921
نقض

تمنّا مى‏كرد در نفس خود كه: چه بود، اگر خدا آياتى فرستادى كه موافق خاطر ايشان بودى و ملايم طبيعت ايشان تا به ايمان نزديك شدندى؛ و چون حق تعالى سوره و النّجم فرستاد و رسول آن را در مجمع مسلمانان و مشركان تلاوت نمود، چون به اين آيه رسيد كه: (أ فَرَأيْتُمُ اللّاتَ وَ الْعُزَّى)۱ شيطان به جهت آن كه محبّت كفّار را در نفس پيغمبر متمكّن يافت، بر زبان القا كرد كه: تِلْكَ الغَرانيق العُلى‏، و إنّ شفاعَتَهُنّ لتُرجى‏. و چون كفّار، مدح و ثناى آلهه خود را از پيغمبر استماع كردند، مسرور گشتند تا غايتى كه در آخر سوره همه كفّار با مؤمنان اتّفاق نموده به سجده رفتند و در آن مسجد، هيچ مؤمن و كافر نماند مگر آن كه سجده كرد اِلّا وليد بن مغيره كه به جهت كبر سنّ و ضعف و ناتوانى نتوانست كه سجده كند و آخر سنگى چند بر بالاى يكديگر نهاد و بر آن سجده كرد. پس مردمان از مسجد متفرّق شدند و همه مشركان قريش، مبتهج و خوشحال شدند و جبرئيل عليه السلام بيامد و از روى عتاب، خطاب به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كرد كه: چرا گفتى چيزى كه ما بر تو نخوانده بوديم كه بر مشركان خوانى، رسول صلى اللَّه عليه و آله از اين حال دلتنگ شد، حق تعالى براى خوشدلى وى اين آيه فرستاد».
و عَلَم الهدى رحمه اللَّه عليه در تنزيه الأنبياء بعد از نقل اين قول فرموده كه: «اين سخنى است باطل و كلامى است عاطل و از كلمات مزخرفه و اقوال حشويّه است و ظاهر آيه اصلاً دلالت بر آن ندارد، چه ظاهر آن، مقتضى يكى از دو امر بيش نيست (تا آخر كلام طويل الذّيل او)».
بايد دانست كه علماى اماميّه، جميعاً و جمهور محقّقان اهل سنّت جمله بر آن‏اند كه اين حديث، مختلق و موضوع است براى توالى فاسدى كه لازم دارد و مقامْ گنجايش بسط مطلب را ندارد و همه مفسّران در ذيل آيه بحث كرده‏اند و از جمله مواردِ بسيار خوبِ تحقيق اين مطلب، تفسير فخر رازى است و سادس بحار، باب عصمته و تأويل بعض ما يوهم خلاف ذلك (ص 206-210 چاپ امين الضرب) زيرا در اين باب، به نقل اقوال جماعتى از محقّقان اهل سنّت نيز پرداخته است.

تعليقه 122

محال بودن ارتداد به عقيده عَلَم الهدى‏

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و مرتضى كه دليل گويد كه: ارتداد محال است؛ لاستحالة جمع الاستحقاقين؛ به كلام سيّد دست نيافتم تا به نقل آن در اين‏جا بپردازم؛ طالب آن، خودش به مظانّ آن مراجعه كند.

تعليقه 123

الحاق اَداتِ «ها» در اوّل بعضى افعال، مانند «ها گير»

علّامه قزوينى رحمه اللَّه عليه در خاتمة الطَّبعِ تفسير ابو الفتوح رحمه اللَّه عليه تحت عنوان «بعضى تعبيرات و اصطلاحات و لغات نادره اين كتاب (يعنى تفسير مذكور)» (ص 650 جلد 5 چاپ اوّل) گفته: «ديگر از استعمالات غريبه اين كتاب، الحاق ادات «ها» است در اوّل بعضى افعال و مخصوصاً در اوّل فعل «گرفتن». و گويا اين استعمال، مأخوذ از پاره‏اى از لهجات محلّى ايران است، مثال: با او گويند: اقبض، فيقبض؛ هاگيرا و هاگيرد. بار ديگرش گويند: اقبض؛ او هاگيرد (1: 8) و بعضى دگر گفتند: آن كه عقده نكاح به دست

1.نجم /۱۹


نقض
920

بيت اللَّه الحرام به آن قبله طوايفِ انام، آن است كه به امر حضرت پروردگار، دو بار آفتاب‏وار بر برج دوش سيّد مختار صعود نمود و حريم حرمِ محترم را از لوث اصنام دور فرمود.

چون مه بر آسمان نبوّت نهاده پاى‏و اصنام را به كين زده چون سنگ بر زمين‏
و كيفيّتِ واقعه كسر اصنام در مبادى ظهور اسلام، بر وجهى است كه آن حضرت عليه السلام در بعضى از احاديثِ شريفه خود به آن اشارت نموده و فرموده: انطلقتُ أنا و رسولُ اللَّه صلى اللَّه عليه و آله حتّى أتينا الكعبة (تا آخر حديث گذشته) فنزلت، و انطلقت أنا و رسول اللَّه نستبق حتّى توارينا بالبيوت خشية أن يلقانا أحد منهم.
و اين حديث را شيخ اَجلّ علىّ بن بابويه قمى رحمه اللَّه عليه به هشت واسطه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت نموده و مضمونش آن است كه: من با حضرت رسالت پناهى صلى اللَّه عليه و آله رفتم تا به كعبه رسيديم، پس آن حضرت امر فرمودند مرا كه: بنشين از براى من. پس بر منكب من بر آمدند، پس من قصد كردم كه برخيزم. آن حضرت ضعف مرا دريافتند، نه از بارِ وجود شريف ايشان، بلكه از بارِ عظمتِ نبوّت كه حمل آن بيرون از احاطه بشرى است. و از دوش من فرود آمدند و خود نشستند و فرمودند كه: بر بالاىِ منكب من برآى. فرمان ايشان را به جاى آوردم. پس آن حضرت از جاى برخاستند در آن حال كه من بر منكب ايشان بودم. به تحقيق كه در آن وقت، اگر مى‏خواستم، مى‏رسيدم به كنارهاى آسمان، تا آن كه بر بالاى خانه كعبه برآمدم و بر بام خانه، صورتى چند از مس يا از روى بود و آن بت‏ها بود كه كفّار قريش جمع كرده بودند. پس آن‏ها را از جانب يمين و از جانب يسار و پس و پيشِ خانه بر مى‏داشتم و جمع مى‏نمودم تا آن كه قدرت بر همه يافتم. پس حضرت رسالت پناه صلى اللَّه عليه و آله مرا فرمودند كه: آن صورت‏ها را بينداز. پس آن‏ها را از بام كعبه به زير انداختم و همه در هم شكست، چنان‏كه شكسته مى‏شود شيشه‏ها؛ يعنى آواز شكستن آن‏ها مانند شكستن شيشه‏ها بود. پس فرود آمدم از بام خانه و به اتّفاق آن حضرت مى‏رفتم بر وجهى كه سبق مى‏گرفتيم؛ يعنى تند مى‏رفتيم تا آن كه پنهان شديم در خانه خود از بيم اين‏كه مبادا يكى از مشركان مكّه ما را ببيند.

تعليقه 121

تلك الغَرانيق العُلى‏

ابن الاثير در نهايه گفته: «فيه: تلك الغَرانيق العُلى. الغرانيق هاهنا الأصنام، و هي في الأصل: الذُّكور من طير الماء، واحدها غُرْنُوق و غرنيق؛ سمّي به لبياضه. و قيل: هو الكركيّ. و الغرنوق أيضاً: الشابّ النّاعم الأبيض، و كانوا يزعمون أنّ الأصنام تقرّبهم مِن اللَّه، و تشفع لهم، فشبّهت بالطيور التي تعلو في السماء و ترتفع».
مولا فتح اللَّه كاشانى رحمه اللَّه عليه در منهج الصادقين در تفسير اين آيه: (وَ ما أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيِّ إلّا إذا تَمَنّى‏ ألْقَى الشَّيْطانُ فى اُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقى الشَّيْطانُ)۱ گفته: «بدان كه در بعضى تفاسير، وجه القاى شيطان را بر پيغمبر به نهجى ايراد كرده‏اند كه مَرضىّ اهل حق نيست و از آن جمله گفته‏اند كه: چون رسول ديد كه مردمان از او متنفّرند و هر چند بيشتر ايشان را دعوت مى‏كند از او دورتر مى‏شوند؛ پس از غايت حرصى كه بر ايمان ايشان داشت،

1.آيه ۵۲ سوره مباركه حجّ تا آخر

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 432384
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به