او باشد، شوهر است و معناى آيه چنين گفتند: (إلاّ أنْ يَعْفُونَ)۱؛ الّا كه زنان عفو بكنند هيچ ها نگيرند (1: 405) رسول حربه از دست حارث بن الصمّه ها گرفت و حربه بر گردن او زد (1: 661 به اختصار) (وَ قالََلأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيباً مَفْرُوضاً)۲؛ و گفت - يعنى شيطان - : ها گيرم از بندگان تو نصيبى مقدّر مقطوع (2: 48) مردم دست به پشت او هامىزدند و او را مىانداختند و او واپس مىنگريد (1: 541)».
عالم جليل فقيد، حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى رحمه اللَّه عليه درباره عبارت مورد اَخير، چنين اظهار نظر كرده (ج 3، چاپ اسلاميّه، ص 20): «عامّه مردم در زمان ما گويند: هى مىزدند؛ يعنى پياپى و مكرّر».
تعليقه 124
اينكه مصنّف رحمه اللَّه عليه نقل كرده: «و خايهاش چندِ كوه اُحد است»
كلمه «چند» در اينجا به معنى مطلق مقدار است و اين استعمال در كتب قديمه، فراوان به نظر مىرسد؛ ابوالفتوح رازى رحمه اللَّه عليه در تفسير آيه (وَ أنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً)۳ گفته: «راويان اخبار روايت كردهاند كه چون خداى تعالى - جَلَّ جلالُه - خواست تا آسمان و زمين بيافريند، جوهرى سبز بيافريد چندِ هفت آسمان و هفت زمين». و اين تعبير بعينه در تفسير گازر نيز هست.
در سياستنامه خواجه نظامالملك (ص 90 چاپ طهورى) آمده : «و چند يك گزاز اين مقرعه ببريد». و در چهار مقاله عروضى (ص 35 چاپ دوّم زوّار، به تصحيح دكتر معين) آمده: «از خلال قبا هژده دانه مرواريد بركشيد؛ هر يكى چندِ بيضه عصفورى». و در تاريخ سيستان (ص 261) آمده: «و عمرو، معتضد را اندر هديّهها اشترى دو كوهان فرستاده بود چندِ مادّه پيلى بزرگ». ملك الشعراء رحمه اللَّه عليه در اين صفحه و ص 17 به استعمال آن در اين معنا تصريح كرده است.
تعليقه 125
بوسعيد جنابى و بوطاهر جنابى
بايد دانست كه از قضاياى بسيار اَسفآور و جان گداز و مصائب و بلاهاى وارد بر مسلمانان، آن است كه به سال سيصد و هفده هجرى، از ناحيه قرمطيان بر مكّه تاختند و به غارت و كشتن حجّاج خانه خدا پرداختند و تعدّى و تجاوز را بر اهل اسلام از حدّ نوشتن گذرانيدند و حرمت خانه خدا را هتك كردند و حجر الاسود را كنده به هجر بردند.
و همه مورّخان اسلام به تفصيل به ذكر اين قضيّه پرداختهاند، مثلاً ابن الجوزى در المنتظم (ص 222-323) ضمن وقايع سال 317 و ابن الاثير در وقايع همان سال تحت عنوان «ذكر مسير القرامطة إلى مكّة و ما فعلوه بأهلها و بالحُجّاج و أخذهم الحجر الأسود» و در حوادث سال سيصد و نه تحت عنوان «ذكر إعادة القرامطة الحجر الأسود» و ياقوت در معجم البلدان تحت عنوان «جنّابة» و «الحجر الأسود» و اصطخرى هنگام ذكر قبائل و اديان فارس؛ و ساير مورّخان، مخصوصاً تواريخ مربوط به مكّه، قضيّه را به شرح و بسط كافى نقل نمودهاند.