871
نقض

فرزندى داشته كه به وزارت طغرل بن اَرسلان آخرين پادشاه سلجوقى رسيده است و ما اشاره به ترجمه او در سابق كرده و گفتيم كه: مصنّف؛ اين زمان را درك نكرده است (رجوع شود به تعليقات ص 741).

تعليقه 98

بهرى از سادات كبار كه در عهد مصنّف رحمه اللَّه عليه يا قريب به عهد او بوده‏اند

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «اوّلاً نقيب طاهر موسوى با فضل و عُدّت و جاه و حرمت»؛
گويا مراد سيّد اجلّ طاهر حسين بن محمّد بن ابراهيم بن امام موسى كاظم عليه السلام ابو احمد موسوى، پدر سيّد مرتضى و سيّد رضى - رضوان اللَّه عليهم - است كه در تعليقه 26 به طور اجمال به ترجمه حالش پرداختيم.
امّا اين‏كه گفته: «و سيّد ابو طاهر الجعفرى عالم و زاهد و شاعر».
اگر مراد، ابوطاهر جعفرى پدر امير شرفشاه جعفرى، بزرگِ قزوين باشد، عن قريبٍ دوباره نامش خواهد آمد؛ و اگر غير او مراد باشد، معلومِ من نشد كه مراد كيست.
امّا اين‏كه گفته: «آنگه خاندان سيّد بوهاشم علاء الدّوله كه هنوز حكم در آن خانه باقى است»؛
مراد، سيّد ابوهاشم زيد بن الحسين بن على حَسَنى همدانى است كه ترجمه حال و سوانح حياتيّه او در غالب كتب - اعمّ از اَنساب و تواريخ و سِيَر - مذكور است؛ اينك به اندكى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:
ظهير الدين نيشابورى در سلجوقنامه (ص 42-43) در احوال سلطان محمّد بن ملكشاه سلجوقى گفته: «سلطان محمّد، پادشاهى بود عادلِ خداترسِ عالِم دوست؛ امّا به ادّخار، ميلى تمام داشت. احمد [بن‏] نظام الملك در آن وقت، [به‏] دستورِ او بود، قصد امير سيّد ابوهاشم كرد. جدّ علاء الدّوله همدان، از سلطان محمّد، پانصد هزار دينار قبول كرد كه از او حاصل كند، به شرط [آن‏كه ] سيّد ابو هاشم را به وى دهد پيش از آن كه به همدان كسى به گرفتنِ او رود. سيّد را خبر شد، برنشست و با سه پسر به راهى مجهول به يك هفته به اصفهان آمد نهانى و از خواصّ سلطان، خادمى را طلبيد كه او را پيش سلطان برد. لالاقراتكين را تعيين كردند و ده هزار دينار در صرّه حاضر كرد و گفت: اين حقِ‏ّ خدمتِ تو است، امشب مرا به خدمتِ سلطان برسان به خلوت.
لالا هرگز چندان زر نديده بود، متحيّر ماند و گفت: اين زر به سلطان مى‏بايد داد؟
گفت: نه، اين خدمت، خاصّ تو راست.
لالا خدمت كرد و به كار او ميان بست و چون مقرّب بود، او را هم در آن شب به خدمتِ سلطان برد. سيّد ابوهاشم پير بود و چشم‏ها پوشيده، قتلغ خاتون پيش سلطان حاضر بود. سيّد ابوهاشم، سلطان را دعا و ثنا گفت و درّى يتيم داشت، پيش سلطان نهاد و بگريست و گفت: خواجه احمد، مدّت‏ها است كه قصدِ من و خانه من مى‏كند، شنيده‏ام كه بنده را به پانصد هزار دينار خريده است، سلطانِ عالم روا مى‏دارد كه فرزندزاده پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله را بفروشد، اكنون اين پانصد هزار دينار را كه او قبول كرده است، بنده به هشتصد هزار مى‏خرد، به شرط آن كه او را به بنده سپارد.


نقض
870

او حسين ورامينى، از اهل خيرات و مبرّات بود؛ كارهاى خوب مى‏كرد و بسيار حجّ به جا مى‏آورد و هيچ عيبى نداشت به جز آن كه شيعى بود و در تشيّع، غلوّ و افراط مى‏نمود».
ابن جُبَيْر در سفرنامه خود كه معروف به «رحله ابن جُبَيْر» است، ضمن ذكر مطالب قابل ذكر مربوط به اماكن مقدّسه مكّه معظّمه - زادها اللَّه شرفاً و تكريماً - قصّه‏اى ذكر كرده است كه صاحب قصّه و مصداق شخصى آن، انطباق تمام با رضى الدين ورامينى رحمه اللَّه عليه دارد؛ اينك عين عبارت او را حرفاً بحرفٍ نقل مى‏كنم تا ارباب نظر و دقّت، خودشان قضاوت كنند (ترجمه): امور مربوطه به حرمِ مطهّر مكّه معظّمه از قبيل تجديد بنا و اقامه حطيم و غير آن‏ها، آزاد و بلامانع نيست؛ بلكه محتاج به اجازه خليفه و رضايت امير مكّه به بذل پول و تقديم رشوت است؛ حتّى اجازه نيست كه نام احدى از متولّيان امور خيريّه را كه مجدِّد يا مؤسِّس بنايى در اين حرمِ محترم مى‏شوند، بر آن ثبت كنند؛ بلكه بر روى بنا فقط نام خليفه وقت را مى‏نويسند كه اجازه اين اقدام داده است. و اگر اين كار، محتاج به كسبِ اجازه از دربارِ خلافت نبود و امير مكّه به طمعِ حطامِ دنيا از اقدام به اين امر خير، جلوگيرى نمى‏نمود، هر آينه ثروتمندانِ اهلِ خير و صلاح بر اين عمل، بيشتر از آنچه هست همّت مى‏گماشتند و آثار جاويدان حيرت‏انگيزى در اين حرمِ محترم، از خود به يادگار مى‏گذاشتند.
از عجايب امور و غرايب اتّفاقات آن است كه در زمانِ جدِّ اين امير مُكْثِر، يكى از داهيان وزير كسارانِ بلاد عجم - كه ضياع و عَقار بسيار و مال و منال فراوان داشت - به زيارتِ خانه خدا آمد، چون به حرم مطهّر رسيد، تنورِ چاهِ زمزم و قبّه آن را به صورت نيكويى نديد و نپسنديد، پس با امير مكّه خلوت كرده گفت: من بر آنم كه بناىِ چاه زمزم و قبّه آن را چنان‏كه شايد و بايد، به خرجِ خود، تجديد و تعمير كنم و از آنچه براى من امكان‏پذير باشد در اين باب، دريغ ننمايم، از شما خواهشمندم كه ناظرِ امينى بر من بگماريد كه صورت مخارج را بردارد تا كار به پايان رسد و من نيز ملتزم و متعهّد مى‏گردم كه به پاداش اين اجازه كه مى‏دهيد مطابقِ همان صورت، وجه نقد ديگرى به شما تقديم كنم. امير چون مى‏دانست كه مبلغِ خطيرى، خرجِ اين كار خواهد شد، بسيار خرسند و خشنود شده، با درخواست و تقاضاى او موافقت كرد و وى شروع به كار كرد و چنان‏كه شايسته و بايسته بود، به انجام مقصود و مطلوبِ خود كامياب گرديد و جز رفتنِ پيش امير و پرداختنِ وجه مقرّر، كارى باقى نماند و مقرّر گرديد كه روز بعد، آن را نيز به انجام رساند؛ لكن چون شب در رسيد، راهِ بلاد خود پيش گرفت و سپيده‏دم از حدودِ قلمروِ امير مكّه خارج شد. امير مكّه در كارِ خود حيران ماند؛ زيرا نه مالى به دست آورد و نه در بناىِ مزبور، تغييرى توانست داد؛ از اين‏جا مانده و از آن‏جا رانده؛ خسر الدنيا و الآخرة، ذلك هو الخسران المبين. به خلاف آن مرد كه با اين صدقه جاريه و حسنه باقيه، به سعادتِ جاودانى رسيد و از ذكرِ جميل در دنيا و اجرِ جزيل در آخرت برخوردار گرديد؛ هنيئاً لأرباب النَّعيم نعيمهم. و اين قضيّه شگفت‏آميز از ايشان، در صفحه روزگار يادگار ماند تا مردم در داستان‏ها بخوانند و عاقلان از آن عبرت بگيرند؛ فاعتَبروا يا أولي الأبصار!».
امّا صفى الدين احمد ورامينى؛ به ترجمه حال او به جز بر آنچه در نقض هست مطّلع نشده‏ام؛ بلى، وى

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430453
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به