795
نقض

محمّد شهرستانى است كه در كتاب ملل و نحل در اثناى بيان احوال يهود گفته است كه: «امر پيغمبرى مشترك بود ميان موسى و برادرش هارون. چون موسى عليه السلام گفت: (وَ أشْرِكْهُ فى أمْرى)۱، پس هارون، وصىّ موسى بود. و چون هارون در حيات موسى فوت شد منتقل شد وصايت به يوشع به امانت، كه برساند به شبر و شبير اولاد هارون بر سبيل استقرار؛ زيرا كه وصايت و امامت، گاه مستقرّ مى‏باشد و گاه مستودع».
ششم: آن كه در خصوص غزوه تبوك، حضرت امير عليه السلام را خليفه كرد بر مدينه و عزلش، معلوم نشد، پس بايد كه بعد از وفاتش نيز خليفه باشد. و اگر از اين منازل و مراتب، همه تنزّل كنيم، در اين شكّ نيست كه دلالت بر نهايت قرب و محبّت و اختصاص مى‏كند. پس بر صاحب منزلت هارونى و اُخوّت روحانى و اختصاص جسمانى و قرابت نسبى، با مناقب جليله كه بر عالميان ظاهر است، كسى را كه هيچ جهتى از جهات نداشته باشد به غير از اَسنّيّت در كفر - كه عين نقص است - و شائبه كمال در او نيست، مقدّم داشتن، عين خطاست و نزد هيچ عاقل روا نيست؛ و اللَّه الهادى إلى سواء السبيل.

حديث اُخوت‏

و نيز مجلسى رحمه اللَّه عليه در همان كتاب (ورق 53) گفته: فصل چهارم، در بيان اختصاص حضرت امير عليه السلام است به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله در اُخوّت و هم‏راز بودن و ساير امور. و در آن، چند مطلب است؛ مطلب اوّل: اُخوّت است. ابن عبدالبرّ در استيعاب از ابن عبّاس روايت كرده است كه: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله با على عليه السلام گفت: تو از من به منزله هارونى از موسى، برادر منى و مصاحب منى.
و از ابى الطُّفَيْل روايت كرده است كه: چون عمر، محتضر شد، خلافت را به شورا قرار داد در ميان على عليه السلام و عثمان و طلحه و زبير و عبدالرّحمن و سعد. پس حضرت امير عليه السلام به ايشان گفت: شما را به خدا سوگند مى‏دهم، كه آيا در ميان شما به غير از من كسى هست كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله برادرى در ميان او و خود قرار داده باشد در وقتى كه مسلمانان را با يكديگر برادر كرد؟ گفتند: نه.
پس ابن عبدالبَرّ گفته است كه: از وجوه بسيار روايت كرده‏اند كه على عليه السلام مى‏گفت كه: من بنده خدا و برادر رسول اويم؛ و اين سخن را به غير من كسى نمى‏گويد مگر بسيار دروغ گويى.
و قصّه مؤاخات، از متواترات است. و ابن حنبل در مسند به شش سند روايت كرده است از جمعى. و ابن مَغازلى به هشت سند روايت كرده است. و ابن صبّاغ مالكى، در فصول مهمّه از ابن عبّاس روايت كرده است. و حاصل همه آن است كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله برادر گردانيد هر يك از مهاجر و انصار را با كسى كه در سعادت يا شقاوت، نظير او بود؛ چنان‏كه ابوبكر را با عمر، و عثمان را با عبدالرّحمن بن عوف، و طلحه را با زبير، و سلمان را با ابوذر، و همچنين ساير صحابه را برادر گردانيد و حضرت امير عليه السلام را با كسى برادر نكرد. حضرت امير عليه السلام گريان شد. حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمود: من تو را از براى خود گذاشتم. پس دست او را گرفت و بلند كرد و گفت: على از من است و من از اويم؛ و او از من، به منزله هارون است از موسى.
و مضامين اين اخبار، صريح‏اند در آن كه آن حضرت ممتاز بود از ميانِ ساير صحابه و به غير

1.طه /۳۲


نقض
794

قومي. پس هرگاه موسى غايب مى‏شد، هارون خليفه او بود، پس بايد اين حالت نيز از براى حضرت امير عليه السلام ثابت باشد؛ و اين، غير معنى پيغمبرى است كه استثنا شده است. اگر گويند: گاه باشد كه خلافت در حال حيات، مراد باشد؟! جواب گوييم كه: استثناى پيغمبرى بعد از وفات، صريح است در اين‏كه مراد اعمّ است واِلّا احتياج به استثنا نبود، با آن كه خلاف ظاهر لفظ است.
دويم: آن كه از جمله منازل هارون آن بود كه او افضل بود از جميع امّت موسى عليه السلام، پس بايد كه حضرت امير عليه السلام نيز افضل باشد از جميع امّت آن حضرت؛ و تفضيل مفضول، قبيح است عقلاً، چنان كه دانستيم.
وجه سيوم: آن كه از احاديث متواتره معلوم است كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله اين سخن را در مقامات متعدّده فرموده؛ اگر مطلب، منزلت مخصوصى بود، در وقايع متباينه نمى‏فرمود؛ مثل آن كه در مسدود كردن درها از مسجد و مفتوح كردن درِ خانه آن حضرت اين را فرمود. و در تسميه حسن و حسين و محسن به اَسماى اولاد هارون - شبّر و شبير و مشبر - اين را نيز فرمود. و در استخلاف مدينه نيز فرمود. و در نصب غدير نيز اين را فرمود. پس معلوم شد كه همه منازل مراد است، خصوصاً منزلت خلافت.
وجه چهارم: آن كه مشهور - بلكه متواتر - است كه آنچه در بنى اسرائيل واقع شده است، در اين امّت، مثل آن واقع مى‏شود، چنان‏چه صاحب نهايه و ديگران گفته‏اند كه: در احاديث بسيار واقع شده است: «لتركبنَّ سُنَن مِن قبلكم حذو النّعل بالنّعل والْقُذَّة بالْقُذَّة» يعنى: شما مرتكب خواهيد شد طريقه آن‏ها را كه پيش از شما بودند مانند دو تاى كفش كه با هم موافق‏اند و مانند پرهاى تير كه با هم برابرند.
و در بعضى از روايات وارد شده است كه: اگر آن‏ها داخل سوراخ سوسمارى شده باشند، شما هم خواهيد شد.
و در ميان بنى اسرائيل، امرى عظيم‏تر از قضيّه عجل و سامرى حادث نشد. پس بايد كه در اين امّت نيز مثل اين واقع شود؛ و در اين امّت، امرى كه شبيه آن باشد به غير آن نبود كه دست از متابعت خليفه او برداشتند و او را ضعيف گردانيدند و منافقان بر او غالب شدند. و مؤيّدش آن است كه خاصّه و عامّه روايت كرده‏اند كه چون اميرالمؤمنين را از براى بيعت ابوبكر به مسجد آوردند، رو به قبر حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله كرد و اين آيه را خواند كه مشتمل بود بر تظلّم هارون نزد موسى و شكايت از قوم خود و گفت: (قالَ ابْنَ اُمَّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنى)۱ يعنى: اى فرزند مادر من! به درستى كه قوم، مرا ضعيف گردانيدند و نزديك بود كه مرا بكشند.
وجه پنجم: آن كه جماعتى از مخالفين نقل كرده‏اند كه وصايت و خلافت موسى منتقل شد به اولاد هارون، پس مراد از جمله منازل هارون از موسى آن است كه اولاد او خليفه و اوصياى او بودند؛ پس به مقتضاى منزلت، بايست كه حسن و حسين عليهما السلام - كه به اتّفاق خاصّه و عامّه، مسمّا به نام‏هاى پسرهاى هارون شدند - خليفه‏هاى حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله باشند. پس پدر ايشان نيز بايد خليفه آن حضرت باشد به مقتضاى اجماع مركّب. و از جمله آن‏ها كه از علماى مخالفين اين را ذكر كرده‏اند،

1.أعراف /۱۵۰

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 429629
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به