787
نقض

تعليقه 67

در ردّ اين سخن باطل كه «بز عايشه چيزى از قرآن را خورده است»

نَصُّ عبارة سنن ابن ماجة (ص 139-140 من طبعة كراجي بباكستان) في باب رضاع الكبير من أبواب النكاح هكذا: «حدّثنا أبو سلمة يحيى بن خلف، ثنا عبدالأعلى عن محمّد بن اسحاق، عن عبداللَّه ابن أبى بكر، عن عمرة، عن عائشة؛ و عن عبدالرّحمن بن القاسم، عن أبيه، عن عائشة، قالت: لقد نزلتْ آيةُ الرَّجم و رضاعة الكبير عشراً، و لقد كان فى صحيفةٍ تحت سريري، فلمّا ماتَ رسول اللَّه - صلّى اللَّه عليه [و آله‏] و سلّم - و تشاغلنا بموته، دخل داجنٌ فأكلها».
اين روايت را سنن اربعه روايت نموده و ابن قتيبه در اواخر تأويل مختلف الحديث تحت عنوان «قالوا: حديث يدفعه الكتاب و حجّة العقل» روايت را آورده و از آن دفاع نموده است؛ يعنى در يك مقاله سه صفحه‏اى، از احتمال عقلىِ خورده شدنِ قسمتى از قرآن توسّط بزغاله، دفاع نموده است؛ امّا در انتهاى مقاله، در مورد رضاع كبير، احتمال غلط و اشتباه براى محمّد بن اسحاق مى‏دهد و همچنين احتمال باطل بودنِ وجود آيه رجم در صحيفه مذكوره را مى‏دهد؛ چراكه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قبل از آن، ماعز بن مالك را رجم نموده بودند، پس چگونه ممكن است كه آيه، يك بار ديگر نازل شده باشد؟! سپس از ابى حاتم، كذّاب بودن محمّد بن اسحاق را روايت مى‏كند.
خلاصه آن‏كه: بعد از سعى بليغ در اثبات ادّعاى عائشه، هم در متن روايت تشكيك مى‏كند و هم سند آن را رد مى‏كند.
أقول: هذا شطر ممّا ذكره علماء العامّة في هذا المطلب، و لا مجال لنقل أكثر من ذلك هنا إلّا أنّ أعجب العجب أنّهم مع خوضهم في نقل ذلك و أمثاله و إصرارهم على إثباتها بدلائل وافيةٍ عندهم و بياناتٍ شافيةٍ على زعمهم إذا تفطّنوا بقبحها، و التفتوا إلى ركاكتها و وقاحتها يرمون بها الشيعة و ينسبونها إليهم، و لعمري إنّ تلك إذاً قسمة ضيزى؛ ألا ترى إلى قول جار اللَّه الزّمخشري - و هو من أعاظم العلماء و مفاخر الإسلام - في الكشّاف في أوّل تفسير سورة الأحزاب، و نصّ عبارته بعد البسملة: «عن زرٍّ قال: قال لي اُبيّ بن كعبٍ - رضي اللَّه عنه - : كم تعدّون سورة الأحزاب؟ - قلت: ثلاثاً و سبعين آية، قال: فو الّذي يحلف به اُبيّ بن كعبٍ إن كانت لتعدل سورة البقرة أو أطول، و لقد قرأنا منها آية الرّجم: الشّيخ و الشيخة إذا زنيا فارجموهما البتّة (نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ)۱. أراد أبيّ رضى اللَّه عنه أنّ ذلك من جملة ما نسخ من القرآن، و أمّا ما يحكى أنّ تلك الزّيادة كانت في صحيفةٍ في بيت عائشة رضى اللَّه عنها فأكلتها الدّاجن فمن تأليفات الملاحدة و الرّوافض».
و نظيره ما اتّهم به صاحب بعض فضائح الرّوافض الشيعة، و أجاب عنه الشيخ عبدالجليل القزّويني في بعض مثالب النّواصب في نقض بعض فضائح الرّوافض، فالاُولى أن نذكر كلامهما و هو: «و آنچه گفته است كه: به مذهب شيعه، چنان است كه قرآن را بُزِ عايشه بخورد؛ پس چون قائم بيايد، به شرح و راستى املا كند؛ عجب آن است كه اين مزوّرِ انتقالى، دعوى كرده است كه بيست و پنج سال رافضى بوده است و اين قدر بندانسته است كه اين، نه مذهب شيعه است، و كسى نگفته است و از عالمى از

1.مائده /۳۸


نقض
786

و خليل مردم بك، رئيس مجمع علمى عربى، كه به تحقيق ديوان پرداخته، در مقدّمه آن (ص 11-12) گفته: كه ابن الخيّاط در سال 487 به رى مسافرت نموده و اين اشعار را در هجو مستوفى رى سروده [است‏].

تعليقه 64

امير قايماز حرامى‏

ترجمه امير قايماز حرامى، در ترجمه پسرش عزّالدين صاتماز حرامى ياد خواهد شد، اِن شاءاللَّه تعالى (رجوع شود به تعليقه 85).

تعليقه 65

ترجمه سيّد ابوطالب كياجرجانى و سيّد بوهاشم كياجيلانى و سيّد سيّار قزوينى و خواجه بوالفضل بوعصام زينوآبادى‏

رجوع شود به آخر تعليقه 97.

تعليقه 66

امير گردباز و پسر پادشاه مازندران‏

حافظ ابرو در مجمع التواريخ ضمن ذكر كسانى كه به روزگار محمّد بن بزرگْ اُميد، كشته شده‏اند، گفته: «قتل امير گرد بازو بن علىّ بن شهريار پادشاه مازندران به سرخس، در محرّم سنه سبع و ثلاثين و خمسمائه».
عبارت مذكور در جامع التواريخ رشيد الدّين فضل اللَّه همدانى نيز هست (رجوع شود به ص 161 چاپ بنگاه ترجمه و نشر كتاب).
سيد ظهير الدين مرعشى رحمه اللَّه عليه در تاريخ رويان و طبرستان و مازندران گفته: «شاه غازى پسرى داشت به غايتْ صاحب‏جمال و به صورت و سيرتْ بين الاقران مثل نداشت. شاه غازى او را با يك هزار مرد به خدمتِ سلطان سنجر فرستاد تا ملازم درگاه باشد. روزى ملك‏زاده به حمّام سرخس رفته و بيرون آمده و به مسلخ حمّام نشسته بود، دو نفر ملحد فرصت يافته بودند ملك‏زاده را كارد زدند و به درجه شهادت رسانيدند و او را در جوارِ مشهد امام علىّ بن موسى الرضا - عليهما الصَّلَواتُ مِن الرّحمن - دفن كردند و قبّه‏اى جهتِ او ساختند و چند ديه خريده بر آن مزار وقف كردند».
و نيز در همان كتاب گفته است: «و اصفهبدشاه غازى رستم را سه پسر بود؛ يكى كه وليعهد او بود، گردبازو نام داشت. حكايت او كه قتل او به دست ملاحده چون بوده است نوشته شده است - تا آن كه گفته است: - و اصفهبدشاه غازى بعد از قتل گردبازو، هميشه سلطان را - مراد از «سلطان» سلطان سنجر است - ملحد خواندى و بدو نامه ننوشتى. چون سلطان را گفتند كه: اين چنين مى‏گويد. گفت: حق به جانبِ اوست، هر كه را چنان پسر كشته شود، يقين كه از اين‏ها بگويد».

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 405194
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به