831
نقض

اين كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته (ص 230): «و آنگه سيف الدّوله ممدوح متنبّى و در ويش قصايد بى‏مراست».
اشاره به اتّصال متنبّى به سيف الدّوله حمدانى و انقطاع او به وى است كه مسلّم همه ارباب تراجم و تواريخ و سير است و كفايت مى‏كند در اثبات آن، اين سه بيت عالم جليل حاجى ميرزا ابوالفضل طهرانى - طيّبَ اللَّهُ مضجعه - (ص 29 ديوان مطبوع او):

«أيّها المنكر المكابر جهلاًفضلَ أهل الزَّمان مِن غير لبّ‏
جِئ بسيفٍ من آل حمدان يوماًكلّ يومٍ أجئك بالمتنبّي‏
لو تنبّأ في الشّعر من غير فضلٍ‏لتألّهت فيه من فضل ربّي»
مراد از «سيف» در بيت دوم، سيف الدّوله حمدانى ممدوح متنبّى است كه به اتّفاق نويسندگان، بين مادح و ممدوح، ارتباط و علاقه شديد بوده است. خطيب در تاريخ بغداد ضمن ترجمه متنبّى گفته: «بلغني أنّه ولد بالكوفة سنة 303 و نشأ بالشّام، و أكثر المُقام بالبادية، و طلب الأدب و علم العربيّة، و نظر في أيّام النّاس، و تعاطى قول الشعر في حداثته حتّى بلغ فيه الغاية الّتي فاق أهل عصره و علا شعراء وقته، و اتّصل بالأمير أبي الحسن بن حمدان المعروف بسيف الدّوله، و انقطع إليه، و أكثر القول في مدحه (تا آخر گفتار او)».
اين كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و دو بيت از آن اين است: سبقت...تا آخر سه بيت».
نگارنده گويد: اين سخن، درست نيست؛ به دو دليل واضح:
1. آن كه صريحاً از لحن كلام بر مى‏آيد كه قائل اين سه بيت، شخصى است كه وى با اين سه بيت، خودش را وصف مى‏كند، نه اين كه شخصى است كه ديگرى را مدح مى‏گويد. و اگر شعر از متنبّى مى‏بود در حقّ سيف الدّوله، بايستى با ضمير خطاب يا ضمير غايب يا با اسم ظاهر مى‏بود، نه به صيغه متكلّم وحده.
علاوه بر اين، اين شعرهاى سه گانه، در ديوان متنبّى نيست و تا كنون به حسبِ فَحصى كه به عمل آمد، معلوم شد كه در جايى نيز آن‏ها را به متنبّى نسبت نداده‏اند.
2. آن كه اين سه بيت را در كتب ديگر به اشخاص ديگر نسبت داده‏اند. ابن شهر آشوب رحمه اللَّه عليه در مناقب (ج 2، چاپ ايران، ص 196) گفته :
«و يروي للحسين عليه السلام:

سبقتِ العالمين إلى المعالي‏بحُسن خليقةٍ و علوّ همّة
و لاح بحكمتي نور الهدى‏ في‏ليالٍ في الضّلالة مدلهمّة
يريد الجاحدونَ ليطفؤوه‏و يأبى اللَّه إلّا أن يتمّه»
صاحب الجواهر المضيئة في طبقات الحنفيّه (ص 244) در ترجمه صاحب البدائع علاءالدّين حنفى گفته: «أبو بكر بن مسعود بن أحمد الكاساني ملك العلماء علاء الدّين الحنفي مصنّف البدائع الكتاب الجليل؛ أنشد من شعره في منتصف شوّال سنة ثلاث و ثمانين و خمسمائة، و وجد ذلك بخطّه على


نقض
830

معاصر او از مجتهدان شيعه اثنى عشريّه، شيخ اجلّ افضل ابوجعفر محمّد بن علىّ بابويه القمّى بوده و ركن الدّوله جهت ترويج مذهب حقّ التماس قدوم شيخ به دار الخلافة - در نسخه خطّى مصحّح از روى خطّ قاضى: «دار السلطنه» - نموده، خدمت شيخ اجابت فرمود و سلطان در مجلس اوّل، سؤالى چند كه در تحقيقِ مذهب حق به خاطر داشت بر شيخ عرض نمود و چنان‏چه سابقاً در احوال شيخ تفصيل يافته و جواب صواب استفاده فرموده، شيخ را تعظيم و تكريم تمام نمود و جوايز و اَقطاع، مقرّر بفرمود؛ و از آن جا غايت فهم و ذكاى سلطان و حقّيّت مذهب اهل البيت عليهم السلام ظاهر مى‏شود. در محرّم سنه ستّ و ستّين و ثلاثمائة فرمان يافت. وى را سه پسر است: عضدالدّوله و مؤيّد الدّوله و فخر الدّوله.
على الملقّب به فخر الدولة؛ به موجب وصيّت پدر، به اصفهان مى‏بود و چون مؤيّد الدّوله به معاضدتِ عضد الدّوله، او را اخراج كرد، در نيشابور به سر مى‏برد؛ چون صاحب بن عبّاد، بعد از مؤيّد الدّوله، ديگرى را مستحقّ آن مهم نمى‏ديد، مسرعى به نيشابور فرستاده، در سوّم رمضان او را به جرجان آورد و بر تخت نشاند، آخر در قلعه طبرك رى، در شعبانِ سنه سبع و ثمانين و ثلاثمائة وفات يافت و از او سه پسر ماند: مجد الدّوله ابوطالب رستم، و شمس الدّوله ابوطاهر، و عزّالدّوله ابوشجاع.
عضد الدولة ابو شجاع فنا خسرو بن حسن؛ عضد اليمين و ساعد سعادت آل بويه بود و نخستين كسى است كه او را «شهنشاه» گفتند. به غايت فاضل و فضيلت‏پرور و صاحب توفيق بود و هيچ كس از ملوك جهان در علم و هنر به او نسبتى نداشت و در ذكر مآثر و مناقب او مجلّدات پرداخته‏اند.
و يافعى گفته كه: اوّل شهريارى است كه به «شهنشاه» ملقّب شد و اوّل كسى است كه بر منابر بغداد، بعد از خليفه، نام او مذكور گرديد و شيعى غالى، صاحب شهامت مطاع، حازِم ذكىّ جواد، مهيبِ خونريز بود و جاسوسان بسيار داشت كه از بلاد دور، اخبار سلاطين روزگار را به او مى‏رسانيدند و در ميان عَمّ زاده‏هاى او كسى مانند او نبود.
و معاصر او از علماى شيعه اثنى عشريّه، شيخ الطّائفة الحقّه محمّد بن محمّد بن النُّعمان الملقّب بالمفيد است و او شيخ را انواع تعظيم و تكريم و رعايت مى‏نمود و چنان‏چه سابقاً ايراد يافته، در مناظره‏اى كه ميانِ شيخ و قاضى عبدالجبّار معتزلى در مبحث امامت واقع شد و شيخ او را الزام نمود عضد الدّوله، اسبى اَعلى با قلاده زرّين و خلعت‏هاى نفيس، به شيخ فرستاد و چند ديه از حوالى بغداد، به سيورغال شيخ داد.
و در تاريخ ابن كثير و غير آن تسطير يافته كه: وفات عضدالدّوله در بغداد بود در سال سيصد و هفتاد و سه؛ و در سنّ چهل و هشت سالگى وفات يافت و به موجب وصيّت، جنازه او را به مشهد نجف بردند و در جوار روضه متبرّكه دفن كردند و در قبر او نوشتند: هذا قبر عضد الدّولة و تاج الملّة أبي شجاع بن ركن الدّولة، أحبَّ مجاورة هذا الإمام المعصوم لطمعه في الخلاص يومَ تأتي كلّ نفسٍ تجادل عن نفسها، و صلواتُه على محمّد و عترته الطّاهرة».

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 402271
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به