بايد دانست اينكه ما گفتيم: «دو كتاب به دستور دو نفر از نقباى اين خاندان تأليف شده است؛ يكى نقض شيخ عبدالجليل رحمه اللَّه عليه، و ديگرى فهرست منتجب الدّين»؛ نظر در اين گفتار، به اهمّيّت و مقام بسيار شامخ اين دو كتاب است؛ زيرا كه هر يك در باب خود بىنظير است و اگر نه اربعين منتجب الدين رحمه اللَّه عليه نيز از همان كتب است كه به دستور عزّ الدين يحيى تأليف شده است و كتابى بسيار نفيس به شمار مىرود، بلكه با توجّه به اينكه نظر منتجب الدين رحمه اللَّه عليه در آن كتاب، به نقل از علماى معروف و طراز اوّل اهل سنّت و جماعت بوده است - خواه آنان از مشايخ خودش بودهاند، يا از مشايخى كه علماى شيعه از آنان نقل روايت نمودهاند - بدين جهت، در باب خود، تالى مرتبه فهرست وى مىباشد؛ زيرا چنانكه آن، معرِّف تراجم علماى شيعه است، اين نيز معرّفِ شرح حال قسمتى از علماى اهل سنّت و جماعت است؛ و از اينجا است كه جمعى از كسانى كه در اربعين نام آنان را برده و از ايشان نقل روايت كرده، در فهرست نام آنان را ذكر نكرده است. و از جمله كسانى كه به اين نكته واقف شده و در كتاب خود به آن تصريح كرده است، خِرّيت خبير و ناقد نحرير ميرزا عبداللَّه افندى رحمه اللَّه عليه است كه در چند مورد از رياض العلماء، اين مطلب را بيان نموده است.
و نيز از جمله كتبى كه به دستور يكى ديگر از نقباى اين خاندان به رشته تأليف در آمده است، ديوان ملك الشّعراء قاضى ركن الدين محمّد بن سعد بن هبة اللَّه بن دعوىدار قمّى رحمه اللَّه عليه است كه ما در مواردى از اين تعليقات، از آن نقل و استفاده كردهايم. توضيح آن كه اين ديوان، به دستور عزّ الدين يحياى دوم پسر شرف الدين محمّد دوم - كه او پسر عزّ الدّين يحياى شهيد بوده است - تدوين و تأليف شده است، چنانكه مقدّمه ديوان قاضى ركن الدين را كه به اين امر تصريح كرده است، در تعليقه 88 نقل كردهايم.
در هر صورت، ما در مقام ذكر كتبى كه به دستور بزرگان خاندان نقباى مورد بحث، تأليف شده است، نيستيم، تا به استقصاى نقل آنها بپردازيم؛ بلكه خارج از موضوع بحث ما است.
چنانكه گذشت، درباره شرح احوال اين عزّ الدين يحياى دوم، نه تنها چيزى در مآخذ موجوده به نظر نرسيده، بلكه ذكرى از او نيز به ميان نيامده است و نمىدانيم نقابت و رياست او به تحقيق در چه تاريخى بوده و در چه زمانى وفات يافته است. ولى در مورد احوال او چند نكته از قصيدههاى دعويدار قمى به دست مىآيد:
1. از آغاز تا انجام اين قصيده، شكرگزارى و اظهار شادمانى و تبريك فتحى است كه براى عزّالدين يحيى حاصل شده؛ اين فتح و ظفر، چگونه بوده؟ آيا يك پيروزى جنگى بوده است يا يك پيروزى معنوى؟ بر ما معلوم نيست؛ ولى چنانكه قصيده گويا است، شايد اين پيروزى يك پيروزى لشكرى بوده؛ چه شاعر مىگويد: اين پيروزى به تنهايى كافى است تا زمانى كه ستارگان درخشان، تابندگى دارند در صفحه روزگار براى تو ثبت گردد. و مىگويد: از زمانى كه تو از نزد ما و سرزمين ما رفتى پيروزى و نصر از اين سرزمين رخت بربست و اكنون كه بازگشتهاى، پيروزى و عدالت بازگشت؛ و ظلم، روىگردان شد. شاعر مىگويد: شقىترين مردم با تو دشمنى ورزيد، تو او را به قتل