب الدّعوة بالمغرب، و كان محمّد بن الفضل المذكور آنفاً قد استولى على جبل صَبِر - و هو جبل المذرعة - فى سنة 340، و دعا إلى المصريّين، ثمّ نزعه منه أسعد بن أبي يعفر».
و نيز گفته (در حرف ع): «قال عمارة: لاعة مدينة في جبل صبر من أعمال صنعاء، إلى جانبها قرية لطيفة يقال لها عدنُ لاعةَ، و ليست عدن أبْيَن السّاحليّة، و أنا دخلت عدن لاعة، و هي أوّل موضع ظهرت فيه دعوة العلويّة باليمن بعد المصريّين...» تا آخر.
3. سِجِلماسه؛ در منتهى الإرب گفته: «سِجِلماسة - به كسر سين و جيم - جاى تخت ولايتى است به مغرب، بسيار اَنهار و اَشجار؛ و اهل آن ولايت، سگ را فربه مىكنند و مىخورند آن را».
و ترجمه عبارت ابن الوردى در اوايل فريدة العجائب (ص 18 چاپ دار العلم) تحت عنوان «أرض المغرب» از فصل اوّل كتاب - كه در ذكر بلدان و اقطار است - اين است: «سجلماسه از شهرهاى مشهور مغرب زمين است. شهرى است پر وسعت و پهناور و ديار آن معمور و آباد. سرزمينهاى نيكو دارد و روستاهاى با صفا و پُر حاصل و كشتزارها و مزرعههاى به غايتْ درجه مطلوب و حاصلخيز. خيرات آن بسيار است و بركات آن بىشمار. در وسعت و آبادى آن همين بس كه گويند: اگر كسى نصف روزى در بازارهاى آن سير كند و راه پيمايد، به پايان نمىرسد. و آن شهر، حصارى ندارد، بلكه قصرها و كاخهاى استوار دارد و عمارتهاى متّصلِ سر به فلك كشيده. بر كنار نهرى واقع است كه از سوى مشرق مىآيد و در شهر مذكور، باغها و بستانهاى بسيار و ميوههاى گوناگون بىشمار هست و از آن جمله آنكه در آنجا يك نوع رُطب (خرماى تر) هست كه آن را «بتونى» مىنامند و آن، سبزرنگ و خوشمنظر است، ليكن طعم آن از انگبين شيرينتر است و هسته آن در نهايتِ كوچكى مىباشد. و گويند كه: اهل اين سرزمين، كشتهاى خود را مىكارند و مىدروند و جُذور و اُصول آنها را - يعنى تنهها و ريشههاى آنها را - بر حال خود مىگذارند و چون سال آينده برسد و آب بهارى آنها را فرا گيرد، بار ديگر آن تنهها و ريشهها مىرويد و سبز مىگردد و ارباب