تمنّا مىكرد در نفس خود كه: چه بود، اگر خدا آياتى فرستادى كه موافق خاطر ايشان بودى و ملايم طبيعت ايشان تا به ايمان نزديك شدندى؛ و چون حق تعالى سوره و النّجم فرستاد و رسول آن را در مجمع مسلمانان و مشركان تلاوت نمود، چون به اين آيه رسيد كه: (أ فَرَأيْتُمُ اللّاتَ وَ الْعُزَّى)۱ شيطان به جهت آن كه محبّت كفّار را در نفس پيغمبر متمكّن يافت، بر زبان القا كرد كه: تِلْكَ الغَرانيق العُلى، و إنّ شفاعَتَهُنّ لتُرجى. و چون كفّار، مدح و ثناى آلهه خود را از پيغمبر استماع كردند، مسرور گشتند تا غايتى كه در آخر سوره همه كفّار با مؤمنان اتّفاق نموده به سجده رفتند و در آن مسجد، هيچ مؤمن و كافر نماند مگر آن كه سجده كرد اِلّا وليد بن مغيره كه به جهت كبر سنّ و ضعف و ناتوانى نتوانست كه سجده كند و آخر سنگى چند بر بالاى يكديگر نهاد و بر آن سجده كرد. پس مردمان از مسجد متفرّق شدند و همه مشركان قريش، مبتهج و خوشحال شدند و جبرئيل عليه السلام بيامد و از روى عتاب، خطاب به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كرد كه: چرا گفتى چيزى كه ما بر تو نخوانده بوديم كه بر مشركان خوانى، رسول صلى اللَّه عليه و آله از اين حال دلتنگ شد، حق تعالى براى خوشدلى وى اين آيه فرستاد».
و عَلَم الهدى رحمه اللَّه عليه در تنزيه الأنبياء بعد از نقل اين قول فرموده كه: «اين سخنى است باطل و كلامى است عاطل و از كلمات مزخرفه و اقوال حشويّه است و ظاهر آيه اصلاً دلالت بر آن ندارد، چه ظاهر آن، مقتضى يكى از دو امر بيش نيست (تا آخر كلام طويل الذّيل او)».
بايد دانست كه علماى اماميّه، جميعاً و جمهور محقّقان اهل سنّت جمله بر آناند كه اين حديث، مختلق و موضوع است براى توالى فاسدى كه لازم دارد و مقامْ گنجايش بسط مطلب را ندارد و همه مفسّران در ذيل آيه بحث كردهاند و از جمله مواردِ بسيار خوبِ تحقيق اين مطلب، تفسير فخر رازى است و سادس بحار، باب عصمته و تأويل بعض ما يوهم خلاف ذلك (ص 206-210 چاپ امين الضرب) زيرا در اين باب، به نقل اقوال جماعتى از محقّقان اهل سنّت نيز پرداخته است.
تعليقه 122
محال بودن ارتداد به عقيده عَلَم الهدى
اينكه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و مرتضى كه دليل گويد كه: ارتداد محال است؛ لاستحالة جمع الاستحقاقين؛ به كلام سيّد دست نيافتم تا به نقل آن در اينجا بپردازم؛ طالب آن، خودش به مظانّ آن مراجعه كند.
تعليقه 123
الحاق اَداتِ «ها» در اوّل بعضى افعال، مانند «ها گير»
علّامه قزوينى رحمه اللَّه عليه در خاتمة الطَّبعِ تفسير ابو الفتوح رحمه اللَّه عليه تحت عنوان «بعضى تعبيرات و اصطلاحات و لغات نادره اين كتاب (يعنى تفسير مذكور)» (ص 650 جلد 5 چاپ اوّل) گفته: «ديگر از استعمالات غريبه اين كتاب، الحاق ادات «ها» است در اوّل بعضى افعال و مخصوصاً در اوّل فعل «گرفتن». و گويا اين استعمال، مأخوذ از پارهاى از لهجات محلّى ايران است، مثال: با او گويند: اقبض، فيقبض؛ هاگيرا و هاگيرد. بار ديگرش گويند: اقبض؛ او هاگيرد (1: 8) و بعضى دگر گفتند: آن كه عقده نكاح به دست