955
نقض

الْعالَمينَ) 1 و هر كه برگزيند و به رسالت فرستد كسى را كه عزل بايد كرد، صانعى را نَشايد و نه حكيم باشد؛ تعالى اللَّهُ عَمّا يقول الظّالمون، هر كه را اين اعتقاد باشد، كافر مطلق باشد.
حديث دهم؛ گويند: رسول فرمود كه: اگر مرا به رسالت نفرستادندى، عمر را به رسالت فرستادندى. بدان كه آنچه در حديث نهم گفتيم، در اين حديث نيز لازم مى‏شود. و زياده بر اين آن كه خدا مى‏فرمايد كه: (وَ ما أرْسَلْناكَ إلّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ) 2؛ يعنى: نفرستادم تو را الّا كه رحمت عالميان باشى. اگر اين حديث راست است، اين آيه دروغ است؛ زيرا كه عمر از جمله عالميان است، چون به رسالت محمّد، رسالت عمر فوت شده باشد، رسول نه رحمت عمر باشد، بلكه زحمت او بود؛ چه به وجود وى، عمر از منصب رسالت محروم گرديد و لازم شود كه عمر رسول را دوست نداشته باشد از بهر آن كه عمر روزى قاتل برادر خود زيد بن خطّاب را گفت كه: من هرگز تو را دوست ندارم، گفت: مرا از عطا منع كنى؟ گفت: نه، قاتل زيد گفت: پس هيچ باك نيست. جايى كه قاتل برادرش را كه در كفر كشت دشمن دارد، لازم آيد كه از رسول هرگز راضى نباشد؛ چه اگر وجود وى نبودى، عمر مرسل بودى؛ و با وجود رسول، عمر از منصب رسالت محروم شده باشد. و شيعه عمر خواستند كه از بهر او منقبتى وضع كنند، از جهل اين مسأله را وضع كردند، عظيم نيكو گفته‏اند كه: دشمن دانا به از نادان دوست».
ابن الجوزى در كتاب الموضوعات (ج 1، ص 320 در باب فضل عمر بن الخطّاب) حديث «لو لم اُبعث فيكم لبعث عمر» را موضوع دانسته و حكم به آن كرده است.

تعليقه 166

رشنيق‏

مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «از ميان مسلمانان و مشركان، و جهودان و مؤمنان، و موحّدان و ملحدان، و علويان و رشنيقان، و تركان و تاجيكان».
مراد از «رشنيق» در كلام گذشته، عامّى است؛ يعنى كسى كه سيّد نباشد. و اين لغتى است كه قديم در فارسى، بسيار مستعمل بوده و اكنون هم در بعضى بلاد به كار مى‏برند.
سيّد ظهير الدين مرعشى رحمه اللَّه عليه در تاريخ طبرستان و رويان و مازندران (ص 430-433 چاپ پطرزبورغ به سال 1266 هجرى، به اهتمام برنهارد دارن؛ و ص 306 - 308 چاپ طهران، به تصحيح عباس شايان به سال 1333 هجرى شمسى) تحت عنوان «گفتار در حاضر گردانيدنِ سادات را در مجلس همايون امير تيمور و سخنان كه واقع شد» گفته: «روز پنجشنبه دوم شوّال سنه خمس و تسعين و سبعمائة، چون سادات از قلعه ماهانه سر بيرون آمدند، امرا و چاوشان در پيش و پس استاده به درگاه اعلى بردند و به بارگاه گردون اقتدار در آوردند - تا آن كه گفته: - چون حضرت امير، استماع سخنان سيّد نمود، انگشت تعجّب به دندان گرفت و اشارت كرد كه ايشان را از مجلس به در برند و مقابل بارگاه بنشانند. چون آن جماعت را از سيد و رشنيق بيرون بردند و به صف بنشاندند؛ و لعنت بر اسكندر شيخى باد كه خود را و مرا مى‏خواست با ساكنان دوزخ - تا آن كه گفته: - اكنون سادات را از

1.دخان /۳۲

2.انبياء /۱۰۷


نقض
954

و نيز در اثناى ذكر سلطنت سلطان محمود بن محمّد بن ملكشاه سلجوقى گفته (ص 454): «برادرش سلطان مسعود، در سنه اربع و عشر و خمسمائة به ظاهر همدان با او مصاف كرد و منهزم به گرگان رفت. و در صفر سنه خمس عشر بارى آمد اتابكِ شيرگير و الفقشت بن بوزان از قزوين بدو پيوستند و با سلطان محمود جنگ كردند به كرمانشاهان و منهزم به دينور رفتند».
و نيز گفته (ص 436): «سلطان ملكشاه، غلامان خود را به امارت ولايات فرستاد - تا آن كه گفته: - و عماد الدوله بوزان را به رها و قزوين فرستاد. بعد از او پسرش الفقشت حكومت كرد پس از ايشان بيفتاد».
و نيز گفته (ص 792): «سلطان ملكشاه به وقت مطالعه ولايات به قزوين رسيد، چون ايشان را از دست ملاحده منزعج يافت، غلام‏زاده خود عمادالدوله بوزان بن الفقشت را حاكم آن‏جا كرد و فرمود كه خانه و تعلّقات آن‏جا دارد تا اهتمامش به حال آن‏جا بيشتر باشد».
راوندى در راحة الصدور (ص 192) گفته: «و بندگان خاصّ خويش را سلطان [ملكشاه‏] از اَقصاى ولايتِ شام و ساحل محيط، اقطاع داد؛ شهر حلب به قسيم الدوله آقسنقر داد و رُها به عماد الدّوله بوزان و موصل به جگرمش داد».

تعليقه 165

حديث: «ما أبطأ عنّي الوحي»

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و هم‏چنين راويان خواجه، به دروغ نقل كرده‏اند از مصطفى و در كتب مسطور كرده كه سيّد عليه السلام گفت: ما أبطأ عنّي الوحي إلّا ظننت أنّه نزل على عمر (تا آخر گفتار او)».
نظير كلام مصنّف رحمه اللَّه عليه است آنچه سيّد مرتضى رازى رحمه اللَّه عليه در تبصرة العوام (ص 236 چاپ استاد فقيد عبّاس اقبال آشتيانى) در باب بيست و سوم تحت عنوان «در حديثى چند كه اهلِ سنّت بر اماميان تشنيع زنند» كه ايشان، ردّ اين احاديث مى‏كنند. بدان كه اين احاديث نزد اهل امامت، درست نشده است و ما چندى از آن احاديث ياد مى‏كنيم؛ گفته: «حديث نهم؛ گويند: رسول گفت: هرگز وحى تأخير نكرد از آمدن به من الّا پنداشتم كه آن را به عمر فرستادند. بدان كه اگر جمله اَعداىِ دين خواهند كه در دين تخليط و فساد كنند - چنان‏كه بنى اميّه كردند - هرگز ايشان را ميسّر نشدى. اگر اين حديث، درست باشد، لازم آيد كه رسول، ردّ قرآن كرده باشد؛ زيرا كه خدا مى‏فرمايد كه: (وَ إذْ أخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ) 1؛ چگونه روا باشد كه كسى را كه ميثاق رسالت از او گرفته باشد معزول كند و آن را كه ميثاق از او نگرفته باشد رسالت فرستد؟! و اگر روا باشد كه كسى را كه بيشترِ عُمر، سجده بت كرده باشد، به رسالت فرستد، روا بود كه انبياى متقدّم، هر يك سجده بت كرده باشند، آن‏گاه ايشان را به رسالت فرستد! سيّم آن كه لازم آيد كه رسول به رسالت خود در شك بوده باشد، هم در اين آيه كه: (لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ) 2؛ زيرا كه هيچ شب برو نگذشت كه وحى نيامد الّا كه او را در خاطر چنان بود كه فردا وحى به عمر آيد؛ پس دم‏بدم، منتظر عزل خود باشد و اين نشانه جاهلْ است و جاهل رسالت را نشايد. و خدا مى‏فرمايد كه: (وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى‏ عِلْمٍ عَلَى

1.آل عمران /۸۱

2.توبه /۳۳

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 432625
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به