883
نقض

اندكى از تراجم آنان در اين‏جا مى‏پردازيم و سعى مى‏كنيم كه از مآخذ معتمده معاصرينش باشد يا لاأقل نزديك‏تر به عصر ايشان باشد.
فريد خراسان ابوالحسن بيهقى رحمه اللَّه عليه در تاريخ بيهق (ص 101) گفته: «سيّد اَجلّ ذخر الدين نقيب النُّقباء ابو القاسم زيد بن الحسن، نقيب النُّقباى نيشابور را اتّصالِ مصاهرت افتاد با كريمه اَجلّ عالم شرف الدين ظهير الملك ابو الحسن علىّ بن الحسن البيهقى. مات السيّد الأجلّ أبو محمّد زيد الملقّب بتاج الدّين نقيب النّقباء في شهور سنة اثنتين و عشرين و خمسمائة».
و نيز وى در همان كتاب (ص 226) در ترجمه شرف الدين ظهير الملك ابو الحسن علىّ بن الحسن البيهقى رحمه اللَّه عليه گفته: «و از وى دو حرّه ماند يكى در حباله سيّد اجلّ ذخر الدين نقيب النقباى خراسان ابو القاسم زيد بن الحسن، و ديگر در حباله سيّد اجلّ علاء الدين بن معزّ الاسلام نقيب، نقيب هرات بود و اين خاندان بدين دو حرّه، معمور مانده است.

فما التّأنيث لاسم الشمس عيب‏و لا التذكير فخرٌ للهلال»
و نيز فريد خراسان در كتاب لباب الأنساب و ألقاب الأعقاب تحت عنوان «نقيب نيشابور» به ترجمه سيّد ذخر الدين و ساير افراد آن خاندان پرداخته است و ما نصّ عبارت كتاب را از نسخه خطّى خود نسبت به معرفى اين خاندان در اين‏جا ذكر مى‏كنيم، با آن كه نسخه، بسيار پر غلط و مشوّش است و تصحيح آن براى من ميسور نيست؛ ليكن با اين حال، به طور قطع و يقين، ارباب فضل و كمال از اين عبارت فايده‏ها خواهند برد و شايد برخى از ايشان به تصحيح آن و يا ظفر به نسخه صحيح آن موفّق شوند: «السيّد الأجلّ ذخر الدين أبو القاسم زيد بن تاج الدين أبي محمّد الحسن بن السيّد الأجلّ أبي القاسم زيد بن الحسن بن زيد بن الحسن بن محمّد بن الحسين بن داود بن عليّ بن عيسى بن محمّد بن القاسم بن الحسن بن زيد بن الحسن بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام» و به تفصيل در مورد نَسَب سيّد مذكور، سخن گفته است.
تنبيه بر نكته‏اى در اين جا ضرور است و آن اين كه:
ابوالحسن بيهقى مذكور رحمه اللَّه عليه در «باب اليا» از جدول ألقاب لباب الأنساب (ص 44 نسخه مخطوطه شخصى) - كه در اوايل كتاب در آن باب به تفصيل به ذكر القاب و وجه تسميه و تلقّب سادات به آن القاب پرداخته است - گفته: «البطحائي حسنيّ، و البطحاء محلّة في المدينة هم - أي الملقّبون بهذا اللَّقب - منسوبون إلى محمّد بن القاسم الشّجري، له عقب يقال لهم البطحائيّون، أكثرهم ببغداد و طبرستان، و منهم نقباء نيشابور».
نگارنده گويد: شايد «محلّة» محرّف «محلّ» مى‏باشد و مراد، موضعى است كه فيروزآبادى در قاموس گفته: «و بطحان - بالضمّ أو الصّواب الفتح و كسر الطّاء - موضع بالمدينة».
و زبيدى در شرح «موضع بالمدينة» گفته: «و هو أودية المدينة الثلاثة، و هو العقيق و بطحان و قناة».
ليكن در بعضى موارد لباب الألباب در نسبت به همين شخص مورد بحث «البطحاويّ» تعبير شده است و اين تعبير نشان مى‏دهد كه آخر كلمه، همزه بوده است، نه نون. در هر صورت، نه تنها اين كلمه


نقض
882

است تا مراد چنان‏كه شايد و بايد به دست آيد، پس به نقل شرح و بيان و توضيح و تبيان آن مى‏پردازيم.
آقا رضى قزوينى رحمه اللَّه عليه در ضيافة الإخوان و هدية الخلّان (ص 327) بعد از نقل ترجمه وى از فهرست منتجب الدين گفته: «امّا ادّعاى اهل گيلان امامت را در حقّ او دلالت مى‏كند بر اين‏كه وى عالم، زاهد، شجاع، و سخى بوده است؛ زيرا اكثر اهل آن زمان، زيدى بوده‏اند و زيديان بر اين عقيده هستند كه هر شخص كه از اولاد فاطمه زهرا - سلامُ اللَّه عليها - باشد خواه حسنى و خواه حسينى و موصوف باشد به صفاتى كه گفتيم، او صلاحيّتِ امامت و استحقاقِ زعامت را دارد؛ و بدين جهت بوده كه جماعتى از ايشان قائل شده‏اند به امامت محمّد و ابراهيم فرزندان عبداللَّه بن الحسن بن الحسن كه در ايّام منصور خروج كرده و كشته شده‏اند».
آن‏گاه شواهدى براى اين امر آورده، پس از ملل و نحل شهرستانى نيز كلامى ملخّصاً نقل نموده كه آخر آن اين است (ترجمه): «سبب ميل و رغبتِ اهلِ گيلان به امامت عبدالعظيمِ نامبرده اين است كه گفتيم؛ و امّا گريختن او از گيلانيان با آن كه در گيلان سپاه داشته و رعيّت نيز به طوع و رغبت مطيع و فرمانبرِ امر وى بوده‏اند، ظاهراً سرّ آن اين است كه وى به جهت كثرت صلاح و بسيارى زهد و تقوا كه داشته، از ايشان گريخته است؛ زيرا زهد و صلاح و تقواىِ او وى را بر اين مى‏داشته كه گول فريب مردم را به وى نخورد و عقيده ايشان را درباره امامت خود نپذيرد، اگرچه اين امر با مصالح دنيوى سازش داشته باشد، كه نوعاً بسيارى از مردم از امثال او آن مصالح را مقدّم مى‏دارند و به دنبال اين قبيل پيش‏آمدها كه ظاهر آن‏ها خير و صلاح دنيوى و باطن آن‏ها وزر و وَبال اُخروى هست مى‏روند و نظير اين‏گونه اِعراض از اين نوع رياست و امامت به جهت تقدّس و تنزّه از ارتكاب امثال آن‏ها در ترجمه محمّد بن حمزه علوى رحمه اللَّه عليه گذشته است، هر كه طالب باشد به ترجمه او رجوع كند».
و ضمن ترجمه حمزة بن محمّد علوى قزوينى رحمه اللَّه عليه گفته (ص 24) ترجمه: «حاكم در تاريخ نيشابور گفته: حمزة بن محمّد علوى قزوينى داراى حسب و نسب شريف و صاحبِ همّت بزرگ و قول و فعل جميل بود. من در ميان علويان و غير ايشان، در عظمت و جلال و عفّت و بيان، مانند او را نديده‏ام. او تا سال سى و هفت در نيشابور بود، آن‏گاه به رى رفت، پس مردم بر او گرد آمدند تا بر او بيعت كنند و او را براى خود امام و پيشوا گردانند، پس او از اين كار خوددارى كرد و سرپيچيد، پس سردار سپاه و رئيس جماعتِ مذكور او را گرفت و به بخارا فرستاد و براى او پرونده‏سازى كرده، پيش پادشاه از او سعايت و بدگويى نمود و وى نظر به اين امور، مدّتى در بخارا ماند و در سال چهل به نيشابور برگشت و در اين هنگام بود كه ما با او آمد و شد و معاشرتِ بسيار داشتيم و صبح و شام با هم ملاقات مى‏كرديم. وى در ماه رجب سيصد و چهل و شش درگذشت و تابوتش را بر پشت استران، به قزوين بردند. كلام حاكم به پايان رسيد».
اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و سادات و نقباى نيشابور با صولت و شوكت، چون سيّد اَجلّ ذخر الدين و خاندان او و غير ايشان».
مراد، همان سيّد بزرگ است كه اسم و رسم او و خاندانش در غالب كُتبِ نسب و تاريخ هست، به

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 398900
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به