933
نقض

حركت كردند، گروهى از سپاهيان خراسانى كه به طبرستان مى‏رفتند بر ايشان تاختند، پس قسمتى از مال و متاع ايشان را به غارت بردند و چند نفر را نيز كشتند، ليكن باقى سالم مانده و از همان‏جا به طرف خراسان رهسپار شدند، ناگاه اسماعيليان بر ايشان حمله كردند، حاجيان به دفاع پرداخته و تا مى‏توانستند مقاوت كرده و مردانه جنگيدند تا آن كه امير حاجّ كشته شد و از دفاع عاجز گشتند، پس دست از جنگ كشيده و سلاح‏هاى خود را انداخته و امان خواستند، اسماعيليان همه ايشان را كشتند و به جز اندكى باقى نگذاشتند و در ميان ايشان گروهى بسيار از دانشمندانِ به‏نام و صالحان و زاهدانِ قابل اعتنا، به درجه شهادت رسيدند. و اين غائله، مصيبت بزرگى بود كه همه بلاد اسلام و بالخصوص خراسان را فرا گرفت و شهرى در آن حدود نماند كه ماتمى در آن برپا نشده باشد.
و چون فرداى روز قتل فرا رسيد، يك پيرمرد اسماعيلى در ميان كشتگان و نيمه‏جانانِ زخمدار درآمده به آواز بلند گفت: اى مسلمانان و اى حاجيان! ملحدان رفتند و من مردى مسلمانم و براى شما آب آورده‏ام، هر كه تشنه است خود را معرّفى كند تا سيرابش كنم، پس هر زخمى نيمه‏جانى كه خود را معرّفى كرد به دست وى كشته شد و در نتيجه همه آن حاجيان به قتل رسيدند و از آن ورطه نجات نيافت مگر كسى كه اتّفاقاً سالم مانده و پاى به گريز نهاد و آنان بسيار كم بودند.
و گويا اين قتل و كشتار بى‏رحمانه بعد از آن بوده است كه رستم بن على، شاه مازندران، به ديار اسماعيليان تاخته و دمار از روزگار ايشان بر آورده بوده است».
و ابن الاثير در تاريخ خود (ص 84، جلد 11، چاپ اوّل) ضمن حوادث سال مذكور، قبل از ذكر واقعه قتل حُجّاج، به ذكر آن، تحت عنوان «ذكر غزو صاحب طبرستان الإسماعيليّة» اين‏گونه پرداخته است: «في هذه السَّنة جمع شاه مازندران رستم بن عليّ بن شهريار عسكره، و سار و لم يُعْلِمْ أحداً جهة مقصده، و سلك المضائق و جدّ السير إلى بلد الموت و هي للإسماعيليّة، فأغار عليها، و أحرق القُرى و السَّواد، و قتل، فأكثر، و غنم أموالهم، و سبى نساءَهم، و استرقّ أبناءهم، فباعهم في السوق، و عاد سالماً غانماً، و انخذل الإسماعيليّة، و دخل عليهم من الوهن ما لم يصابوا بمثله، و خرّب من بلادهم ما لا يعمر في السنين الكثيرة».

تعليقه 141

مزاحمت بغراتكين‏

اين‏كه مصنّف گفته: «اگر نه به فتواى خواجگان مجبّر بغراتكين زحمت كردى»؛ اشاره به يك قضيّه تاريخى است كه ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان (قسم سوم، ص 102، س 23 - ص 103) ضمن ذكر وقايع زمان پادشاهىِ شاهنشاه غازى رستم بن على - رحمة اللَّه عليه - آن را چنين بيان مى‏كند: «و با مازندران آمد و از سياه گيلان تا دينار جارى و جاجرم و شبينقان و جرمغان، مدّتِ شش ماه لشكر جمع كرد و از لِنْدوبرد و ديگر سراگاه‏ها درختان فرمود بُريد و بعد شش ماه با دويست هزار بار، هزار چوب درخت به پايان گرد كوه شد و گرداگرد قلعه صبورآباد كرد و كله‏دار گويند به مازندران بفرمود


نقض
932

از اُمراى غز، طوطى‏بك و نوغذ و سنجر، نزد شاه غازى رستم فرستادند كه سلطان سنجر دشمنِ تو بود، ما او را گرفته‏ايم، با ما اتّفاق كن تا دو دانگ خراسان را به تو دهيم و به عراق رويم و هر ملك را كه فتح نماييم، دو دانگ از آنِ تو باشد. شاه غازى رستم، به سخنِ غزّان التفات نكرد و از گيل و ديلم و رويان و لارجان و مازندران و كبودجامه و استرآباد و قصران، سى هزار مرد جمع كرد و رو به دهستان نهاد و غزّان نزد او فرستادند كه سلطان اتسز، از سى فرسنگى خوارزم گذشته است، تو زحمت مكش و به حال خود باش تا حدود نيشابور را به تو مسلّم داريم، به سلامت باز گرد. اصفهبد شاه غازى رستم، به سخن ايشان التفات نكرد و گفت: من به نيّت غزا آمده‏ام، باز نمى‏گردم و برفت تا هر دو لشكر به هم رسيد، مصاف دادند، عاقبت، غزّان، غالب آمدند و هزيمت بر اهلِ طبرستان افتاد و يك هزار مرد از ايشان - كما بيش - بيرون رفتند، باقى همه تلف گشتند و متفرّق شدند. ديگرباره اهل طبرستان اتّفاق كردند و گيل و ديلم مدد كردند، دوازده هزار مرد كار جمع شدند و روى به خراسان نهادند و در راه خبر رسانيدند كه مؤيّد آيبه (= اى آبه) كه امير خراسان بود، سلطان سنجر را از ميان لشكر بدزديد و بر تخت نشاند و غزّان به ماوراءالنّهر شدند. چون اين احوال معلوم شد، ملك شاه غازى رستم با لشكر خود به پايان قلعه نهره بن (= مهرين) و منصوره‏كوه رفت و هشت ماه محاصره كرد، مستخلص گردانيد و تمامتِ ولايت بسطام و دامغان را به تصرّف ديوان خود در آورد. خواجه رشيدالدين وطواط، دبير خوارزمشاه اتسز، قصيده‏اى درباره اين فتح بگفت و به خدمت شاه غازى رستم فرستاد».

تعليقه 139

ترجمه اتابيگ اينانج‏

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «با بدرقه امير غازى اينانج اتابك مى‏رفتند»؛ مراد، حسام‏الدين اتابك اينانج بيگ سنقر، صاحب رى است كه در آغاز امر از مماليك سلطان سنجر و از امراى بسيار نامى و شجاع وى بوده است و بعد از فتنه غز و گرفتارى سنجر، از خراسان فرار كرده به رى آمد و آن‏جا را متصرّف شده و اظهار انقياد به سلطان محمّد بن محمود سلجوقى كرد و بعد از فوت سلطان محمّد، بلاد مجاور رى را نيز به دست آورده، داراى اسم و رسم و قوّت و شوكت بيشترى گشت؛ و از اين تاريخ ورود او به رى (سال 548) تا سال قتل او - كه سنه 564 است بنا بر نوشته ابن الاثير، يا 565 است بنابر نوشته عماد كاتب - قضايا و حوادث مهمّى نسبت به او روى داده كه در تواريخ، مذكور است؛ طالب تفصيل به مواردش رجوع كند.

تعليقه 140

شبيخون زدن اسماعيليان به حاجيان خراسان‏

مورّخان از قبيل ذهبى در العبر، و ابن كثير در البداية و النهايه و ابن العماد در شذرات الذهب و غير ايشان نيز در سال پانصد و پنجاه و دو، اين حادثه ناگوار را نوشته‏اند و محصّل ترجمه عبارت ابن الاثير اين است: «در ربيع الأوّل پانصد و پنجاه و دو، حاجيان خراسان از مكّه بر مى‏گشتند. چون از بسطام

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 398941
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به