91
نقض

خيل‏خانه ۱ او هزاران ابوبكر و عمر و عثمانِ سنّى و شيعىِ ۲محترم مقبول القول باشندو هفتصد غلام ترك‏۳ داشته باشد، چه حنيفى،۴ چه سنّى، چه شيعى كه آخر هفتصد ترك، همه شيعى نباشند.
و مثالِ آن كه آورده است كه در حقِ‏ّ بوبكر گازر، من نيز شنيدم از رئيسِ شيعت و پيرِ سادات، سيّدِ سعيد فخرالدّينِ شمس الاسلام الحسن ۵ - رحمة اللَّه عليه - گفت: روزى در پيش مجد الملك بودم در خدمتِ پدرم حاضر بودم. سيّد على علوى - رحمة اللَّه عليه - دو بازرگانِ غريب در آمدند يكى از حلب و ديگرى از ماوراءالنّهر. ماوراءالنّهرى عمرنام و حنيفى‏۶ بود، و حلبى على‏نام و شيعى بود. هر دو بر سلطان مبلغى قرض داشتند. مجد الملك بفرمود تا ماوراء النّهرى را كه عمرنام بود از خزانه زرِ نقد بدادند و على حلبى را حوالت ساختند با شهر. مردكى فرّاش حاضر بود. گفت: خداوند، عجب نيست عمر را نقد مى‏دهد و على را نسيه؟! گفت: مى‏دانم امّا تا جهانيان بدانند كه در پادشاهى و معامله تعصّب روا نباشد. و طُرفه نباشد كه من على را حرمت دارم و دوست دارم. و اين معنى از وى پسنديده داشتند.
و آنچه اهل تصوّف و علماى سنّت را و حنفيان را مراعات كردى و نعمت دادى و تمكين كردى، از آفتاب ظاهرتر است. و قبّه حسنِ على كه عبّاسِ عبدالمطلّب پدرِ خلفا آنجا مدفون است، مجد الملك فرموده است، و چهار طاقِ عثمانِ عفّان به بقيع هم او فرموده است كه هيچ سنّى را حميّتِ آن نيست كه درش درنهد ۷ و مجد الملك را شب و روز در مشاهد دعا و ثنا گويند و كشتن و پاره‏پاره بكردن بر وى هيچ عارى

1.در برهان قاطع گفته: «خيل‏خانه به معنى خاندان و دودمان باشد».

2.صفحه «۸۳» چاپ قديم‏

3.ع - ب - ث: «بزرگ».

4.ب - م - ح: «حنفى».

5.ع: «الحسنى». قوامى رازى قصيده غرّائى در مدح سيد فخرالدّين و پدر او سيد شمس الدّين كه هر دو رئيس شيعه در رى بوده‏اند، سروده و ما در آنجا موارد ذكر او را در همين كتاب نقض ياد كرده‏ايم. رجوع شود به ديوان نامبرده، ص ۱۱۱-۱۱۶.

6.يعنى هيچ سنى همت و حميت نصبِ در آن را ندارد، تا چه رسد به بنايش.


نقض
90

حدّى كه چون بُلفضل براوستانى در رى بود گازرى را از درعايش‏۱ به حوالتى بگرفتند و نامِ گازر بوبكر بود، امّا رافضى بود تا پيشِ مجد الملك براوستانى افتاد، گفت: ببرى او را و برآويزى‏۲ به حوالتى كه قتل بر او واجب نبود. گفتند: اى خداوند او مردى مؤمن است؛ يعنى رافضى است. گفت: شما گفتى:۳بوبكرنام است و هر آينه بوبكر كشتنى باشد تا دست از او بداشتند، و چنين چنين‏۴ بسيار كردند تا همه را به زارى زار بكشتند و بوالفضل براوستانى را پاره‏پاره بكردند و بوسعد هندو را به ساوه برآويختند.
امّا جوابِ اين كلمات كه ايراد كرده است و نقصان در سلاطينِ نيكوسيرت به رمز اشارت كرده كه: «وزير و مشيرِ مبتدع داشتند» و مجدالملك ديندار معتقد را به بدى نام برده كه هنوز آثارِ خيراتِ او در حَرَمَيْنِ مكّه و مدينه ظاهر است و در مشاهدِ ائمّه علوى و ساداتِ فاطمى احسان‏هاىِ او متواتر است از اوقاف و شمع سوختن، و خطّ و توقيعِ او هنوز مقتداىِ اصحابِ دولت است، و رسوم و قواعدِ او در خيرات و نيكى‏ها هنوز باقى است، و از بزرگىِ قدر و رفعتِ او هنوز لقبِ او به كس نداده‏اند و مجد الملكِ مطلق او را دانند و حكايتِ گازر كه آورده است، عاقل به چنان سخن التفات نكند كه ملكِ مشرق و مغرب به شخصى چگونه سپارند بدين جاهلى و نادانى كه بى‏گناهى را به مجرّدِ آن كه بوبكرنام باشد، او را هلاك فرمايد كردن كه مگر در

1.ح: «عائس».

2.م - ح: «ببريد» و بياويزيد».

3.م - ب - ح: «گفتيد».

4.ب - ث - م: «چون چنين». ح: «چندين و چنين».

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430752
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به