805
نقض

خواستيم تا بدين وسيله شرِّ او را از سرِ خود كوتاه كنيم. سلطان جمعى را بر ايشان موكلّ كرد تا هم در آن مجلس، مبلغى عظيم از ايشان به رسم خزانه بستدند و جان ايشان را ببخشيد».

تعليقه 83

كمال ثابت قمى‏

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه هنگام تعداد ابواب البرّ شهر قم گفته: «و آن چه كمال، ثابت كرده است در ميان شهر».
مراد، كمال الدين ثابت قمى است كه از مردان بزرگ و رجال معروف زمان خود بوده است. عماد كاتب در تواريخ آل سلجوق (ص 182) هنگامى كه وقايع سلطنت سلطان مسعود سلجوقى را ياد مى‏كند، چنين گفته: «و كان في منصب الاستيفاء حينئذٍ كمال الدين ثابت القمّي الثّابت الكامل الباسل، و كان في زمان عمّي من نوّاب ديوانه و صنائع إحسانه، و كان شهماً ناقداً و سهماً نافذاً، فأنس السلطان بروائه، و ركن إلى رائه، و استغنى به عن وزرائه، و هذا ثابت كان من دُهاة الرجال و كُفاة الأعمال، و بمشورته شيّدت القواعد، و ولي المقتفي، و خلع الراشد».
و نيز در جايى كه وقايع سال پانصد و سى و سه را ياد مى‏كند، ضمن مطلبى گفته: «و في ديوان الاستيفاء كمال الدين ثابت».
و گاهى عماد كاتب در تاريخ مذكور، به جهت تلخيص، از او به «كمال ثابت» تعبير مى‏كند؛ چنان‏كه ضمن ذكر وقايع سال 533 (ص 188) تاريخ شهادت او را چنين ياد كرده: «قال: فنكب الكمال ثابتاً المستوفي و قبضه و أعدمه، و قيل: إنّه خنقه، و أذهب بذهابه بهجة الملك و رونقه». و در ص 171 گفته: «و كان ذلك برأي سعد الدّين أسعد المنشيّ الخراسانيّ، و بمواطأة الكمال ثابت القمّي؛ فإنّه تولّى منصب الاستيفاء».
غياث الدين خواند مير در حبيب السير (ص 189 ج 2 چاپ بمبئى) هنگامى كه وزراى سلطان مسعود سلجوقى را ذكر مى‏كند، چنين گفته: «و عزّ الملك مجد الدّين بروجردى، از كمالِ حرص و شرارتِ نفس، در سنّ هفتاد سالگى، وزارت سلطان مسعود را تكفّل نمود و در تشييد قواعد ظلم و جور، اهتمام فرمود. بنابراين، كمال الدين ثابت القمّى، كمر عداوت عزّ الملك بر ميان بست و خواست كه او را خوار گرداند، عريضه‏اى نزد سلطان سنجر فرستاده، مضمون آن كه: پيوسته تعيين وزراى ممالك عراق، مفوّض به رأى نوّاب كامياب سلطان بوده، امّا حال اتابكان به اختيار و اعتبار خود مغرور شده، بى‏استجازه و استشاره آن حضرت، وزير نشانى مى‏كنند. و مضمون اين عرضه‏داشت، به سمع اتابك قراسنقر رسيده، كمال الدين ثابت را در قلعه همدان به قتل رسانيد و اين صورت، موجبِ ازديادِ عزّتِ عزّالملك شده، بيشتر از پيشتر به اندوختن مظلمه مشغول گشت. مقارن آن حال، اتابك قراسنقر وفات يافت و سلطان مسعود، به اخذ و قيد عزّ الملك اشارت فرمود و محصّلان، آنچه وزير پر تزوير از اموال حرام جمع آورده بود از وى گرفتند و او را به زندان فرستادند».
پوشيده نماناد كه كمال الدين ثابت قمى مذكور، غير از كمال الدين ابو العزّ ثابت بن محمّد اصفهانى مستوفى است كه شخصى بى‏فضل و كمال و تهى‏دست از علم و دانش بوده است. عماد


نقض
804

اللّجيم قزوين را كه در شهر قزوين شهيد شده است و از بزرگان آن شهر بوده است و بايستى رافعى ترجمه وى را نيز در تدوين بنويسد كه ننوشته است.
چون عبارت متن (ص 208) در نسخه «ح» چنين است: «اينك در اين عصر، شاه نيكو سيرت، مظفّر الدين، به قزوين، پيرى از جمله داعيانِ روافض بر دار كردند كه نام او خليفه بود و معروف بود به شتم صحابه و كوجكى»؛
اين كلمه، محرّف و مصحف «لوحكى» است، مُصغّر لوح در ساير نُسَخ. و مرحوم قزوينى، چون آن را «كوچكى» خوانده، ناچار به مناسبت مقام و سبق ذهن آن مرحوم به قصّه مذكوره، موصوفى را كه «كوچكى» صفت آن باشد، به غير از كلمه مزبوره - يعنى «بت» - نيافته، پس آن را در ميان دو قلاّب به اين صورت [بت ]بر متن افزوده و به حكايت مذكوره، به عبارت منقوله‏اش اشاره فرموده است؛ رحمه اللَّه تعالى.
«كه بر وى نماز كردى در گردنش كردى»؛
و نسخه علّامه قزوينى رحمه اللَّه عليه از روى همين نسخه «ح» استنساخ شده بوده است؛ از اين روى، در حاشيه عبارت گفته است: «ظاهر آن است كه كلمه بت، از عبارت ساقط شده و اصل: بُت كوچكى، بوده است. و اين حكايت، عين حكايت خواجه عبداللَّه انصارى است با رقباى او در محضر سلطان الب ارسلان».
نگارنده گويد: مراد آن مرحوم از حكايت مشارٌ إليها همان است كه در حواشى چهار مقاله چاپ ليدن (ص 156) به اين عبارت ذكر كرده است: «ذهبى روايت كند كه: در يكى از سفرها سلطان الب ارسلان به هرات ورود نمود. مشايخ و رؤساى بلد، تدبيرى انديشيدند كه شيخ را در نظرِ سلطان، مغضوب سازند؛ پس بُتى كوچك از مس ساخته، آن را در محراب شيخ، پنهان كردند و چون به حضور سلطان رفتند، از شيخ الاسلام شكايت‏ها كردند؛ از جمله گفتند كه: او قائل به تجسّم است و در محراب خود بُتى نَهَد و گويد: خداوند بر صورتِ اوست و اگر سلطان هم اكنون فرستد، بت را در قبله مسجد او خواهد يافت.
اين امر بر سلطان، سخت گران آمد، فى الحال جماعتى از غلامان بفرستاد تا بُت را از زير سجّاده شيخ بياوردند. پس شيخ الاسلام را احضار فرمود، چون شيخ داخل شد، مشايخ بلد را ديد همه نشسته و بُتى در پيش روى سلطان افكنده و سلطان در غايتِ خشم و غضب است. سلطان پرسيد: اين چيست؟ شيخ گفت: اين بُتى است كه از روى سازند بازيچه كودكان را. گفت: از اين نمى‏پرسم. شيخ گفت: پس سلطان از چه پرسد؟ گفت: اين جماعت گويند كه تو اين بت را مى‏پرستى و گويى كه خداوند بر صورتِ اوست. شيخ گفت: سُبحانك هذا بُهتانٌ عَظيم! و چنان با مهابت و صوتِ بلند، اين كلام را ادا كرد كه سلطان را در دل افتاد كه اين جماعت بر او افترا زده‏اند. پس از شيخ، عذرخواهى نموده، او را مكرّماً و محترماً به منزل خود بازگردانيد و مشايخ بلد را تهديد نمود. ايشان گفتند: راستى آن است كه ما از دست تعصّب و خشونتِ اين مرد و استيلاىِ او بر ما به سببِ عوام، در بلاييم،

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 402273
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به