923
نقض

و ابوسعيد مذكور، پدر ابوطاهر، رئيس قرامطه است كه پيوسته در بلاد فساد مى‏كردند و در سنه 317 به حجّ رفتند و اموال حاجّ را غارت كردند و مردمان را در مسجد الحرام بكشتند و كشتگان را در چاه زمزم ريختند و باب كعبه و حجرالأسود را كندند و جامه كعبه را برداشتند و بر خود تقسيم كردند؛ و يكى از ايشان خواست ناودان كعبه را بكند، از بام افتاد و هلاك شد. پس خانه‏هاى مكّه را غارت كردند و حجر الأسود را به هجر بردند و امير بغداد و عراق پنجاه هزار دينار داد كه حجر را ردّ كنند و به مكّه برند، قبول نكردند و مدّت بيست و دو سال نزد ايشان بماند تا آن كه عبيداللَّه مهدى كه او را از احفاد اسماعيل پسر حضرت صادق عليه السلام شمرده‏اند و در افريقيّه مملكت داشت، براى ابوطاهر كاغذى نوشت و او را بر اين كار ناستوده توبيخ و ملامت نمود و او را لعن كرد و گفت: تو ما را رسوا كردى و دولت ما را نسبت به الحاد دادى، البتّه حجر را به مكان خود بر گردان و اموال را به ايشان ردّ كن! پس قرامطه حجر الأسود را به جاى خود برگردانيدند. و در تاريخ ايّام مقتدر نيز اشاره به اين مطلب خواهد شد».

تعليقه 126

ابن حوشب و علىّ بن الفضل‏

در جامع التَّواريخ (ص 13 قسمت اسماعيليّه چاپ دانشگاه) هنگام ذكر داعيان اسماعيليّه از اين دو نفر چنين نام برده: «و عبداللَّه بن ميمون قدّاح را پدر نماند، به نواحى شام رفت و به ديه سلميّه بر چهار فرسنگى حِمْص نزول كرده و آن‏جا متوطّن شد و داعيان به اطراف ملك فرستاد و همان جا از دنيا برفت. بعد از او پسرش احمد بن عبداللَّه قائم مقام پدر شد و ابوالقاسم بن حوشب بن زادان النجّار از كوفه و محمّد بن الفضل اليمنى با مال و عشاير بسيار به قصد زيارت مشهد حسين على عليهما السلام مصاحب او مى‏رفتند (تا آخر كلام او)».
علّامه قزوينى رحمه اللَّه عليه در حواشى و اضافات تاريخ جهانگشاى جوينى (ص 154) درباره اين عبارت جوينى «و شخصى بلقاسمِ حوشب نام را به يمن فرستاد تا دعوت كند» چنين اظهارنظر كرده است (ج 3، ص 348 - 349):
«ص 154، س 8: بلقاسم حوشب، هو ابوالقاسم رستم بن الحسين بن فرج بن حوشب بن زادان النجّار الكوفىّ الملقّب بالمنصور؛ از دُعات معروف اسماعيليّه در يمن، در شهور سنه دويست و شصت و هشت، پدر مهدى، اوّلين خلفاى فاطميّين (به قول صاحب دستور المنجّمين و مقريزى) يا يكى از اولاد عبداللَّه بن ميمون قدّاح (به قول جوينى در جهانگشا و ابن الأثير در تاريخ كامل) ابن حوشب را به همراهى علىّ بن الفضل نامى از اهالى يمن، براى نشر دعوت، بدان ناحيه فرستاد و ايشان از قادسيّه حركت كرده، در اوايل همان سال به يمن رسيدند و ابن حوشب در آن‏جا آغاز دعوت نهاد و در سنه دويست و هفتاد دعوت او در يمن ظاهر شد و كار او بالا گرفت و اَتباع او بسيار شد و شهرهاى عمده يمن را مانند صنعا و غيره فتح نمود و خود را منصور لقب نهاد و به تمام نواحى يمن و بحرين و يمامه و سند و هند و مصر و مغرب، دُعات فرستاد. پدر مهدى پس از مدّتى ابو عبداللَّه شيعى آتى الذِّكر را به يمن نزد ابن حوشب فرستاد و او را توصيه نمود كه چند گاهى در يمن


نقض
922

او باشد، شوهر است و معناى آيه چنين گفتند: (إلاّ أنْ يَعْفُونَ)۱؛ الّا كه زنان عفو بكنند هيچ ها نگيرند (1: 405) رسول حربه از دست حارث بن الصمّه ها گرفت و حربه بر گردن او زد (1: 661 به اختصار) (وَ قالََلأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيباً مَفْرُوضاً)۲؛ و گفت - يعنى شيطان - : ها گيرم از بندگان تو نصيبى مقدّر مقطوع (2: 48) مردم دست به پشت او هامى‏زدند و او را مى‏انداختند و او واپس مى‏نگريد (1: 541)».
عالم جليل فقيد، حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى رحمه اللَّه عليه درباره عبارت مورد اَخير، چنين اظهار نظر كرده (ج 3، چاپ اسلاميّه، ص 20): «عامّه مردم در زمان ما گويند: هى مى‏زدند؛ يعنى پياپى و مكرّر».

تعليقه 124

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه نقل كرده: «و خايه‏اش چندِ كوه اُحد است»

كلمه «چند» در اين‏جا به معنى مطلق مقدار است و اين استعمال در كتب قديمه، فراوان به نظر مى‏رسد؛ ابوالفتوح رازى رحمه اللَّه عليه در تفسير آيه (وَ أنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً)۳ گفته: «راويان اخبار روايت كرده‏اند كه چون خداى تعالى - جَلَّ جلالُه - خواست تا آسمان و زمين بيافريند، جوهرى سبز بيافريد چندِ هفت آسمان و هفت زمين». و اين تعبير بعينه در تفسير گازر نيز هست.
در سياست‏نامه خواجه نظام‏الملك (ص 90 چاپ طهورى) آمده : «و چند يك گزاز اين مقرعه ببريد». و در چهار مقاله عروضى (ص 35 چاپ دوّم زوّار، به تصحيح دكتر معين) آمده: «از خلال قبا هژده دانه مرواريد بركشيد؛ هر يكى چندِ بيضه عصفورى». و در تاريخ سيستان (ص 261) آمده: «و عمرو، معتضد را اندر هديّه‏ها اشترى دو كوهان فرستاده بود چندِ مادّه پيلى بزرگ». ملك الشعراء رحمه اللَّه عليه در اين صفحه و ص 17 به استعمال آن در اين معنا تصريح كرده است.

تعليقه 125

بوسعيد جنابى و بوطاهر جنابى‏

بايد دانست كه از قضاياى بسيار اَسف‏آور و جان گداز و مصائب و بلاهاى وارد بر مسلمانان، آن است كه به سال سيصد و هفده هجرى، از ناحيه قرمطيان بر مكّه تاختند و به غارت و كشتن حجّاج خانه خدا پرداختند و تعدّى و تجاوز را بر اهل اسلام از حدّ نوشتن گذرانيدند و حرمت خانه خدا را هتك كردند و حجر الاسود را كنده به هجر بردند.
و همه مورّخان اسلام به تفصيل به ذكر اين قضيّه پرداخته‏اند، مثلاً ابن الجوزى در المنتظم (ص 222-323) ضمن وقايع سال 317 و ابن الاثير در وقايع همان سال تحت عنوان «ذكر مسير القرامطة إلى مكّة و ما فعلوه بأهلها و بالحُجّاج و أخذهم الحجر الأسود» و در حوادث سال سيصد و نه تحت عنوان «ذكر إعادة القرامطة الحجر الأسود» و ياقوت در معجم البلدان تحت عنوان «جنّابة» و «الحجر الأسود» و اصطخرى هنگام ذكر قبائل و اديان فارس؛ و ساير مورّخان، مخصوصاً تواريخ مربوط به مكّه، قضيّه را به شرح و بسط كافى نقل نموده‏اند.

1.بقره / ۲۳۷

2.نساء /۷

3.از آيه ۲۲ سوره بقره‏

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 431120
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به