837
نقض

أجنحة كأجنحة الطَّواويس، تماثين كما يمُاث الملح في الماء، يأتي بنو قنطرة و مقدّمهم جهوريّ الصّوت، لهم وجوه كالمجانّ المطرّقة، و خراطيم كخراطيم الفيلة، لم يصل ببلدةٍ إلّا فتحها، و لا براية إلّا نكسها.
هلاكوخان مبتهج و بشّاش مى‏گردد و به سيورغاميشى و احضار ايشان يرليغ مى‏دهد و تُكله و علاء الدّين العجمى را به راه شحنه‏گى آن‏جا مى‏فرستد و بدين واسطه، اهل حِلّه، حُلّه سلامت پوشيدند و جام خلّت طاووسى نوشيدند».
امّا «مهلهل» مذكور در دنبال اسم صدقه و دبيس را به طور تحقيق نمى‏دانم كه از اين خاندان است يا نه؛ لكن از قضاياى تاريخى مهمّ مذكور در كتب سِيَر و حوادث بر مى‏آيد كه وى نيز يا از اين خاندان بوده، يا در شخصيّت و فرماندهى و امارت تالى و هم رديفِ ايشان بوده است.
امّا اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و خاندان ديالمان عراق چون دسان و منوچهريان».
امّا خاندان ديالمان عراق؛ گويا مراد، يكى از سه شعبه ديالمه است كه هر يك به حسب استقرار فرمانروايى و توطّن ايشان در سرزمينى، منسوب به آن جا شده‏اند، چنان‏كه امرا را نيز مى‏گويند كه: فلان امير، صاحبِ قزوين، يا صاحبِ رى بوده، يا نام امير را مى‏برند و به همان مكان اضافه مى‏كنند، مانند «سرخاب آبه» كه در نقض و تعليقات آن، مكرّر نامبرده شده است.
استاد فقيد اقبال آشتيانى در تاريخ عمومى و ايران (ص 164) گفته: «آل بويه بعد از معزّ الدّوله و ركن الدّوله، در حقيقت به سه شعبه تقسيم مى‏شوند به قرار ذيل:
1. ديالمه فارس؛ يعنى عضد الدّوله قائم مقام عماد الدّوله و جانشينان او.
2. ديالمه عراق و خوزستان و كرمان؛ يعنى عزّالدّوله بختيار پسر و وارث معزّ الدّوله و جانشينان او.
3. ديالمه رى و همدان و اصفهان؛ يعنى مؤيّد الدّوله و جانشينان او».
پس به نظر مى‏رسد كه مراد از «ديلمان عراق» شعبه دوم از سه شعبه مذكور در كلام گذشته باشد كه عزّ الدّوله بختيار و جانشينان او باشند؛ لكن در اين صورت، آيا مراد از عبارت «چون دسان و منوچهريان» چه خواهد بود معلوم نيست؛ بارى چون عبارت ابهام دارد، خوانندگان خودشان نظر بدهند.
امّا كلمه «دسان» كه نسخه بدل‏هايش «حنتيان» و «دبيثيان» و «كئيان» و «دينتان» است، براى من به هيچ وجه، معلوم نشد كه صحيح كلمه چيست؟ و مراد از آن، كدام خاندان است؟
امّا «منوچهريان»؛ اگرچه كلمه روشن است، امّا چون خاندانى به اين نام در ميان حكّام و اُمرا و سلاطين، در كتب به نظر نمى‏رسد، آن هم به حسب مفهوم، مانند كلمه اوّل، مجهول مطلق مى‏باشد.
در تاريخ ايران از ظهور اسلام تا سقوط بغداد (ص 506-507) تأليف اكرم بهرامى (در سنه 1350 ش، انتشار دانشسراى عالى) مذكور است: «شدّاديان آنى: همان‏طورى كه گذشت، الب ارسلان سلطان سلجوقى، پس از تصرّف آنى و كوتاه كردن دست روميان از اين ناحيه، آن‏جا را به «ابوالسّوار» وا گذاشت و او پسر كوچك خود منوچهر را به حكمرانى آن‏جا برگمارد. چند سالى بعد، پس از دستگيرى فضلون توسّط امير بوزان، بنياد شدّاديان از ارّان كنده شد، ولى منوچهر و پسرانش


نقض
836

محدّث قمى رحمه اللَّه عليه در تتمّة المنتهى (ص 345) گفته: «به قولى در سنه 495 حلّه سيفيّه بنا شد، چنانچه ابن خلّكان در احوال امير صدقة بن منصور مزيدىِ اسدى ملقّب به سيف الدّوله تصريح كرده و از اين جهت معروف است به حلّه سيفيّه».
و در ذيلِ عبارت گفته: «سلسله جليله بنى اسد - كه ايشان را مزيدى نيز خوانند و در عراق عرب امارت داشتند - تمام شيعه بوده‏اند و از آن جمله، سيف الدّوله بانى حلّه است كه مردى حليم و كريم و عفيف و شجاع بوده و خانه او در بغداد، محلّ امان خائفان بوده».
و نيز قاضى در مجلس اوّل از مجالس المؤمنين (ص 56، ج 1، چاپ اسلاميّه) درباره حلّه گفته: «حلّه. صاحب معجم گويد كه: آن به كسر حا و تشديد لام، به معناى قومى است كه جايى نزول نمايند و در ايشان كثرتى باشد. و حلّه، نام چند موضع است و مشهورترين آن‏ها حلّه بنى مزيد است؛ و آن، شهرى بزرگ است ميان كوفه و بغداد كه در اصل، آن موضع را جامعين مى‏گفتند و اوّل كسى كه آن‏جا عمارت كرد و در آن‏جا نزول نمود، امير سيف الدّوله صدقة بن منصور بن مزيد اسدى بود. و منازل پدران او پيش از آن در حوالى نيل فرات بود و چون در ايّامى كه ملوك سلجوقى به مدافعه همديگر اشتغال داشتند، او را مال و سپاه و ترقّيات به هم رسيد، در محرّم سنه خمس و تسعين و أربعمائة به جامعين آمد، آن‏جا را كه بيشه‏اى پر از سباع بود، مضرب خيام اقبال فرمود، به اندك روزى عمارت آن نموده، از نفايس بلاد عراق شد. و شعرا را در مدح حلّه، اشعار بسيار است و تشيّع اهل حلّه، حاجت به اقامت ادلّه ندارد و بسيارى از متأخّرين و فضلا و مجتهدين اماميّه از آن‏جااند و در تضاعيف اين كتاب، شطرى از احوال ايشان مذكور خواهد شد ان شاء اللَّه تعالى».
از جمله امورى كه بر تشيّع اهل حلّه مى‏تواند اَماره - بلكه دليل - باشد، امرى است كه هنگام محاصره بغداد، به وسيله حمله مغول، اتّفاق افتاده و آن چنين است:
صاحب وصّاف در اوايل كتاب (ص 36 چاپ هند)، ضمن شرح قضايايى كه در اثناى محاصره بغداد روى داده، چنين گفته است: «و در اين مساق، مجد الدّين محمّد بن الحسن بن طاووس الحلّي و سديد الدّين يوسف بن المطهّر و شمس الدّين محمّد بن العزّ، در صحبتِ رسولى مكتوبى به حضرت هلاكوخان فرستادند مُنبئ از آن كه ما منقاد وايليم، و هكذا عيل إلينا وائل علينا؛ چه از اخبار اجداد خويش ائمّه اثنا عشر - سيّما اميرالمؤمنين النّجد القمقام، الباسل المقدام، المخصوص بدعاء: وال مَن والاه، و عاد من عاداه، البطين الأنزع، الفصيح المصقع، ساحب ذيل الفخار، صاحب ذي الفقار، المتصدّي لبثّ المكارم و الصِّلات، المتصدّق بخاتمه في الصّلاة، قطب مدار الشجاعة و الحلم، باب مدينة العلم، الواسع العطاء، الشاسع الخُطى‏، أحذق من القطا، القائل: لو كشف الغطا، أسداللَّه الغالب عليّ بن أبي‏طالب - چنين يافته‏ام كه شما مالك اين بلاد شويد و والى آن مقبوض قبضه اقتدار و مغلوب حَكَمه استكبار گردد.
و بدين اخبار اين كلمات خواسته‏اند از قول مرتضى عليه السلام: اذا جاءت العصابة الّتي لا خلاق لها، لتخربنّ - و اللَّه - يا اُمّ الظّلمة و مسكن الجبابرة و اُمّ البلايا؛ ويل لك يا بغداد! ولد ورك العامرة التي لها

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 398859
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به