857
نقض

مقاله حكايتى راجع به او و معزّى، در كتاب خود آورده است. و معزّى را در مدح او قصيده‏اى است به مطلع ذيل:

«دو چشم تو هستند فتّان و جادودل و دين، نگه داشت بايد ز هر دو».
امّا اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته (ص 237): «و استاد على قمى»؛ نام او را در غير اين كتاب نديده‏ام، تا چه رسد به ترجمه‏اش.
امّا اين‏كه گفته (ص 237): «و رئيس ابو اسحاق مشكوى، با فضل و درجه؛ و پسرش جمال على مشكوى، با نبالتِ اصل و جزالتِ فضل».
مراد از «رئيس ابو اسحاق مشكوى» همان است كه اندكى پيش، نام او را چنين برده است: «و رئيس ابو اسحاق مشكوى كه مشير و مدبّرِ ملك بود» ليكن من از شرح حال اين پدر و پسر، هيچ‏گونه اطّلاعى ندارم.
امّا اين‏كه گفته (ص 237): «و خواجه شرف الدين ابو طاهر مهيسه قمى كه وزير سلطان سنجر بوده».
مراد از اين شخص، همان است كه در كتب تواريخ و تراجم، او را معرّفى كرده‏اند. ناصرالدين منشى كرمانى در نسائم الأسحار من لطائم الأخبار (ص 59 - 60) گفته: «الوزير شرف الدين ابو طاهر سعد بن على بن مميسة القمى. منبت نهال و مسقط رأس او ده ويدهند است از رستاقِ قم، اوّل كه از وطن بيرون آمد، به بغداد رفت به معسكر سلطان ملكشاه به خدمت مهذّب الدين كميح عارض لشكر. و در سنه احدى و ثمانين و اربعمائه، رعاياى مرو، از عامل، تظلُّم كردند، تاج الملك اسامىِ ده كس شايان اين شغل را بنوشت، خواجه غير از شرف الدين را نپسنديد و در منشور عمل مرو لقبش عميد وجيه الملك نوشتند. و چهل سال تا روز وفات، در هر منصب بزرگى كه بود، عمل مرو بدو تعلّق داشت، بعد از آن، كدخدا و نائب حرم‏سراى تركان خاتون مادر سلطان سنجر گشت و عارض لشكر نيز شد و با والده سلطان، مشافهةً سخن گفتى و حجاب و ستاره با وى از پيش برداشتند. و بعد از وفاتِ وزير شهاب الاسلام سلطان سنجر، قرعه اختيار در منصب وزارت بر وى انداخت و به تعظيم و اجلال و تشريف خلعت خاصّ در صدر وزارتش ممكّن گردانيد. و به غايت، متديِّن و متصوّن و مُتَشرِّع بوده است و حلمى وافر و وقارى متكاثر و خاندانى نامدار و اَقارب و عشاير بسيار داشته و هنوز در عقابيل مرض بود كه متقلّد وزارت گشت و بر سر سه ماه، از دولت درگذشت و در جوارِ مشهد امامى رضوى به طوس - على ساكنه التحيّة و الرّضوان - مدفون است.
كانت وفاته يوم الأربعاء الخامس و العشرين من المحرّم سنة 516».
استاد فقيد اقبال آشتيانى در كتاب وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى (ص 249-251) گفته: «شرف الدين ابو طاهر سعد بن علىّ بن عيسى قمى وجيه الملك، وزير سنجر (از محرّم 515 تا محرّمِ 516). بعد از فوت شهاب الاسلام، سنجر، وزارتِ خود را به شرف الدين ابو طاهر سعد بن علىّ بن عيسى قمى داد و اين شخص، چنان‏كه از اشعار مُعزّى بر مى‏آيد، چندى قبل از وزارتِ خود، سمتِ


نقض
856

نگارنده گويد: آيا مراد از «ابو سعد هندو» در اين كلام منقول از جامع التواريخ كه مؤلّف دستور الوزراء نيز آن را از جامع التواريخ نقل كرده، كيست؟ معلوم نشد؛ و مخصوصاً اگر ابو منصور آوى را با سعد الملك سعد بن محمّد آبى يكى بدانيم، حكم به اين‏كه مراد از «ابو سعد هندوى مذكور در كلام صاحب جامع التواريخ، ابو سعد زين الملك مذكور در كلام صاحب نقض است، درست نخواهد بود؛ زيرا كه ابو سعد زين الملك، مطابق صريح كلام وى، برادر سعد الملك است كه هر دو با هم برادر و هم‏فكر و هم عقيده بوده و هر دو به دستور سلطان محمّد سلجوقى به قتل رسيده‏اند و گويا زين الملك برادر سعد الملك، يكى از آن چهار نفر بوده است از اعيان و اكابر ديوان سعد الملك كه بر درِ اصفهان با وى مصلوب شده‏اند، چنان‏كه در ترجمه سعيد الملك گذشت. و درست نيست كه بگوييم وى درباره نسبتِ الحاد به برادرش با دشمنان او توطئه‏چينى و پرونده‏سازى مى‏نموده است.
اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته است (ص 237): «و زين الملك ابو سعد هندو قمى (تا آخر)».
مراد همان شخص است كه استاد اقبال رحمه اللَّه عليه در كتاب وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلاجقه (ص 176-177) او را چنين معرّفى كرده است: «شمس الدين ابو سعد زين الملك هندو بن محمّد بن هندو مستوفى قمى (قتلش در سال 506)».
سلطان محمّد، بعد از آن كه در سال 498 در تبريز مستوفى ديوان خود - يعنى سعد الملك آبى - را به مقام صدارت ارتقا داد، شغل استيفا را در عهده شمس الدين ابو سعد هندو بن محمّد بن هندو قمّى ملقَّب به زين الملك گذاشت. زين الملك به گفته انوشروان بن خالد، مردى خامل ذكر و مسرف بود و در اخذ مال نيز راه گزاف رفت و چون سعد الملك در سال 500 به قتل رسيد، سلطان بر اثر شكايات مردم، او را معزول و محبوس كرد و اموال و منازل او به غارت رفت (عماد كاتب، ص 93).
اندكى قبل از عزل قوام الدين احمد بن نظام الملك و جلوس خطير الملك ميبدى به جاى او - يعنى در 504 - زين الملك از حبس نجات يافت و سلطان، او را به رياست ديوان استيفا برگزيد. انوشروان بن خالد، در باب جهل او، حكايتى نقل مى‏كند و مى‏گويد: قرار نامه‏اى به او دادند تا امضا كند، در حاشيه آن نوشت: كذا الاستقرّ - با الف و لام به جاى استقرّ (عماد كاتب ص 101) - در سال 506 بعد از آن كه سلطان محمّد از بغداد به اصفهان رسيد، اعيان ديگر دربارى، زين الملك [را] به كثرت اخذ مال و جمع ثروت و بدگويى از سلطان و خليفه، متَّهم ساختند و گفتند: حاضريم كه از مال او 2000000 دينار نقد به خزانه سلطانى نقل نماييم. سلطان امر داد كه او را گرفتند و تسليم امير آلتون تاش كاميار كردند. و اين امير كه با زين الملك دشمنى داشت، او را از اصفهان به طرفِ رى حركت داد و پس از آن كه به حيله، مالى كثيرى از اصحاب زين الملك گرفت، او را در ساوه در روز جمعه در شارع عامّ به دار آويخت و هستى آن بيچاره به تاراج رفت (ابن الاثير، وقايع سال 506؛ و عماد كاتب، ص 105).
احوال زين الملك مستوفى، قبل از تصدّى شغل استيفا در ديوان سلطان محمّد، به دست نيامد. همين قدر معلوم است كه او از ممدوحين مخصوص معزّى امير الشعراء بوده است و صاحب چهار

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 428421
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به