موضعى است به حجاز؛ و صاحب فخ، حسين بن علىّ بن حسن بن حسن [بن حسن] بن علىّ بن ابىطالب را گويند. حسين از بزرگانِ بنى هاشم بود و از تحمّلِ جور و حيف، ملول شد و در مدينه خروج كرد؛ و بسيار خلق، متابعتِ او كردند. و اتّفاق افتاد كه از عامل مدينه بر بعضى طالبيان ظلمى رفت و علويان به هم بر آمدند و حسين با خلقى انبوه به درِ سراىِ اِمارت رفتند و عامل بگريخت، زندانها بشكستند و زندانيان را خلاص دادند و با حسين بيعت كردند و مدينه مسخَّر شد. چون خبر به هادى رسيد، محمّد بن سليمان را به جنگ او فرستاد با لشكرى كثيف. و بعضى گويد: سليمانِ منصور را فرستاد. في الجمله هر دو لشكر در فخّ - كه ميانِ مكّه و مدينه است - به هم رسيدند و جنگى عظيم كردند و در آخرِ كار، عبّاسيان غالب آمدند و حسين كشته شد و سرِ او را پيشِ هادى بردند. چون سر را بنهادند، آن جماعت را دشنام داد و گفت: گويى سرِ يكى از فراعنه آوردهاند...! جزاى شما حرمان است؛ و ايشان را هيچ نداد.
و حسين صاحب فخ، مردى كريم و مِفضال بود، وقتى پيشِ مهدى آمد، مهدى او را چهل هزار دينار بخشيد. او بر درِ سراىِ مهدى، تمامت را خرج كرد و به حجاز آمد و بر تنِ او پوستينى بود و در زير پوستين، پيراهن نداشت».
نگارنده گويد: طالب ترجمه او به تاريخ طبرى و كامل ابن الاثير و مروج الذّهب و فخرى و تاريخ البداية و النهايه، و معارف ابن قتيبه و كتاب محبَّر و شرح شافيه ابىفراس و اَغانى و نظاير اينها از مآخذ معتبر ديگر - كه وقايع مهمّه و روى دادهاى تاريخى را كه در اسلام واقع شده است نوشتهاند - رجوع نمايد.
امّا قاسم رسى؛ ترجمهاش به تفصيل كافى گذشت (تعليقات، ص 1015).
امّا محمّد بن القاسم صاحب طالقان؛ محدّث قمى رحمه اللَّه عليه در تتمّة المنتهى (ص 221-223) ضمن ذكر قضايا و حوادث مهمّى كه در زمان معتصم خليفه عبّاسى روى داده، تحت عنوان «ذكر اسيرى ابوجعفر محمّد بن قاسم الحسيني العلوى» به تفصيل كافى به ترجمه او پرداخته است، هر كه طالب باشد به آنجا رجوع كند.
امّا يحيى بن عمر الحسنى؛ ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان (ص 226-227) گفته: «في الجمله، سادات علويّه، به عهد او - يعنى متوكّل - به كنجها و به وادى و خرابىها متوارى بودند تا او نيز گذشت و پادشاهى ميانِ سه پسر قسمت كرد. مهتر ايشان منتصر، به خلافت نشست، عبّاسيان با او به مخالفت بيرون آمدند و تركان مستولى شدند و خزانه سامرّه به تاراج داده و اهل بغداد او را به سبب آن كه مستعين در ايشان گريخته بود، محاصره دادند و كار خلافت به خلاقت گرفت.
به كوفه، يحيى بن عمر بن يحيى بن الحسين بن زيد بن علىّ بن الحسين بن أميرالمؤمنين على عليه السلام خروج كرد و او سيّدى فاضل و زاهد و شجاع بود، مردم كوفه او را گفتند: تو به سبب تنگدستى، خطرى چنين در پيش گرفتى؛ ما مالها فداى تو كنيم، بنشين تا فتنه برنخيزد. سوگند خورد به طلاق كه جز به تعصّبِ آن كه دينِ خداى ذليل شد و احكامِ شريعتْ منسوخ، خروج نمىكنم؛ و اگر كشته شوم روا مىدارم.
آن مرد نيم كز عدمم بيم آيدكان نيمه مرا بهتر ازين نيم آيد
محمّد بن عبداللَّهِ طاهر، حسين بن اسماعيل را كه از قُوّادِ او بود، با تركى كلباتكين نام، به حرب او فرستاد و سيّد را گرفته و سر برداشته، پيش محمّدِ عبداللَّه طاهر آورده و مردم بغداد به تهنيت مىشدند. ابوهاشم داود بن القاسم الجعفرى - كه سيّدى معروف و پير بود - پيش او در آمد و گفت: أيّها الأميرُ! جِئتُكَ مُهَنِّئاً بما لَو كانَ رسول اللَّه حيّاً لَعُزِّىَ به. معنا آن است كه: تو را تهنيت مىكنم، بدان كه اگر رسول - صلوات اللَّه عليه - زنده بودى، او را تعزيت دادندى. هيچ را از سادات كه بنو عبّاس كشتند، چندان مراثى نگفتند كه او را.
ابن عنبه در فصول فخريّه (ص 159) گفته: «و نسل عمر بن يحيى بن ذى الدَّمعه از دو پسرند: احمد المحدّث، و اَبىمنصور محمّد. و او را فرزندان ديگر بودند، از ايشان ابوالحسين يحيى بن عمر از اكابر ائمّه زيديّه بود و در قريه شاهى از قراى كوفه شهيد شد».