773
نقض

قلعه گرد كوه را - كه در قديم گنبدان دِز مى‏گفتند و بعدها از قلاع معتبر اسماعيليّه در ولايت قومس شد - گرفت و در نيمه شعبان آن سال، بر آن قلعه دست يافت و از جانب خود، رئيس مظفَّر مستوفى را كه سابقاً در اصفهان، پنهانى در سلك پيروان احمد عطّاش از دُعاتِ معتبر نزاريّه در آمده بود، بر آن قلعه حاكم كرد و رئيس مظفّر به زودى در حدود مابينِ قومس و خراسان و مازندران، املاكى زياد خريد و مُكنت و نفوذ بسيار به هم زد و بر تمام ناحيه دامغان و گرد كوه تسلّط پيدا نمود. و چون سابقاً آلتون تاق پدر حبشى به او محبّت بسيار كرده بود، به پاس خدمات پدر نسبت به حبشى نيز حُسن خدمت به خرج مى‏داد و جميع ذخاير و خزاين حبشى را به گرد كوه حمل كرد و پسر او اسماعيل را به فرزندى پذيرفت و در تربيتِ او كوشيد و جميع اخراجات او و خدم وَحَشم او را از مال خاصّ خود مى‏داد. رئيس مظفّر بر گرد كوه مستولى بود تا حبشى در سال 493 كشته شد، آن‏گاه عقايد باطنى خود را افشا كرد و قلعه را به تصرّف حَسن صبّاح داد و از جانب حسن، چهل سال ديگر بر قلعه مزبور، رياست داشت».
از بيانات گذشته، شرح حال اين دو نفر به اندازه كافى معلوم شد.
امّا اَمكنه نامبرده، ظاهراً مراد از «كندان» همانا «گنبدان» است كه در قديم آن را «گنبدان دژ» مى‏گفته‏اند و همان قلعه گرد كوه بوده است، چنان‏كه در بيانات گذشته نقل شد. و بعيد است كه مصحَّف و محرَّف «كندران» باشد كه ياقوت آن را چنين معرّفى مى‏كند: «كندران - بالضمّ ثمّ السكون ثمّ الضمّ و راء و آخره نون - : من قُرى قائن طبس».
و مراد از «سيستان» معلوم است.
و مراد از «اسفيدان» همان است كه اكنون موجود و در جغرافياى رزم‏آرا و غير آن، به تفصيل معرّفى شده و در 40 كيلومترى جنوب خاورى بجنورد واقع شده است.
و «جاجرم» نيز معلوم است و يكى از دهستان‏هاى بخش حومه شهرستان بجنورد است و به تفصيلِ تمام، در جغرافياى رزم‏آرا و غير آن، معرّفى شده است.

تعليقه 55

حسن صبّاح و مرزبان تاج الملك‏

1. حسن صبّاح‏

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه درباره حسن صبّاح گفته (ص 124، س 10): «و خانه در روده داشت در شهر رى به كوچه صوفى دبير، استاد عبدالرزّاق بيّاع بود، همكار تاج الملك صوفى مجبّر، نه به در مصلحگاه نشست و نه به در زامهران»؛
مقريزى در كتاب المقفى در ترجمه حسن صبّاح گفته: «الحسن بن الصّبّاح الرّازي رئيس الإسماعيليّة، المعروف بالكيّال، كان رجلاً شهماً كافياً عالماً بالهندسة و الحساب و النُّجوم و السِّحر و غير ذلك، فمالَ إلى دعوة الباطنيّة، و صار تلميذاً لأحمد بن عبد الملك بن عطّاش الطبيب، و كتب


نقض
772

الرّوياني، عن عبدالعظيم الحسني، عن اِبراهيم بن أبي محمود، قال: قلتُ للرّضا عليه السلام: يابنَ رسول اللَّه، ما تقولُ في الحديث الذي يرويه النّاس عن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله أنّه قال: إنّ اللَّه تعالى ينزل كلّ ليلةٍ إلى السماء الدنيا، فقال عليه السلام: لعنَ اللَّهُ المحرّفين للكلم عن مواضعه، و اللَّهِ ما قال رسول اللَّه كذلك، إنّما قال صلى اللَّه عليه و آله: إنّ اللَّهَ - تباركَ و تعالى - يُنْزِلُ مَلكاً إلى السماء الدنيا كلّ ليلةٍ في الثّلث الأخير و ليلة الجمعة في أوّل اللّيل، فيأمره فينادي: هَل مِن سائلٍ فاُعطيه؟ هل مِن تائبٍ فأتوب عليه؟ هل من مستغفرٍ فأغفر له؟ يا طالب الخير أقبل، يا طلب الشرّ أقصر. فلا يزال ينادي بهذا إلى أن يطلع الفجر، فإذا طلع الفجر عاد إلى محلّه مِن ملكوت السماء. حدّثني بذلك أبي عن جدّي عن آبائه عن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله. و في الاحتجاج للطّبرسي مُرسلاً مثله».

تعليقه 54

در معرّفى چند نفر از ملحدان و مراكز ايشان‏

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «امّا اردشير و حمزه و منوّر و بادار و مظفّر خر، چون از كندان و سيستان و اسفيدان و جاجرم باشند (تا آخر)».
اردشير را خود مصنّف رحمه اللَّه عليه ضمن بحث از دُعاتِ ملاحده معرّفى كرده است و در جاى خود ذكر خواهد شد. و ترجمه حمزه و بادار به دست نيامد؛ امّا منوّر و مظفَّر، هر دو را در كتب تاريخ به تفصيل معرّفى كرده‏اند و نگارنده در تعليقات چاپ اوّل (ص 90) نسبت به مظفّر، چنين گفته است: «مراد از «مظفّر خر» مؤيّد الدّين مظفّر بن اَحمد بن قاسم المكنّى بأبى الرّضا المعروف بالمستوفى است كه در عهد ملكشاه در اصفهان، صاحب خراج بوده و در آن‏جا از عبد الملك عطّاش، دعوت نزاريّه را قبول كرده و اسماعيلى شده و عاقبة الامر، قلعه گرد كوه و حدود دامغان را به تحويل اسماعيليان داده است.
استاد فقيد مرحوم عبّاس اقبال، در مجلّه يادگار سال سوم، شماره نهم (ص 49-50) و در ضمايم كتاب وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى (ص 281) گفته: «مقارن جلوس سلطان فرّخزاد غزنوى - يعنى در سال 444 - يكى از اين خاندان به نام منوّر، بر قسمتى از قهستان، مستولى بود و چون فرّخزاد به خيالِ پس گرفتنِ ولايات اجدادى، در اين سال، بر الب ارسلان شوريد و لشكرى عظيم به خراسان كشيد، الب ارسلان يكى از امراى خود را كه اتابك قطب الدّين گلسارغ نام داشت به خراسان فرستاد و اين امير در خراسان، به مردم، آزار بسيار رساند؛ از جمله خواست به عنف، خواهر منوّر را با خود هم‏خوابه كند. منوّر به اسماعيليّه التجا برد و اسماعيليّه به مدد او به قهستان آمدند و از اين تاريخ، بر بلاد و قلاع آن استيلا پيدا كردند (ابن الاثير، وقايع سال 494) و از اين تاريخ، راه‏هاى بيابان - يعنى طرق مابين يزد و كرمان از طرفى و خراسان و سيستان از طرفى ديگر - تحت نظارت ايشان قرار گرفت».
و نيز استاد فقيد مرحوم عبّاس اقبال در كتاب وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى (ص 282- 285) گفته: «امير حبشى، به شرحى كه در جامع التّواريخ رشيدى و زبدة التّواريخ ابوالقاسم كاشى - هر دو در قسمت تاريخ اسماعيليّه - به تفصيل و در جهانگشاى جوينى (جلد سوم، ص 207- 208) مختصرتر مسطور است، در سال 489 موقع حركت به خراسان، از سلطان بركيارق، فرمان تصرّف

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 402274
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به