835
نقض

و «جشمى» نسبت به «جشم» است كه قصبه‏اى از بيهق بوده است، چنان‏كه بيهقى رحمه اللَّه عليه در تاريخ بيهق، نامبرده، در چند جا به آن تصريح كرده است؛ از آن جمله اين‏كه در ص 90 گفته: «و در خاك بيهق، اندر قصبه جشم، خواجه‏اى بود» تا آخر مواردى كه در ذيل ص 210 چاپ اوّل، به آن اشاره كرده‏ام.
امّا اين‏كه گفته: «و اسلاف او خلفاً عن سلفٍ، چون قارون و شهريار و گردبازو و اصفهبد على»؛ اين اسامى، اسامىِ سلاطين و شهرياران مازندران است. لكن آيا در عبارت متن، سقطى هست، يا امير ضياء الدّين زنگى از آن خاندان است، ولى پدر او مقيم در جشم بوده است؟ امرى است كه براى من مبهم است؛ اهل تحقيق، خودشان رسيدگى فرمايند.
امّا خاندان صدقه و دبيس؛ معلوم است؛ زيرا كه هر دو از مشاهير طايفه مَزْيَديّه و اُمراى بنى اسد هستند و نظر به اين‏كه مصنّف از ميان افراد اين طايفه، به ذكر صدقه و دبيس اكتفا كرده است، ما به ذكر شمّه‏اى از شرح حال و نقل برخى از كلمات مورّخين در حقّ صدقه مى‏پردازيم و در آن ضمن، دبيس نيز معرّفى خواهد شد.
صاحب شذرات الذهب بعد از ذكر قتل او در سال 501 گفته: «و كان صدقة شيعيّاً، له محاسن و مكارم و حلم و جود، ملك العرب بعد أبيه اثنتين و عشرين سنة، و هو الّذى اختطّ الحلّة السيفيّة سنة خمسٍ و تسعين و أربعمائة».
غياث الدين محمّد خواندمير در حبيب السير (ص 195 چاپ اوّل) در اثناى ترجمه سيف الدّوله صدقة بن منصور گفته: «و در سنه احدى و خمسمائه ابودلف سرخاب بن كيخسرو - كه سلطان محمّد او را حاكم ساخته بود - از وى توهّم نموده بگريخت و پناه به صدقه برد و سلطان، جهت طلب او قاصدى نزد صدقه فرستاد و او عذرى گفته، ابودلف را به ايلچى سلطان نداد و بنابراين، بين الجانبين موادّ خلاف در هيجان آمد. و سلطان در همان سال، به بغداد شتافته، كرّت ديگر ايلچيان به حلّه ارسال داشت و به صدقه پيغام كرد كه داعيه غَزو روم در خاطر رسوخ يافته، مناسب آن كه او با جمعى از اهل ستيز مرافقت مسلوك دارد. صدقه جواب داد كه: چون تغيّر مزاج سلطان را نسبت به خود معلوم كرده‏ام، از مرشد عقل رخصت ملازمتش نمى‏يابم؛ امّا هرگاه اَعلام ظفر پناه، از بغداد، نهضت فرمايد، آنچه فرمايند از اموال و رجال به موكب نصرت مآل مى‏فرستم. سلطان اين سخنان را به سمع قبول نشنود و فوجى از سپاه را به تاختِ حدود حلّه امر فرمود و عاقبت كار به جايى رسيد كه سلطان به نفس نفيس، در هشتم رجب سنه مذكوره، از بغداد به صوب حلّه در حركت آمد و چون در كنار دجله منزل گزيد، اكثر علما و لشكريان را از آب گذرانيده و صدقه در نوزدهم ماه مذكور در برابر سپاه آمده، ثابت بن سلطان بن علىّ بن مزيد از وى بگريخت، نزد سلطان رفته، در دامن او آويخت. لاجرم جنود صدقه دل شكسته شدند و محاربه ناكرده روى به ميدان فرار نهادند و صدقه به قتل رسيد و دبيس و سرخاب كه باعث التهاب آن نايره فتنه بودند گرفتار گشتند و سلطان محمّد به موجب «العفو عند الإقدار مِن عُلوّ الاقتدار» جرايم ايشان را به عفو و اغماض مقابل گردانيد و بلكه دبيس را منظور نظر مرحمت ساخته، به مرتبه آبا و اجدادش رسانيد».


نقض
834

له نظم رائق في مدائح أهل البيت عليهم السلام، و كتاب التَّمثيل، و شجون الحكايات؛ أخبرنا به الوالد عنه رحمهما اللَّه». و اين عالم، يكى از خاندان بنى عجل است كه مانند اشخاص سابق الذّكر، از رؤساى قزوين و بزرگان نامى خانواده خود، در شمار بوده است.
امّا ابو مسلم مروزى؛ به اتّفاق همه مورّخان، بساط خلافت بنى اميّه را برچيد و بنى عبّاس را بر روى كار آورد. با وجود اين، ترجمه‏اش به طورى مبهم است كه ناقدان فنّ، در نسبش اختلاف دارند، تا چه رسد به ساير امورش. ابن قتيبه در معارف گفته: «أبو مسلم صاحب الدّعوة ذكر أنّ مولده سنة مائةٍ، و اختلفوا في نسبه اختلافاً كثيراً؛ فقال بعضهم: هو من أصبهان. و قال بعضهم: من خراسان. و قيل: من العرب. و ادُّعي هو أنّه من سليط بن عليّ بن عبداللَّه بن عبّاس، و نسبُه أبودلامة إلى الأكراد».
و همچنين است امر در ساير جريانات احوال او، حتّى با كمال بسطى كه در ترجمه او داده شده، معلوم نيست كه او با حسن حال و اثر محمود از دنيا رفته است، يا موقع قتلش، امر بر خلاف اين بوده است؟ در هر صورت، اين معنا مسلّم است كه خلافت را از بنى مروان او نزع كرده و آل عبّاس را به جاى ايشان نشانده است؛ امّا اين‏كه آيا شيعى بوده؟ و در تشيّع، تا چه حدّى ثبات قدم داشته؟ و نيّت او در كارهايش چه بوده است؟ جواب اين سؤال را اهل فضل، خودشان تحقيق فرمايند؛ زيرا از بعضى از اخبار اهل بيت و از بيانات برخى از بزرگان شيعه بر مى‏آيد كه وى، حُسن حال نداشته است.
در بسيارى از كتب - كه از آن جمله است كُتب محدّث قمى رحمه اللَّه عليه و مجالس قاضى شوشترى رحمه اللَّه عليه - نقل شده كه: زمخشرى در ربيع الأبرار آورده است: «كان أبو مسلم يقول بعرفات: اللّهمّ إنّي تائب إليك ممّا لا أظنّك تغفرلي. فقيل له: أفيعظم على اللَّه تعالى غفران؟ فقال: إنّي نسجتُ ثوب ظلمٍ ما دامت الدّولة لبني العبّاس، فكم من صارخةٍ تلعنني عند تفاقم الظّلم، فكيف يغفر لمن هذا الخلق خصماؤه...؟!».
امّا آل جُستان؛ استاد فقيد عبّاس اقبال آشتيانى رحمه اللَّه عليه در تاريخ عمومى و ايران (ص 127) در احوال ديالمه آل زيار گفته: «از خاندان‏هاى قديم ديلم، خاندان آل جُستان كه در حدود رودبار منجيل و قصبه ديلمان امروزى امارت داشتند. از همان اوانِ قيام حسن بن زيد داعى كبير، تبعيّت او را قبول كردند و جُستانيان در تمام مدّتِ امارتِ داعيان بر طبرستان، صميمانه يار و ياور ايشان بودند و هر وقت داعيان از گرگان و طبرستان رانده مى‏شدند، به اَراضى آل جستان، پناه مى‏جستند».
از خصوصيّات تراجم اين خاندان، اطّلاعى ندارم، لكن علّامه قزوينى رحمه اللَّه عليه در حاشيه اين عبارتِ علاء الدّين عطا مَلِك جوينى در تاريخ جهانگشا «ملوك ديلم را كه آل جستان گفتندى» بيانات مفيدى تحت عنوان «حاشيه در خصوص آل جستان» ايراد فرموده و مآخذى معرّفى نموده است؛ طالبان تحقيق، به آن‏جا (ج 3، ص 433 - 445) مراجعه كنند.
امّا امير سپهسالار ضياء الدّين زنگى جشمى؛ مراد، همان امير است كه فريد خراسان ابوالحسن بيهقى رحمه اللَّه عليه در تاريخ بيهق بعد از تسميه پدر او و ذكر ترجمه حال او، او را به اين عبارت معرّفى كرده است: «و العقب منه الأمير الإسفهسالار، الرّئيس الأجلّ، ضياء الدّين، ملك الرّؤساء: أبو الحسن زنگي. و كانت ولادته في شهور سنة ستّ عشرة و خمسمائة».

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 428759
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به