الْعالَمينَ) 1 و هر كه برگزيند و به رسالت فرستد كسى را كه عزل بايد كرد، صانعى را نَشايد و نه حكيم باشد؛ تعالى اللَّهُ عَمّا يقول الظّالمون، هر كه را اين اعتقاد باشد، كافر مطلق باشد.
حديث دهم؛ گويند: رسول فرمود كه: اگر مرا به رسالت نفرستادندى، عمر را به رسالت فرستادندى. بدان كه آنچه در حديث نهم گفتيم، در اين حديث نيز لازم مىشود. و زياده بر اين آن كه خدا مىفرمايد كه: (وَ ما أرْسَلْناكَ إلّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ) 2؛ يعنى: نفرستادم تو را الّا كه رحمت عالميان باشى. اگر اين حديث راست است، اين آيه دروغ است؛ زيرا كه عمر از جمله عالميان است، چون به رسالت محمّد، رسالت عمر فوت شده باشد، رسول نه رحمت عمر باشد، بلكه زحمت او بود؛ چه به وجود وى، عمر از منصب رسالت محروم گرديد و لازم شود كه عمر رسول را دوست نداشته باشد از بهر آن كه عمر روزى قاتل برادر خود زيد بن خطّاب را گفت كه: من هرگز تو را دوست ندارم، گفت: مرا از عطا منع كنى؟ گفت: نه، قاتل زيد گفت: پس هيچ باك نيست. جايى كه قاتل برادرش را كه در كفر كشت دشمن دارد، لازم آيد كه از رسول هرگز راضى نباشد؛ چه اگر وجود وى نبودى، عمر مرسل بودى؛ و با وجود رسول، عمر از منصب رسالت محروم شده باشد. و شيعه عمر خواستند كه از بهر او منقبتى وضع كنند، از جهل اين مسأله را وضع كردند، عظيم نيكو گفتهاند كه: دشمن دانا به از نادان دوست».
ابن الجوزى در كتاب الموضوعات (ج 1، ص 320 در باب فضل عمر بن الخطّاب) حديث «لو لم اُبعث فيكم لبعث عمر» را موضوع دانسته و حكم به آن كرده است.
تعليقه 166
رشنيق
مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «از ميان مسلمانان و مشركان، و جهودان و مؤمنان، و موحّدان و ملحدان، و علويان و رشنيقان، و تركان و تاجيكان».
مراد از «رشنيق» در كلام گذشته، عامّى است؛ يعنى كسى كه سيّد نباشد. و اين لغتى است كه قديم در فارسى، بسيار مستعمل بوده و اكنون هم در بعضى بلاد به كار مىبرند.
سيّد ظهير الدين مرعشى رحمه اللَّه عليه در تاريخ طبرستان و رويان و مازندران (ص 430-433 چاپ پطرزبورغ به سال 1266 هجرى، به اهتمام برنهارد دارن؛ و ص 306 - 308 چاپ طهران، به تصحيح عباس شايان به سال 1333 هجرى شمسى) تحت عنوان «گفتار در حاضر گردانيدنِ سادات را در مجلس همايون امير تيمور و سخنان كه واقع شد» گفته: «روز پنجشنبه دوم شوّال سنه خمس و تسعين و سبعمائة، چون سادات از قلعه ماهانه سر بيرون آمدند، امرا و چاوشان در پيش و پس استاده به درگاه اعلى بردند و به بارگاه گردون اقتدار در آوردند - تا آن كه گفته: - چون حضرت امير، استماع سخنان سيّد نمود، انگشت تعجّب به دندان گرفت و اشارت كرد كه ايشان را از مجلس به در برند و مقابل بارگاه بنشانند. چون آن جماعت را از سيد و رشنيق بيرون بردند و به صف بنشاندند؛ و لعنت بر اسكندر شيخى باد كه خود را و مرا مىخواست با ساكنان دوزخ - تا آن كه گفته: - اكنون سادات را از