بايد دانست كه بزرگان شيعه از قبيل صدوق و مفيد و علم الهدى و مَن يَتْلو تِلْوَهم و يَحْذو حذوهم از ساير علماى ما - رضوانُ اللَّه عليهم - برگشتنِ سيّد حميرى را از مذهب كيسانى و اهتداى او را به نور هدايت حضرت صادق عليه السلام مسلّم و مقطوعٌ به مىدانند و اين اشعار را كه حميرى رحمه اللَّه عليه بعد از قبول مذهب اثنا عشرى گفته است صحيح و درست مىشمارند. پس آنچه ابوالفرج اصفهانى در أغانى گفته كه: «سيّد حميرى، تا آخر عمر بر مذهب كيسانى بوده و نور هدايت جعفرى بر دل وى نتافته و اشعارى كه در اين باب به وى نسبت دادهاند، مختلق و موضوع است» حرفى بىاساس و سخنى نادرست است. و شايد سرّ اين سخن او اين است كه وى زيدى مذهب بوده و حاضر نبوده به حضرت صادق عليه السلام اين امر كه وى سيّد حميرى را هدايت كرده است، نسبت داده شود؛ و اللَّهُ هو العالم بحقيقة الحال.
7. ابو نوّاس حسن بن هانى. اينكه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و اَبونوّاس حسن بن هانى، اگرچه مذهبش ظاهر نيست، در حقّ علىّ بن موسى الرضا عليه السلام گويد: قيل لى: أنت أشعر النّاس طرّاً (تا آخر)».
نگارنده گويد: چون اعتقاد اَبونواس و تشيّع او درست معلوم نيست، از اين روى نمىتوانيم در اينجا به شرح حال او مانند شعراى معلوم التَّشَيُّعِ شيعه بپردازيم و سمند سخن را در ميدانِ بيان با جان و دل بتازيم؛ و انصاف، آن است چنانكه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته در حقّ ابونواس بگوييم: وى را همين بس كه با اين قطعه چند بيتى و نظاير آن، اگرچه كم باشد پيراهنى از نيكنامى تا جهانْ جهان است براى خود دوخته و ذخيره سعادتى براى روز درماندگى خود اندوخته است؛ زيرا حضرت رضا عليه السلام مدح او را پسنديده و جايزه به وى داده است. پس بهتر اين است كه به ذكر برخى از سوانح حياتيّه او كه تا حدّى تكافؤ با اين عمل خير و خدمت شايسته او مىنمايد، اكتفا كنيم.
محدّث قمى در تتمّة المنتهى (ص 203-204) گفته: «در جملهاى از روايات است كه: چون حضرت رضا عليه السلام وليعهد شد، شعرا مدحِ آن جناب گفتند و قصايد غرّا در شأن آن حضرت بخواندند و مأمون ايشان را صله داد مگر ابونواسِ شاعر كه ساكت بماند و مدحِ آن حضرت نگفت.
مأمون او را عتاب كرد كه: با آن كه تو شيعه مذهبى و مايل به اهل بيت مىباشى و هم شاعرِ زمان و فريدِ دهر خويش مىباشى، چرا آن حضرت را مدح نگفتى؟ ابو نواس اين اشعار را بگفت؛ و چه خوب گفته:
قيلَ لي أنت أوحد النّاس طُرّاًفي فنونٍ مِن الكلام النَّبيه
لك من جوهر الكلام بديعٌيُثْمِر الدُّرَّ في يَدَيْ مُجتَنيه
فعلى ما تركتَ مدحَ ابنَ موسىو الخصالَ التي تجمّعن فيه
قلتُ: لا أستطيع مدحَ امامٍكان جبريلُ خادماً لأبيه
قَصُرَتْ ألسنٌ الفصاحة عنهو لهذا القريضُ لا يحتويه
فدعا المأمون بحقّة لؤلوءٍ فحشا فاه لؤلؤاً».
8. بحترى. اينكه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و بحترى شاعى بوده است، تا در قصيدهاى مىگويد:
محنة منّي لأولاد الزّنابغضهم آل النّبيّ المصطفى
(الى آخرها)».
نگارنده گويد: مراد از «بحترى» اَبوعباده وليد بن يحياى طائى، شاعر معروف است كه ترجمهاش مشهور است؛ امّا اين بيت را من در آثار بحترى نيافتم و ظاهر آن است كه علماى ما - رضوانُ اللَّه عليهم - در آثار او دليلى روشن بر تشيّع او نيافتهاند تا به آن بر اين مدّعا استدلال كنند؛ براى اينكه قاضى رحمه اللَّه عليه در مجالس در آخر ترجمه او گفته: «شيخ عبدالجليل او را در سلك شعراى شيعه مذكور ساخته و چون از اشعار او كه دلالت بر صحّت عقيده او كند در وقت تأليف چيزى حاضر نبود، لاجرم به همين قدر از احوال او اقتصار نمود».
محدّث قمى رحمه اللَّه عليه در الكنى و الألقاب ضمن ترجمه او گفته: «ذكره القاضي نوراللَّه في المجالس في شعراء الشيعة و قال: أورده الشيخ عبدالجليل الرّازي في شعراء الشيعة».
9. ابو تمام طائى. ابن داود رحمه اللَّه عليه در رجال خود در قسم اوّل (ص 98 چاپ نگارنده) گفته: «حبيب بن أوس أبوتمّام الطائى، لم [يرو عن الأئمه عليهم السلام]، كان إماميّاً، و له في أهل البيت عليهم السلام مدائح كثيرة».
سيّد علىاكبر برقعى قمى در راهنماى دانشوران (ج 1، ص 102-103) گفته: «تمّام، با فتح اوّل و تشديد ميم، به معناى بسيار درست - تا آن كه گفته: - و اَبوتمّام، كُنْيتِ حبيب بن اَوس طائى است در طبقه اوّل از شعراىِ محدّثين. و تا جايى رسيد كه: زمخشرى در كشّاف از آن پس كه شعر او را گواهِ مقصود گرفت، گفت كه: اَبوتمّام، هر چند از ميانِ طبقات چهارگانه شعراى جاهليّين و مُخَضْرَمين و متقدّمين و محدّثين، در طبقه اخير جاى دارد و اَديبان به اشعار طبقه محدّثين استشهاد نكنند؛ امّا از آنجا كه ابوتمّام از اسانيدِ عربيّت است، من در عباراتِ وى حكمِ روايات مىرانم. و از قصايد معروف اَبوتمّام قصيده بائيّه است كه در فتح عموريّه نظم كرد بدين مَطلع:
السيف أصدق إنباءً من الكُتُبِفي حدِّهِ الحدّ بين الجدّ و اللعبِ
صاحب تجارب السلف گفت: معتصم خليفه عبّاسى كه قصيده در ستايشِ وى بود، سىهزار درهم به ابوتمّام بخشيد؛ امّا چون به اين شعر رسيد:
رمى بك اللَّه برجيها فهدَّمهاولو رمى بك غير اللَّه لم يصب
معتصم گفت: دنَّرت دراهمك: دراهمت را دينار؛ يعنى سيمت را زر كردى. و سىهزار دينار سكّه طلا به او داد و اَبوتمّام در مرثيتِ محمّد بن حميد طوسى، نظم بلند را به پايهاى رسانيد كه ابودلف عجلى آرزو كرد كه كاش آن مرثيت، براىِ وى بود و گفت: هرگز نميرد آن كس كه مقصود بدان مرثيت است».
محدّث قمى در هدية الأحباب گفته: «اَبو تمّام - كشدّاد - حبيب بن اوس الطائي، شاعر مشهور، صاحب حماسه، اَوحد عصر خويش بوده در فصاحت و بلاغت. مذهب شيعه داشته؛ بلكه به تصديق جاحظ، از رؤساى شيعه بوده. گويند: چهاردههزار اُرجوزه از عرب حفظ داشته غير از قصايد و مقاطيع. در ايّام واثق باللَّه سنه 231 - و قيل: سنه 228 - در موصل وفات كرد. و اَبونهشل بن حميد طوسى، بر قبر او قبّهاى بنا كرد».