941
نقض

- نفى مى‏كرد و مردم قدرت نداشتند كه جلوى اين كار را بگيرند؛ زيرا وى پيش پادشاه، مقرّب بود، ناچار نامه‏هاىِ بى‏امضا مى‏نوشتند و براى او مى‏فرستادند و در آن نامه‏ها به او و اهل و اَقارب و خويشان او فحش مى‏دادند و ناسزا مى‏گفتند و او روز ديگر بر منبر مى‏رفت و مى‏گفت: مردم به من نامه‏ها نوشته‏اند و ناسزاها گفته‏اند، اين امور، همه ممكن الوقوع است و مانعى ندارد؛ ليكن اين‏كه مجسّمه و مشبّهه قايل‏اند كه خدا جسم است و بر عرش قرار گرفته و بر روى تخت نشسته است، محال است.
و گويند كه: پادشاهى خواست سفيرى به حضور پادشاه ديگر بفرستد و پس از مشورت با اَكابر و اَعيانِ دربار خود، رأى همه ايشان بر اين قرار گرفت كه قاضى عمده را بفرستد و گفتند: ليكن مى‏ترسيم كه وى در آن‏جا از اين و آن پول بخواهد و گدايى آغاز كند، شاه گفت: او را ملزم كنيد كه سوگند ياد كند كه اين كار را نخواهد كرد، آنگاه بفرستيد. پس همين كار انجام گرفت و چون قاضى عمده، امر سفارت را انجام داد و چند روزى صبر كرد، ديد به جز پادشاهى كه به حضور او براى سفارت آمده، كسى براى او چيزى نمى‏دهد، مجلسى ترتيب داد و به حاضران گفت: مردم، پادشاهى كه مرا فرستاده، به من سوگند داده و از من عهد و پيمان گرفته كه از كسى چيزى نخواهم؛ آيا از شما عهد و پيمان گرفته كه چيزى براى من نفرستيد؟!
و از اين‏گونه حكايت‏ها درباره او بسيار نقل مى‏كنند».
امّا ترجمه خواجه تاج حنيفى شعرى نيشابورى - چنان‏كه در ذيل نام او در ص 405 متن نقض خاطرنشان كرده‏ام - به دست نيامد.

تعليقه 151

خاندان مشاط = بنى مشاط

زبيدى در تاج العروس در مستدرك مادّه «م ش ط» گفته: «و المشّاط - ككتّان - مَن يعمل المشط»؛ يعنى مشّاط كسى را گويند كه شانه مى‏سازد؛ پس معلوم مى‏شود كه سر سلسله اين خاندان، شانه مى‏ساخته است.
و اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه در بعضى موارد از كتاب خود، نامى به عنوان «شانه‏تراش» برده - چنان‏كه در ص 35 گفته: «عجب‏تر اين است كه خواجه اسناد اخبار از پاچه‏فروش، و رسن تاب، و جواليقى، و حلّاج، و شانه‏تراش مى‏برد (تا آخر)» - تعريض است به اين خاندان و افراد برجسته ايشان.
از اين خاندان، به جز سه نفر را به اسم و رسم نمى‏شناسيم:
1. شهاب مشّاط، كه به جز ذكر نامش در نقض (ص 405) هيچ‏گونه اطّلاعى به ترجمه‏اش نداريم. و اين‏كه در ص 146 از استاد فقيد اقبال آشتيانى رحمه اللَّه عليه نقل كرديم كه صاحب رياض العلماء گفته كه: «مؤلّف بعض فضائح الرّوافض شهاب الدين تواريخى رازى بوده از بنى مشّاط (تا آخر)» مبنى بر هيچ‏گونه اساسِ استوارى نيست. و نصّ عبارت اَفندى رحمه اللَّه عليه در ترجمه شيخ عبدالجليل مصنّف نقض رحمه اللَّه عليه اين است (ترجمه): «بدان كه اگرچه از مَطاوى و محتويات اصل كتاب بعض فضائح الرِّوافض معلوم


نقض
940

و منها إلى الموصل، و اجتمع الناس عليه بسبب الوعظ، و سمعوا منه الحديث - تا آن كه گفته: - و كانت مجالسه في الوعظ من أحسن المجالس، و توفّي في شهر ربيع الآخر سنة إحدى و سبعين و خمسمائة بمدينة تبريز. و قيل: إنّه توفّي في رجب سنة ثلاث و سبعين؛ رحمهُ اللَّه تعالى، و اللَّه أعلم بالصواب.
و حَفَدَة بفتح الحاء المهملة و الفاء و الدّال المهملة، و لا أعلم لمَ سمّى بهذا الاسم مع كثرة كشفي عنه».
[امّا] حافظ حسين كربلائى تبريزى، معروف به «ابن الكربلائي» در روضات الجنان و جنّات الجنان (ج 1، ص 285-290) گفته: «مرقد و مزارِ آن محرمِ اسرارِ خلوت سراى قُدّوسى، امام ابومنصور محمّد حَفَدَة العطّاريّ الطوسى - قدّس اللَّه تعالى سِرّه - در چرنداب، معروف و مشهور است و بر السنه عوام، مشهور به «خواجه اِميم» و اِميم، اماله امام است، هم‏چنان‏كه زاهد و زهيد، و ركاب و ركيب، و كتاب و كتيب. وى از اكابر علماى ربّانيّين است، از طوسِ خراسان است، ساكن تبريز گشته بود و شاگرد حضرت امام مُحيى‏السنّة است؛ و هو أبومحمّد الحسين بن مسعود البغويّ المعروف به ابن الفرّاء تارةً و بالفرّاء اُخرى، الملقّب بمحيي‏السّنّة، مصنّفِ تهذيب در فقه و معالم التنزيل در تفسير و مصابيح و شرح السنّه در حديث. امام بوده در تفسير و حديث و فقه. تفقّه على القاضي حسين المشهور. در كمالِ ديانت و امانت و ورع و زهادت و تقوا بوده. قناعتش به مرتبه‏اى بوده كه مدّت‏هاى مديد به نان تنها به سر مى‏برده، آخر اندك زيتى به آن ضمّ كرده، هرگز بى‏طهارت به درس مشغول نشده».
امّا قاضى عُمدة الدين ساوى حنفى - كه در آينده نيز (ص 652) از او به «قاضى ساوه» تعبير كرده است - از معاريف وعّاظ و علماى آن زمان بوده و در كتب تواريخ و تراجم، نام او آمده است.
عماد كاتب در الخريده (جزء خامس نسخه عكسى، ص 161) ترجمه او را چنين ياد كرده است: «قاضى عمدة الدين ساوجى در موعظه به زبان فارسى، فصيح بوده و به واعظِ معروف امير عبّادى شبيه بوده و نادره‏ها و اُعجوبه‏ها و لطايف و ظرايف در سخنان خود مى‏گنجانيد و مردم را مى‏خندانيد، سخنان شيرين و بيانِ نمكين داشت. من او را در ماه جمادى‏الاوّل از سال پانصد و چهل و نه هجرى در همدان ديدم و اين دو شعر را از اشعار خود براى من خواند - پس بعد از نقل آن دو بيت گفته است: - آن‏گاه به سال پانصد و پنجاه و پنج در بغداد با او ملاقات كردم و به سال 567 در شهر خود ساوه، به درود حيات گفت».
و نيز در تواريخ آل سلجوق درباره او چنين گفته: «قاضى مذكور، اهل دنيا بود و چون در آن دوره، اُمراى حنفى، قدرت تمام داشتند و شافعيان را آزار مى‏دادند و حنفيان را به مال و منال و جاه و جلال دنيوى مى‏رسانيدند، قاضى مزبور ترك مذهب شافعى كرده و مذهب حنفى را اختيار نمود».
زكريّا بن محمّد قزوينى در آثار البلاد و أخبار العباد (ص 388 چاپ دوم) تحت عنوان «ساوه» گفته: «از جمله دانشمندانى كه به ساوه منسوب‏اند و از آن شهر برخاسته‏اند، قاضى عمده است، واعظ شيرين سخنِ ظريف طبع بوده، پادشاهان براى او وقعى و اعتنايى قايل بودند. گويند كه: او در همدان به منبر مى‏رفت و موعظه مى‏كرد و تشبيه و تجسيم را - كه مذهب غالب اهل همدان بوده است

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 429600
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به