771
نقض

كرد كه او را نكشند، ليكن سپاهيان فرمان او را نبردند و وى را كشتند به سال 492».
عماد كاتب در تواريخ آل سلجوق (ص 87، ترجمه) چنين گفته است: «امّا مجد الملك، پس اُمرا دل‏هاى سپاهيان را از مجد الملك بر گردانيدند، پس او را به شمشيرهاى خود قطعه قطعه كرده و اعضاى او را قسمت نمودند؛ و اين امر، به سال چهارصد و نود و دو روى داد و وى در اين هنگام، پنجاه و يك سال داشت.
مجد الملك مردى بود نيكوكار و مواظب بر خيرات و مبرّات، و اهل نماز و روزه و شب‏بيدارى، و حقوق واجبه اموال خود را مى‏پرداخت و جوايز و صدقات و خيرات و احسان‏هاى بسيار مى‏كرد و هرگز در ريختن خون كسى سعى نكرد و براى ضرر احدى، قدمى بر نداشت».
از بيانات گذشته به خوبى معلوم مى‏شود كه مجد الملك، بسيار بزرگ و خَيّر و نيكونام و خدمتگزار به دين و دولت و ملك و ملّت بوده است و همه سخنان دشمنان در حقّ او كه با باطنيان مربوط بوده است، از پرونده‏سازى و بدنفسىِ مؤيّد الملكِ خائن و جانى بوده است و اگر در نتيجه عمليّات پسنديده او خواجه نظام الملك، مورد بى‏اعتنايى سلطان ملكشاه واقع شده است، آن ربطى به بدى مجد الملك ندارد، چنان‏كه واضح است؛ والسّلامُ على‏ مَنِ اتّبعَ الهُدى‏.

تعليقه 53

سندلانيان‏

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و سندلانيان [يا «سپيدرائيان» يا «سيدرائيان»] را خود معروف است كه هر شب آدينه، براى خرِ خدا كاه و جو نهادند؛ تَعالى‏ و تَقَدَّسَ عَنِ الصُّعود و النُّزول».
اگرچه كلمه «سندلانيان» و نسخه بدل‏هايش معلوم نشد كه منسوب به كيست و چيست؟ ليكن معلوم است كه فرقه‏اى از مشبّهه و مجسّمه مى‏باشند. از اين روى، به نقل اندكى از كلمات علماى اعلام و بزرگان اسلام در اين موضوع مى‏پردازيم تا حقيقت مدّعاى مصنّف رحمه اللَّه عليه معلوم شود.
سيّد مرتضى رازى رحمه اللَّه عليه در تبصرة العوام (ص 79، س 14) در باب يازدهم - كه در مقالات مشبّهه و مجسّمه است - گفته : «و گويند: هر شب آدينه، خداى تعالى بر زمين آيد و در شب‏هاى ديگر - هر شب به آسمان دنيا آيد و منادى مى‏كند كه: هيچ توبه‏كننده‏اى هست كه توبه وى قبول كنم؟ و هيچ استغفاركننده‏اى هست كه او را بيامرزم؟ و گويند: چون به دنيا آيد، بر خرى نشيند».
نگارنده گويد: نسبتِ اين قبيل امور و نقل اخبارى كه مطابق عقايد خود به دروغ درست كرده و جعل نموده‏اند، در كتب مفصّله كلام و حديث فراوان است و ما به برخى از آن‏ها در تعليقات كتاب ايضاح در ذيل قول فضل بن شاذان «أقاويل أصحاب الحديث» اشاره كرده‏ايم و در متن كتاب نيز به اندازه كافى نقل قول از ايشان شده است و در كتب شيعه در ردّ اين مقاله ايشان، اخبار بسيار از ائمّه معصومين عليهم السلام وارد شده است؛ از آن جمله، اين حديث است:
علّامه مجلسى رحمه اللَّه عليه در بحار (ج 2، چاپ كمپانى، ص 97) در باب «نفي الجسم و الصورة و التشبيه و الحلول و الاتّحاد» نقلاً از اَمالى و توحيد و عيون الأخبار صدوق رحمه اللَّه عليه گفته: «الدّقّاق، عن الصّوفي، عن


نقض
770

شيعى و سنّى - آن را در تفاسير خود، در تفسير آيات مربوطه به اين مطلب، كه در سوره مباركه نور است نوشته‏اند و مورّخان و سيره‏نويسان اسلام نيز آن را در حوادث و وقايع سال پنجم هجرت، ضمن بيان غزوه «بنى المصطلق» تحت عنوان «خبرُ الإفك» يا «قصّة الإفك» ذكر كرده‏اند.

تعليقه 51

در تحقيق دو كلمه «ملاطفه» و «بويح»

1. ملاطفه‏

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته است: «و آوازه برآمد كه به دژ كوه، ملاطفه مى‏نويسد».
مؤلّف غياث اللغات گفته: «ملاطفه با كسى نيكويى كردن و مجازاً مكتوب و مراسله را نيز گويند».
محمّد اقبال در فرهنگ كلمات و مصطلحات نادره راحة الصدور (ص 512) گفته: «ملطّفه (108، 10، 12: 340، 2) به معنى نامه‏اى است كوچك كه به طريق ايجاز، حاوى خلاصه مطالب باشد».

2. بويح‏

و اين كه مصنّف بعض فضائح الرّوافض گفته: «و آن خواجگان كه همه را بويح بكشتند»؛
كلمه «بويح» كه براى متن اختيار شده است، صريح نسخه «ع» است؛ ليكن در دو نسخه «ح د»، «برنج» ضبط شده، و سه نسخه «ث ب م» اين كلمه را اصلاً ندارند؛ اگرچه محتمل است كه صحيح كلمه، همان «برنج» باشد، يعنى: به زحمت و شكنجه و آزار. ليكن به قرينه ضبط كلمه در جواب كه خواهد آمد و به صورت «بويج» ضبط شده و از ملاحظه قرائن محفوفه در كلام، بر مى‏آيد كه محتمل است كه اصل «بونچ» بوده باشد كه عبارت اُخراى كلمه «بونك» باشد و چنان‏كه گاهى حرف كاف را اكنون نيز مى‏شنويم، مخصوصاً در مصطلح اهل عراق و اهل آذربايجان، كه «كيلو» را «چيلو» گاهى تعبير مى‏كنند، و در عبارت عوامى عراقى در مشتقّات مادّه «ب ك ى» نوعاً به حرف «چ» فارسى مى‏آورند، مثلاً «تبچى» به جاى «تبكى» به كار مى‏برند، اِلى غير ذلك. پس به گمان قوى، مراد همان «ونك» فعلى است كه از دهات شمالى طهران مى‏باشد و در تعليقات همين كتاب، در جاى ديگر، از آن بحث خواهد شد.
و گويا نسخه‏نويسان، به جهت مندمج بودنِ صورت كلمه، آن را يا ساقط نموده‏اند و يا تحريف كرده‏اند؛ و اللَّهُ هو العالمُ بحقيقة الحال.

تعليقه 52

مجد الملك اَبو الفضل اَسعد بن محمّد براوستانى قمى‏

ياقوت در معجم البلدان گفته: «براوستان از دهات قم است. از آن‏جا است وزير مجد الملك ابوالفضل اَسعد بن محمّد براوستانى وزير سلطان بركيارق پسر ملكشاه، وزيرى مقتدر بود، به طورى كه بر سلطان بركيارق مسلّط بود، سپاهيانِ بركيارق او را متّهم داشتند به اين‏كه موجب تباهى حال ايشان مى‏باشد و خواستار مجد الملك از او شدند. پادشاه مجبور شد و وزير را به ايشان به اين شرط تسليم

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430180
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به