امّا جوابِ امثالِ اين سخن خود لازم نباشد؛ امّا كلمتى چند بر طريقِ اشارت برود.
دگرباره خواجه نوسنّى خصومتِ تركان و تعريضِ ۱ اميران مىكند و چون گويد: «به هيچ روزگارى اين قوّت نداشتهاند» آنگه گويد: «چنان است كه به روزگارِ مقتدر» هم متناقض باشد. و چون تركانِ با صولت و دولت و رأىِ بزرگ و دانشِ تمام۲ ايشان را به خواجگى و مشورت قبول كردهاند، خواجه را نمىشايد دگرباره دايه مشفقتر باشد كه مادر، و بر قضاىِ ۳ خداى دگرباره انكار مىكند و راضى نمىباشد و چون قضا و تقديرِ خدا اين است كه تركان حاكمانِ جهان باشند و رافضيان وزيران و مشيرانِ ايشان باشند، به قضاى خداى رضا بايد دادن و تعريض۴ نا كردن و تشنيع نازدن. واگرنه به سلامت با سرِ مذهبِ بيست و پنج ساله رفتن و فعل را با بنده اضافت مىكردن و اين تعريض۵ كردن.
[ 29 ]
[ سلطه وزيران شيعى بر خلفاى عباسى ]
آنگه گفته است:
شرحِ استيلاىِ روافض در عهدِ مقتدر خليفه، از سنه خمس و ثلاثمائه تا سنه ثلاث و عشرون و ثلاثمائه كه مقتدر را بكشتند، چنان بود كه وزير مقتدر بُلحسن ۶ فُرات بود و سلطان خليفه۷ بودى و مرجع همه جهان با درگاهِ۸خلافت بودى، و اين بُلحسنِ فُرات به عوّانى و شريرى معروف بود و درمذهبِ رفض چنان بود كه ۹به الحاد منسوبش كردند.
1.ع: «تعريف» و به قرينه دو مورد كه مىآيد به نظر مىرسد كه «نفرين» باشد. در هر صورت تعريض به معنى «به كنايه سخن گفتن است» كه در اينجا مناسبتر به نظر مىرسد.
2.م - ب: + «و نيكو اعتقادى».
3.ع - ث - ب - م: «و پس قضاى». ح: «و پس بر قضاى».
4.ع: «نفرين» صريحاً. ث: «تعرف».
5.ع: «تعريف».
6.ح - ب - م: «أبو الحسن»، و همچنين در همه موارد آينده.
7.«سلطان خليفه» از قبيل اضافه مقلوب است؛ يعنى خليفه سلطان؛ مانند «كلاه گوشه» و «دادسرا» و نظاير آنها كه بسيار است.
8.ح: «به درگاه». ب - م: «درگاه» (بدون با، يا، به).
9.صفحه «۸۰» چاپ قديم