811
نقض

مرد را. همانا من مى‏خواهم خنك كنم بر معلّى پوست او را اگرچه كه خنك مى‏باشد»؛ يعنى حرارت جهنّم به او نرسيده.
و قاضى نوراللَّه رحمه اللَّه عليه در مجالس المؤمنين (ص 377، ج 2، چاپ اسلاميّه) در مجلس پنجم گفته: «معلّى بن خنيس الكوفى، مولاى حضرت امام جعفر صادق عليه السلام بود و آن حضرت او را از اهل بهشت خوانده بود و چون مردم را دعوت مى‏نمود كه به موافقت محمّد بن عبداللَّه - معروف به نفس زكيّه - بر بنى عبّاس خروج نمايد، داود بن على عبّاسى او را گرفت و به آن كينه او را كشت و صلب نمود و او پيش از آن كه كشته شود مردم را گواه گرفته بود كه آنچه متروكه اوست از حضرت امام جعفر عليه السلام است.
معاوية بن عمّار؛ نجاشى رحمه اللَّه عليه در رجال گفته: «معاوية بن عمّار بن أبي معاوية خبّاب بن عبداللَّه الدّهني مولاهم كوفيّ، و دهنٌ من بجيلة، كان وجهاً في أصحابنا و مقدّماً، كثير الشَّأن، عظيم المحلّ، ثقةً، و كان أبوه عمّار ثقةً في العامّة وجهاً، يكنّى أبا معاوية و أباالقاسم و أبا حكيم، و كان له من الولد: القاسم، و حكيم، و محمّد. روى معاوية عن أبي عبداللَّه و أبي الحسن موسى عليهما السلام و له كتب؛ منها - إلى أن قال: - و مات معاوية سنة خمس و سبعين و مائة».
و قاضى نوراللَّه قدس سره در مجالس المؤمنين در مجلس پنجم - كه در ذكر علما و فقها است - گفته است: «معاوية بن عمّار الدهني؛ در كتاب كاشف ذهبى مسطور است كه: دُهن، طايفه‏اى‏اند از قبيله بجيلة، و دهن به تحريك نيز آمده. و او از امام جعفر بن محمّد عليه السلام روايت دارد. قتيبه گفته: او ثقه است. و ابو حاتم گفته كه: حديث او قابل احتجاج نيست. و در كتاب خلاصه مذكور است كه معاوية بن عمّار بن ابي معاويه خبّاب بن عبداللَّه الدّهني - به ضمّ دال مهمله و سكون ها يا فتح آن و نون قبل از يا - كوفى و مولاى بنى دهن است كه طايفه‏اى از قوم بجيله‏اند و او وجه اصحاب ما است و در ميان ايشان متقدّم و كبير الشأن و عظيم المحلّ و ثقه است. و پدر او عمّار در ميان عامّه - يعنى اهل سنّت و جماعت - چنين بود. معاويه از حضرت امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهما السلام روايت نموده. و شيخ ابو عمرو كشّى گفته كه: عمر او يكصد و هفتاد و پنج سال بود و در سال يكصد و هفتاد و پنج، وفات يافته».
پوشيده نماناد كه عبارت كشّى كه نقل شد، بعد از كلمه «عاش» سقط دارد و صد و هفتاد و پنج سال، وفات او بوده، نه عمر او؛ به قرينه عبارت نجاشى كه نقل شد.
جابر جعفى؛ مؤلّف گويد: كه جابر بن يزيد، از بزرگانِ تابعين و حاملِ اسرار علومِ اهل بيتِ طاهرين عليهم السلام بوده و گاه‏گاهى بعضى از معجزاتْ اظهار مى‏نمود كه عقول مردم، تاب شنيدن آن را نداشته؛ لهذا او را نسبت به اختلاط داده‏اند، و اِلّا روايات در مدح او بسيار است؛ بلكه در رجال كشّى است كه: «گفته شده كه: منتهى شده علم ائمّه عليهم السلام به چهار نفر اوّل: سلمان فارسى رضى اللَّه عنه. دويم جابر. سيم سيّد. و چهارم يونس بن عبدالرّحمن». و مراد از جابر، همين جابر بن يزيد جُعْفى است، نه جابر انصارى؛ به تصريح علماى رجال.
و ابن شهر آشوب و كفعمى او را «باب حضرت امام محمّد باقر عليه السلام» شمرده‏اند و ظاهراً مراد، باب علوم و اسرار ايشان - سلامُ اللَّه عليهم - است. و حسين بن حمدان حضينى نقل كرده از حضرت


نقض
810

پس به درستى كه او را ديديد و به ثواب زيارت او فايز شديد و من نماز فجر را با قوم گزارده‏ام و مى‏خواهم كه ظهر را نيز با ايشان بگزارم، بيش از اين توقّف نتوانم كرد، باز گرديد در حفظ خداى تعالى».
سدير الصرّاف؛ شيخ طوسى رحمه اللَّه عليه در رجالش، در اصحاب علىّ بن الحسين عليه السلام گفته: «سَدير بن حكيم بن صهيب الصَّيرفي يكنّى أباالفضل، من الكوفة، مولىً».
و در اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّي) گفته: «حدّثنا عليّ بن محمّد القتيبي قال: حدّثنا الفضل بن شاذان، عن ابن أبي عمير، عن بكر بن محمّد الأزدي قال: و زعم لي زيد الشحّام قال: إنّي لأطوف حول الكعبة و كفّي في كفّ أبي عبداللَّه عليه السلام فقال - و دموعه تجري على خدّيه - فقال: يا شحّام، ما رأيت ما صنع ربّي إليّ؟ ثمّ بكى و دعا، ثمّ قال لي: يا شحّام، إنّي طلبت إلى الهي في سدير و عبدالسّلام بن عبدالرحمن، و كانا في السِّجن، فوهبهما لي و خلّي سبيلهما».
و ابن شهر آشوب رحمه اللَّه عليه نيز در مناقب او را از خواصّ اصحاب امام صادق عليه السلام دانسته است.
معلّى بن خنيس؛ محدّث قمى رحمه اللَّه عليه در منتهى الآمال در باب هشتم - كه در شرح حال حضرت صادق عليه السلام است - در فصل هشتم، نفر هيجدهم را چنين ياد كرده است: هيجدهم: معلّى بن خنيس - به ضمّ خاء و فتح نون - بزّاز كوفى، مولى أبي عبداللَّه الصّادق عليه السلام. از روايات ظاهر مى‏شود كه او از اولياء اللَّه و از اهلِ بهشت است و حضرت صادق عليه السلام او را دوست مى‏داشته و وكيل و قيّم بر نفقاتِ عيال آن حضرت بوده. شيخ طوسى در كتاب غيبت فرموده: و از ممدوحين، معلّى بن خنيس است و او از قُوّامِ حضرت صادق عليه السلام بوده و داود بن على او را به اين سبب كشت. و روايت شده از ابوبصير كه گفت: چون داود بن على معلّى‏ را كشت و به دار كشيد او را، بزرگ آمد اين بر حضرت صادق عليه السلام و دشوار آمد بر او، به داود فرمود: اى داود! براى چه كشتى مولاى مرا و وكيل مرا در مال و عيالم؟! به خدا سوگند كه او وجيه‏تر بود از تو نزد خدا. و در آخر خبر است كه فرمود: آگاه باش به خدا سوگند كه او داخل بهشت گرديد.
مؤلّف گويد كه: از اخبار، ظاهر مى‏شود كه حضرت صادق عليه السلام در وقت قتل مُعَلَّى‏ در مكّه بود، چون از مكّه تشريف آورد، نزد او (داود) رفت، فرمود: «مردى از اهل بهشت را بكشتى». گفت: من نكشتم. فرمود: «كه كشت او را؟» گفت: سيرافى او را بكشت. و سيرافى صاحب شرطه او بود. حضرت از او قصاص كرد و او را به عوض معلّى بكشت.
و از مُعَتِّب روايت است كه حضرت صادق عليه السلام آن شب در سجده و قيام بود و در آخر شب، نفرين كرد بر داود بن على. به خدا سوگند كه هنوز سر از سجده بر نداشته بود كه صداىِ صيحه شنيدم و مردم گفتند: داود بن على وفات كرد. حضرت فرمود: «من همانا خواندم خدا را به دعا تا فرستاد خداوند به سوى او ملكى كه عمودى بر سر او زد كه مثانه او را شكافت».
شيخ كلينى و طوسى به سند حسن كالصَّحيح از وليد بن صبيح نقل كرده‏اند كه: مردى خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و ادّعا كرد بر معلّى بن خنيس دَيْنى را بر او و گفت: مُعلّى بُرد حقّ مرا. حضرت فرمود: «حقّ تو را بُرد آن كسى كه او را كشت». پس فرمود به وليد كه: «برخيز و بده حقّ اين

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 429546
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به