853
نقض

يعيّرون بالحياكة، و ليس هذا ممّا يخصّ الأشعث. و من كلام خالد بن صفوان: ما أقول في قومٍ ليس فيهم إلّا حائك بُرْدٍ، أو دابغ جِلْدٍ، أو سائس قِرْدٍ، ملكتهم امرأة، و أغرقتهم فأرة، و دلّ عليهم هدهد».
امّا اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته (ص 235): «و شافعى مطلّبى - رضيَ اللَّه عنه - عند وفاتش مى‏گويد: قالوا ترفّضت (تا آخر)» اندكى پيش به موارد ذكر آن‏ها پرداختيم.
امّا حكيم عبدالجبّار مشكوى؛ به ترجمه حالش، در غير اين كتاب، بر نخورده‏ام.
امّا استاد ابومنصور؛ قاضى نوراللَّه رحمه اللَّه عليه در مجالس المؤمنين (ج 2، چاپ اسلاميّه، ص 460-461) در مجلس دهم كه در ذكر وزراى شيعه است گفته: «استاد ابومنصور آوى. شيخ عبدالجليل رازى گويد كه: استاد ابومنصور و برادرش ابوسعيد، وزيران محترم، صاحب جاه و مكنت بودند و رفعتِ ايشان از آفتاب، ظاهرتر است و اعتقاد اهل آبه معلوم است كه جز شيعى نباشند. بندار رازى را در مدح آن دو برادر، بيست و هفت قصيده غرّا است.
صاحب جامع الحكايات گفته كه: استاد ابو منصور، در سلك وزراىِ سلطان طغرل منتظم بود و پيوسته به اداى وظايف و طاعات و رواتب عبادات قيام مى‏نمود. هر صباح بعد از گزاردن فريضه بامداد، بر سرِ سجّاده نشسته، تا وقت طلوع آفتاب، اوراد خواندى، بعد از آن سوار شدى و خود را به ملازمتِ سلطان رساندى. روزى پادشاه را مهمّى روى نمود، پگاه‏تر كس به طلبِ وزير فرستاد و ابومنصور به دستور قرائت اَوراد مشغول بود، فرستاده را جوابى نداد و چون انتظارِ شهريارِ صاحب اختيار، از حدّ اعتدال، تجاوز نمود، جمعى از اهلِ غمز و سعايت زبان، به غيبت وزارت منقبت گشاده، به عرض رسانيدند كه: پيوسته ابومنصور، بنابر خودرأيى و بى‏پروايى، به حكمِ حضرتِ كشورگشايى التفات نمى‏نمايد و سرانجام مَهام را در عهده تعويق گذاشته، دير به ديوان حاضر مى‏گردد. از استماع اين سخن، سلطان به غضب رفته، چون وزير به پايه سريرِ سلطنت مصير رسيد، بانگ بر وى زد كه: چرا دير به درگاه عالم پناه مى‏آيى؟ ابو منصور جواب داد كه: من بنده پروردگار عالميانم و چاكرِ شهريارِ جهانيان، با خود نذر كرده‏ام كه تا هر صَباح، از عرض بندگى و نياز به درگاه كريمِ كارساز، باز نپردازم، خود را در سلكِ ايستادگان درگاه شاه منتظم نسازم. نايره غضب پادشاهى از استماع اين كلمات آبدار تسكين يافت و پرتوِ عنايت بر حالِ ابومنصور تافت. قطعه:

اى خوش آن دانا كه پيش شاه دم‏گاه قهر از نكته خوش مى‏زند
نكته‏اى چون آب مى‏آرد لطيف‏شاه را آبى بر آتش مى‏زند».
در تكمله اين كلمات، بياناتى در ترجمه «سعد الملك سعد بن محمّد آوى» عن قريبٍ ياد خواهيم كرد ان شاء اللَّه تعالى.
امّا امير ابوالفضل عراقى، كه در عهد سلطان طغرل كبير مقرّب بوده (تا آخر كلام مصنّف)؛ به شرح حالش در غير اين مورد بر نخورده‏ام.
امّا وزير شهيد سعيد فخرالملك اَسعد بن محمّد بن موسى البراوستانى القمى - قدّس اللَّه روحه - تا آخر كلام مصنّف رحمه اللَّه عليه؛ ما در سابق يعنى در تعليقه 52 ترجمه اين وزير را نوشتيم، لكن كلمات برخى


نقض
852

عواتك؛ ثلاثٌ منهنّ من بني سليم».
هر كه طالب بسط و تفصيل در اين باب باشد، به كتاب تاج العروس به مادّه «عتك» مراجعه كند، كه بهتر از ساير موارد، به شرح و بيان «عواتك» و تعيين نام و نشان و معرّفى حسب و نَسَب هر يك از ايشان، پرداخته است.
امّا «ترائك» جمع تَريكه است. فيروزآبادى در قاموس گفته است: «التَّريكة - كسفينة - امرأة تترك لا تتزوّج، و روضة يغفل عن رعيها، و ما تركه السيل من الماء، و البيضة بعد أن يخرج منها الفرخ؛ أو يخصّ بالنّعام، و بيضة الحديد كالتَّركة فيها. و الجمع: ترائك، و تريك، و ترك».
و صاحب منتهى الإرب گفته: «تريكه، زنى كه مانده باشد و كسى او را نخواهد، و مرغزارى كه ناچريده باشد، و آبى كه از سيل باقى مانده، و بيضه‏اى كه بچّه از آن برآمده، يا بيضه شترمرغ كه گذاشته باشد، و خودِ آهنين؛ و ترائك و تريك جمع».
در اين‏جا معنى آخر مناسب است؛ زيرا كه عرب را رسم و آيين، اين است كه هر كس كه با شغلى و حرفه‏اى كه بيشتر مزاولت و ممارست دارد، او را به آن نسبت دهند و اضافه كنند؛ از قبيل «ابن العلم» و «ابن الدنيا» و «ابن الحرب». و چون بنى هاشم، داراى شجاعت و مناعت بوده‏اند و هميشه در معارك و در موارد مقاتله با اعداى دين، برق شمشير و نيزه‏شان درخشان بوده است، بنابراين قائل كلام، با اين كلمه، از اين معنا تعبير كرده است. پس كأنّه گفته: «يا ابْنَ الأبطال و الشّجعان، و يا ابنَ الممارسين للحرب العوان، الضّاربين بالسَّيْفِ، الطّاعنين بالسِّنان». و اختيار اين لفظ در اين مقام، براى استعاره از اين مقصود و مرام، براى آن است كه صنعتِ مشاكله و ازدواج، با اتيان اين لفظ، در اين‏جا حاصل شده است؛ چه كلمه «ترائك» با «عواتك» و «ارائك» كه ماقبل و مابعدِ آن است، مشاكل و مزدوج است و عرب عنايت تامّه به رعايتِ اين صنعت و اتيانِ آن در كلامِ خود، اعمّ از نظم و نثر داشته و دارند، حتّى براىِ رعايتِ آن ترك اعلال مى‏كنند، چنان‏كه در نهج البلاغه وارد است: «غير مأزور و لا مأجور» كه در اصل، موزور بوده. و در دعاى علقمه وارد است: «و تردّ عنّي كيد الكَيَدة و مكر المَكَرة» و حال آن كه بايستى ياء مفتوح، قلب به الف شده و «الكادة» گفته شود؛ إلى غير ذلك.
و امّا معنى «ارائك»؛ و مراد از آن در اين‏جا، پس در غايت وضوح است و حاجت به بيان ندارد. امّا معنى بيت رابع متن و ثالث تعليقه كه مشتمل است بر اين مضمون كه: او اگر مولا و دوستار اهل البيت عليهم السلام نباشد، حائك پسر حائك است؛ يعنى جولا پسر جولا. به اين نحو است كه «حياكت» فى حدّ ذاتها، شغلِ پَستى است و عرب آن را از قديم الايّام بى‏قدر و پست مى‏شمرده است و از اين‏جاست كه اميرالمؤمنين عليه السلام هنگامى كه به اشعث بن قيس كندى، عتاب كرده، او را حائك خوانده است و رضى رحمه اللَّه عليه در نهج البلاغه (در اوائل باب خطب) آن را چنين نقل كرده است: «و مِن كلامٍ له عليه السلام قال للأشعث بن قيس فقال: يا أميرالمؤمنين! هذه عليك، لا لك، فخفض عليه السلام إليه بصره، ثمّ قال: و ما يدرك ما عليّ ممّا لي، عليك لعنة اللَّه و لعنة اللّاعنين، حائك بن حائك، منافق بن كافر (إلى آخر كلامه الشريف)».
ابن ابى الحديد، ضمن شرح اين كلام گفته: «أمّا قوله للأشعث: حائك بن حائك؛ فإنّ أهل اليمن

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 428472
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به