957
نقض

و حصر قلعة ألموت، و دخل إلى قرية مِن قُراهم، فألقى فيها النار، فأحرق كلّ مَن فيها من رجل و امرأةٍ و صبىّ و غير ذلك. و قتل بالجانب الغربيّ، فأرسلت ابنته فحملته، إلى الريّ، فدفنته هناك، و كان مقتله في ذي القعدة».
نگارنده گويد: گويا قتل عبّاس به جهت عظمت و شهامت و كفايت او بوده است و به جهت اين‏كه ملاحده را عاجز كرده بوده و با بقاى او ملاحده را مجالِ جنب و جوشى نبوده است. و عباراتى از كلمات مورّخين را كه بر اين مدّعا دلالت دارد نقل مى‏كنيم، از آن جمله اين‏كه: و راوندى در راحة الصدور (ص 238) گفته: «و چون خبر كشتن عبدالرّحمن به بغداد رسيد، عبّاس با خليفه مقتفي متّفق بود كه روز عيد، چون سلطان به نماز آيد، به صحرا او را بگيرند. اتّفاق را روز عيد، بارانى عظيم آمد، چنان‏كه از خانه بيرون نشايست آمدن، حق تعالى دفع آن شرّ از سلطان بكرد، بعد از يك هفته معلوم شد كه عبّاس مستشعر شده بود و قصد گريختن داشت. او را به سرا خواندند و فرو گرفتند و سرش را از تن جدا كردند و جثّه از ديوار باغ به كنار دجله انداختند».
و از قرائن معلوم مى‏شود كه قتل اين امير غازىِ عادل رعيّت‏پرور نيك‏نامِ بزرگ، به دستور سلطان سنجر بوده كه حامى و پشتيبان اسماعيليان بوده است و كاشف از اين مدّعا است آنچه در تاريخ اسماعيليّه آورده‏اند در جامع التواريخ و غيره (رجوع شود به تاريخ اسماعيليّه، چاپ بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ص 160): «ذكر تفصيل جماعتى كه به روزگار كيا محمّد بزرگْ اميد بر دست فدائيان او كشته شدند - تا آن كه گفته: - قتل عبّاس والى رى در بغداد، به اشارت سلطان سنجر؛ و سرش به خراسان فرستادند در سنه اِحدى و اربعين و خمسمائة». راوندى در راحة الصدور (ص 232) در وقايع سلطنت سلطان مسعود آورده: «و سلطان مسعود از همدان به رى شد كه سلطان اعظم سنجر بر عبّاس والي رى متغيّر بود، مسعود را فرمود كه او را بگيرد و رى بستاند. چون سلطان مسعود به رى رسيد، عبّاس پيشكش‏هاى غريب آورد و استقبال كرد و خدمت‏هاى پسنديده واجب ديد. او را سلطان نرنجانيد و گرفتن مصلحت نديد؛ چه مردى غازى بود، بدنامى حاصل مى‏آمد».
و در ص 233 گفته: «و عبدالرّحمن و عبّاس در مخالفت سلطان، يكى شده بودند».
امّا ترجمه «اينانج بيگ» در سابق به طور اختصار - كه كافى در بيان مقصود است - گذشت؛ رجوع شود به تعليقه 139.

تعليقه 169

اين تعليقه مشتمل بر بيان سه امر است‏

1. بحث در كلمه شهادتين‏

طريحى رحمه اللَّه عليه در مجمع البحرين در مادّه «س ل م» گفته: «و الفرق بين الإسلام و الإيمان الذي جاء به الحديث هو: أنّ الإسلام شهادة أن لا إله إلّا اللَّه، و التصديق برسوله؛ به حقنت الدّماء، و عليه جرت المناكح و المواريث، و على ظاهره جماعة النّاس. و الإيمان الهدى، و ما ثبت في القلوب من صفة الإسلام، و ما ظهر من العمل. و الإيمان أرفع من الإسلام بدرجةٍ؛ إنّ الإيمان يشارك الإسلام في الظّاهر،


نقض
956

رشانقه بايد جدا گردانيد؛ برو و ايشان را جدا ساز. ملك فرمود كه: اين‏ها را اسكندر نيك مى‏داند كه هم‏ولايتى يكديگرند، من ايشان را نمى‏شناسم كه سيّد كدام و رشنيق كدام‏اند. امر كردند كه اسكندرِ شيخى برود و ايشان را جدا گرداند. چون اسكندر برفت، چاوشان حضرت اعلى را مى‏نمود كه سيّد كدام و رشنيق كدام، رشانقه را از ميان سادات بيرون برده به پاى داشتند و چند نفرى را اسكندر مى‏گفت كه رشنيق است و آن‏ها مى‏گفتند كه: او خلافِ واقع مى‏گويد، ما سيّديم - تا آن كه بعد از تكرار سيّد و رشنيق كه ما آن را نقل نكرديم بار ديگر گفته: - چون سادات را از رشانقه جدا كردند، امر شد كه هر چه رشنيق‏اند به ياساقيان رسانند. به يك لحظه قريب به يك هزار آدمى را قتل كردند و اشارت كردند كه قتل عام بكنند مگر سادات را كه نكشند، ديگر هر كه را كه يابند، محابا نباشد».
آقاى محمّدتقى دانش‏پژوه از برگ چهارم يك جلد مشيخه زيديّه اين شعر را نقل كرده است (رجوع شود به ص 182 نامه مينوى):

«لنا حُرمة في النّاصريّة كلّهم‏كحرمة آل المصطفى في الرَّشانق»
گوينده بيت مى‏گويد: «ما در ميان ناصريان - كه طايفه‏اى بوده‏اند - همان حرمت را داريم كه سادات در ميان رشنيقان دارند».
آقاى دانش‏پژوه در ذيل صفحه گفته: «رشانق جمع رشنق است و رشنق - يا رشنغ - در زبان طبرى، در برابر سيّد هاشمى است. در النقض (ص 478) هم علويان و رشنيقان و تركان و تاجيكان آمده است».

تعليقه 167

خواجه عزّالملك وزير سلطان مسعود

ترجمه اين وزير كه نامش در ص 142 كتاب نقض نيز به عنوان «عزّ الملك وروجردى» كه از وزراى مقتول بوده است ذكر شده، ضمن تعليقه 83 كه در ترجمه كمال ثابت قمى است، به طور تفصيل ياد شده است.

تعليقه 168

عبّاس والى رى و اتابك اينانج‏

امير عبّاس والى رى، از اُمراى بسيار متديّن و عادل و با كفايت بوده و به شهامت و جلادت و عظمت و مروّت، شهرت داشته است؛ اينك به نقل اندكى از عبارات مورّخان كه اين مدّعا را روشن مى‏كند مى‏پردازيم و تفصيلْ محوّل به مفصّلات است.
ابن الاثير در كامل التواريخ (ج 11، چاپ اوّل، ص 44) ضمن ذكر قضاياى سال پانصد و چهل و يك، تحت عنوان «ذكر قتل عبدالرحمن طغايرك و عبّاس صاحب الرى» گفته: «في هذه السَّنة قتل السلطان مسعود أمير حاجب دولته عبدالرحمن طغايرك - إلى أن قال بعد كيفيّة قتله: - و بلغ الخبر إلى السُّلطان مسعود، و هو ببغداد، و معه الأمير عبّاس صاحب الرَّيّ، و عسكره أكثر من عسكر السلطان، فأنكر ذلك و امتعض منه، فداراه السلطان و لطف به... و كان عبّاس من غلمان السلطان محمود، حسن السيرة، عادلاً في رعيّته، كثير الجهاد للباطنيّة، قتل منهم خلقاً كثيراً، و بنى [من‏] رؤوسهم منارةً بالريّ،

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 431243
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به