919
نقض

الرّحا، فمدّه بكلتي يديه، و لواه في عنقي، كما يتفتّل الأديم، و أصحابي كأنّهم نظروا إلى ملك الموت، فأقسمت عليه بحقّ اللَّه و رسوله، فاستحيى و خلّى سبيلي».

تعليقه 119

حلقه ميم، كنايه از شدائد روزگار است‏

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «بلكه خالد يكى است از آحاد صحابه؛ پدرش وليد مغيره بود مخزومى، كافر بود كه مكّه به مصطفى عليه السلام چون حلقه ميم كرده بود، و منكر بعث و رسالت بود و بر قرآن فسوس داشته و بر صحابه استهزا كرده، اگرچه مصنّف او را در اين كتاب، ريحان قريش خوانده است».
چون حلقه ميم از تنگ‏ترين چيزها است، نوع مردم و مخصوصاً اهل فضل و كمال، شدّت امر و سختى حال و فشار روزگار و مضيقه حوادث و تنگناى نوائب را تشبيه به حلقه ميم مى‏كنند، چنان‏كه تشبيه به حلقه انگشترى مى‏كنند. از اين‏جا است كه در لسان اهل ادب وارد است كه در مقام سختى و فشار زندگى و موقع گرفتارى در پنجه مصائب، مى‏گويند: «صارَ قلبى أصغر مِن بياض الميم، و أضيق من صدر اللَّئيم»؛ يعنى: دلم از سفيدىِ حلقه ميم كوچك‏تر شد و از سينه لئيم تنگ‏تر گرديد. ظهير الدّين فاريابى در قصيده‏اى سروده است (ص 202، چاپ طهران به سال 1324):

«كنون ز هستى من بيش از اين دو حرف نمانددلى چو چشمه ميم و قدى چو حلقه نون»
در بهار عجم گفته: «چشمه ميم كنايه از حلقه ميم است. سنايى گفته:

محبّت تو جگر تشنگانِ باديه راز لال خضر بود در گلو ز چشمه ميم»
محقّق طوسى رحمه اللَّه عليه در آخر شرح اشارات بعد از ذكر شدّت گرفتارى و كثرت مصائب و سختىِ حال خود، با كلماتى دلخراش و عباراتى جانگداز گفته: «نِعْمَ ما قال الشاعر بالفارسيّة:

بگرداگرد خود چندان‏كه بينم‏بلا انگشترىّ و من نگينم»
و مراد از «فسوس داشتن به قرآن» همانا اهانت و بى‏اعتنايى كردن به آن و به مسخرگى و هزلْ تلقّى نمودنِ آن است و وليد از جمله مستهزئين بوده است. ابن دريد در اشتقاق (ص 98) گفته: «و مِن رجال بني مخزوم بن يقظة الوليد بن المغيرة، و كان من المستهزئين، و فيه نزلت: (ذَرْنى وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيداً)۱(إلى آخر القصّة). و فيه نزلت: (وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهينٍ)۲ و در ص 151 نيز اين كلام را تكرار كرده است».

تعليقه 120

صعود على رحمه اللَّه عليه بر دوش نبى صلى اللَّه عليه و آله‏

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «به اوّل بر عرش خدايش نام بود و بر در كعبه بر دوش محمّد مقام بود».
مراد از قسمت دوم عبارت، رفتن اميرالمؤمنين عليه السلام است بر دوش نبى براى شكستن بت‏هايى كه بر پشت بام كعبه بود.
قاضى شوشترى رحمه اللَّه عليه در مجالس (ص 31، ج 1، چاپ اسلاميّه) گفته: «و از جمله وجوه اختصاص

1.مدّثّر /۱۱

2.قلم /۱۰


نقض
918

بواجبٍ عقلاً؛ ولكنّه وجب لهم من جهة السَّماع. و أمّا إطلاق القول عليهم بأنّهم يعلمون الغيب، فهو منكر بيّن الفساد؛ لأنّ الوصف بذلك أنّ ما يستحقّه من علم الأشياء بنفسه لا بعلمٍ مستفاد، و هذا لا يكون إلّا اللَّه جلّ و عزّ، و على قولي هذا جماعة أهل الإمامة إلّا مَن شذّ عنهم مِن المفوّضة و مَن انتمى إليهم من الغُلاة».
و اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته (ص 310): «پس ائمّه كه درجه انبيا ندارند»؛ اين عقيده در قديم عقيده برخى از علماى شيعه بوده است، چنان‏كه در تعليقه 132 شرح آن خواهد آمد.
امّا نفى مصنّف رحمه اللَّه عليه علم غيب را از ائمّه عليهم السلام مبنى بر آن است كه اين علم را مربوط به تعليم الهى ندانيم و امّا اگر از راه تعليم خداى تعالى باشد، هيچ‏گونه اشكالى نخواهد داشت چنان‏كه گذشت.

تعليقه 117

حديث ابولؤلؤ و عمر و حديث ابن ملجم و طير

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «ناصبيانِ مجبّر، از منصور عمّار روايت كرده‏اند كه: راهبى گفت: هر شبى مرغى بزرگ به كنار درياى عمّان آيد و بولؤلؤه را از حلق برآرد و زنده شود و به منقارش پاره پاره كند و تا به قيامت، هر شب چنين باشد كه او كشنده عمر است».
اين روايت را نگارنده تاكنون در جايى نديده است، ليكن نظير آن روايتى هست در باب ابن ملجم قاتل اميرالمؤمنين عليه السلام كه آن را جماعتى از علماى خاصّه و عامّه نقل كرده‏اند و نگارنده به مناسبتى آن را به تفصيلى كه ممكن بوده، در تعليقات كتاب شريف الإيضاح تأليف فضل بن شاذان - رضوانُ اللَّه عليه - ياد كرده است و ناقلان آن عبارت‏اند از: اخطبِ خطباى خوارزم موفّق بن احمد مكّى در مناقب، و سيوطى در شرح الصّدور، و اِربلى در كشف الغمّه، و قطب راوندى در خرائج و جرائح، و مجلسى رحمه اللَّه عليه در بحار، و سيّد هاشم بحرانى در مدينة المعاجز. طالب نصوصِ عبارات‏شان رجوع كند به ايضاح (ص 427-432).

تعليقه 118

قصّه طوق خالد

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و عمود در گردن خالد كردن از قوّت و صلابت علىّ مرتضى دور نباشد (تا آخر)»؛ كلام درستى است و در چند حديث، اين امر ذكر شده است؛ ابن شهر آشوب رحمه اللَّه عليه در مناقب (جزء ثانى چاپ هند، ص 190) گفته: «أبوسعيد الخُدري و جابر الأنصاري و عبداللَّه بن عبّاس في خبرٍ طويلٍ أنّه قال خالد بن الوليد: أتى الأصلع - يعني عليّاً عليه السلام - عند منصرفي مِن قتال أهل الردّة في عسكري، و هو في أرض له، و قد ازدحم الكلام في حلقه كهمهمة الأسد و قعقعة الرّعد، فقال لي: ويلك أكنت فاعلاً؟ فقلت: أجل. فاحمرّت عَيْناه و قال: يا ابن اللّخناء، أمِثلُك يُقدم على مِثْلي، أو يجسر أن يدير اسمي في لَهَواتِه في كلام له؟ ثمّ قال: فنكسني واللَّه عن فرسي، و لا يمكنني الامتناع منه، فجعل يسوقني إلى رحىً للحارث بن كلدة، ثمّ عمد إلى قطب الرّحا الحديد الغليظ الذي عليه مدار

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 432619
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به