رشانقه بايد جدا گردانيد؛ برو و ايشان را جدا ساز. ملك فرمود كه: اينها را اسكندر نيك مىداند كه همولايتى يكديگرند، من ايشان را نمىشناسم كه سيّد كدام و رشنيق كداماند. امر كردند كه اسكندرِ شيخى برود و ايشان را جدا گرداند. چون اسكندر برفت، چاوشان حضرت اعلى را مىنمود كه سيّد كدام و رشنيق كدام، رشانقه را از ميان سادات بيرون برده به پاى داشتند و چند نفرى را اسكندر مىگفت كه رشنيق است و آنها مىگفتند كه: او خلافِ واقع مىگويد، ما سيّديم - تا آن كه بعد از تكرار سيّد و رشنيق كه ما آن را نقل نكرديم بار ديگر گفته: - چون سادات را از رشانقه جدا كردند، امر شد كه هر چه رشنيقاند به ياساقيان رسانند. به يك لحظه قريب به يك هزار آدمى را قتل كردند و اشارت كردند كه قتل عام بكنند مگر سادات را كه نكشند، ديگر هر كه را كه يابند، محابا نباشد».
آقاى محمّدتقى دانشپژوه از برگ چهارم يك جلد مشيخه زيديّه اين شعر را نقل كرده است (رجوع شود به ص 182 نامه مينوى):
«لنا حُرمة في النّاصريّة كلّهمكحرمة آل المصطفى في الرَّشانق»
گوينده بيت مىگويد: «ما در ميان ناصريان - كه طايفهاى بودهاند - همان حرمت را داريم كه سادات در ميان رشنيقان دارند».
آقاى دانشپژوه در ذيل صفحه گفته: «رشانق جمع رشنق است و رشنق - يا رشنغ - در زبان طبرى، در برابر سيّد هاشمى است. در النقض (ص 478) هم علويان و رشنيقان و تركان و تاجيكان آمده است».
تعليقه 167
خواجه عزّالملك وزير سلطان مسعود
ترجمه اين وزير كه نامش در ص 142 كتاب نقض نيز به عنوان «عزّ الملك وروجردى» كه از وزراى مقتول بوده است ذكر شده، ضمن تعليقه 83 كه در ترجمه كمال ثابت قمى است، به طور تفصيل ياد شده است.
تعليقه 168
عبّاس والى رى و اتابك اينانج
امير عبّاس والى رى، از اُمراى بسيار متديّن و عادل و با كفايت بوده و به شهامت و جلادت و عظمت و مروّت، شهرت داشته است؛ اينك به نقل اندكى از عبارات مورّخان كه اين مدّعا را روشن مىكند مىپردازيم و تفصيلْ محوّل به مفصّلات است.
ابن الاثير در كامل التواريخ (ج 11، چاپ اوّل، ص 44) ضمن ذكر قضاياى سال پانصد و چهل و يك، تحت عنوان «ذكر قتل عبدالرحمن طغايرك و عبّاس صاحب الرى» گفته: «في هذه السَّنة قتل السلطان مسعود أمير حاجب دولته عبدالرحمن طغايرك - إلى أن قال بعد كيفيّة قتله: - و بلغ الخبر إلى السُّلطان مسعود، و هو ببغداد، و معه الأمير عبّاس صاحب الرَّيّ، و عسكره أكثر من عسكر السلطان، فأنكر ذلك و امتعض منه، فداراه السلطان و لطف به... و كان عبّاس من غلمان السلطان محمود، حسن السيرة، عادلاً في رعيّته، كثير الجهاد للباطنيّة، قتل منهم خلقاً كثيراً، و بنى [من] رؤوسهم منارةً بالريّ،