959
نقض

بلند كرده، به صورت مبارك خودش زد و فرمود: «سبحان اللَّه! مادرش را به زنا نسبت مى‏دهى؟! من خيال مى‏كردم كه تو شخص باورع و تقوايى هستى، حالا فهميدم كه ورع و تقوايى ندارى». آن مرد عرض كرد: فداى تو گردم، مادرش سندى و مشرك است. حضرت فرمود: «مگر نمى‏دانى كه براى هر ملّتى، نكاحى هست؛ از من دور شو».
راوى گويد: كه من ديگر آن مرد را نديدم كه در خدمت حضرت راه برود تا روزى كه مرگ بين آن‏ها جدايى انداخت.
و در روايت ديگر هست كه فرمود: «براى هر ملّتى نكاحى هست كه به سبب آن، از زنا و حرام خوددارى مى‏كنند».
و اين روايت را شيخ حرّ عاملى رحمه اللَّه عليه در كتابِ جهاد وسائل الشيعه (ج 2، چاپ امير بهادر، ص 477) باب تحريم القذف حتّى للمشرك، با تلخيصى نقل نموده [است‏].

تعليقه 170

جوهر كاتب‏

ابن الاثير در حوادث سال 381 گفته: «و فيها توفّى القائد جوهر بعد عزله، و هذا جوهر، هو الذي فتح مصر للمعزّ العلوي».
قاضى شوشترى رحمه اللَّه عليه در مجلس نهم از مجالس المؤمنين (ج 2، چاپ اسلاميّه، ص 415- 418) گفته: «القائد أبوالحسن جوهر بن عبداللَّه المعروف بالكاتب الرومي، جوهرى بود نفيسِ عزيز؛ و عزيز مصر خلافت را غلامى صاحب عقل و تميز، معزّ اسماعيلى را قائدى بى‏نظير و سپهسالارى با رأى و تدبير بود، در تاريخ يافعى مسطور است» تا آخر ترجمه مفصّل او كه اين مقام، گنجايش نقل آن را ندارد؛ هر كه طالب باشد، به آن‏جا مراجعه كند.

تعليقه 171

«مَهلاً بني عمّنا، مهلاً موالينا»

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه در ص 477 آورده است: «مَهلاً بنى عمّنا، مَهلاً موالينا»؛ صدر بيتى است از قطعه‏اى كه ابوتمّام آن را در حماسه (ج 1، شرح حماسه خطيب تبريزى، ص 121) چنين نقل كرده است: «و قال الفضل بن عبّاس بن عتبة بن أبي‏لهب:

مَهلاً بني عمّنا مهلاً موالينالا تنبُشُوا بيننا ما كان مدفونا
لا تَطمَعوا أن تُهينونا و نُكرمكم‏و أن نكفَّ الأذى عنكم و تُؤذونا
مهلاً بني عمِّنا عن نحت أثلتناسيروا رُوَيداً كما كنتم تسيرونا
اللَّه يعلم أنّا لا نحبّكم‏و لا نلومكُم أن لا تحبّونا
كلّ له نيّة في بغض صاحبه‏بنعمة اللَّه نقليكم و تقلونا»
طالب شرح آن‏ها، به شروح حماسه رجوع نمايد.


نقض
958

و الإسلام لا يشارك الإيمان في الباطن».
نگارنده گويد: اين عبارت از نخستين حديث باب «إنّ الإيمان يشرك الإسلام، و الإسلام لا يشرك الإيمان» قسمت اصول كتاب كافى مأخوذ است و مجلسى رحمه اللَّه عليه نيز در همان صفحه (ج 2، مرآة العقول، ص 35) به شرح آن پرداخته است.
پر واضح است كه مراد از احاديث گذشته، آن است كه: اثر شهادتين و اقرار به كلمه شهادت، آن است كه خون و مال اقراركننده به آن محفوظ باشد، چنان‏كه در حديث ديگر كه كلينى رحمه اللَّه عليه نيز آن را به سند خود در اوّل و آخر باب «أنّ الإسلام يحقن به الدّم، و أنّ الثّواب على الإيمان» از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است به اين عبارت: «الإسلام يحقن به الدَّم، و تؤدّى به الأمانة، و تستحلّ به الفروج» و طالب سند و شرح حديث، رجوع كند به مرآة العقول (ج 2، چاپ اوّل، ص 28 - 29). امّا ترتّب اثر به آن در آخرت كه تعبير از آن به ايمان مى‏شود، مربوط به اخلاص و عقيده قلبى و عمل به شرايط و احكام آن است به بيان و شرحى كه بزرگان اسلام و علماى اَعلام - رضوانُ اللَّه عليهم - در كُتب خود نوشته‏اند.

2. ثابت بنانى‏

ابوالفرج اصفهانى در كتاب حلية الأولياء (ج 2، ص 318-333) در ترجمه ثابت بنانى چنين نقل كرده: «حدّثنا ابو حامد بن جبلة قال: حدّثنا محمّد بن إسحاق السرّاج قال: حدّثنا عمر بن شبّه قال: حدّثنا يوسف بن عطيّة قال: سمعتُ ثابتاً يقول لحميد الطَّويل: هل بلغك يا أبا عبيد أنّ أحداً يصلّي في قبره [إلّا الأنبياء]؟ قال: لا. قال ثابت: اللّهمّ إن أذنت لأحدٍ أن يصلّي في قبره، فأذن لثابت أن يصلّي في قبره. قال: و كان ثابت يصلّي قائماً حتّى يعيي، فإذا أعيى جلس فيصلّى و هو جالس، و يحتبي في قعوده و يقرأ، فإذا أراد أن يسجد و هوجالس فتح حبوته.
حدّثنا عثمان بن محمّد العثماني قال: حدّثنا إسماعيل بن عليّ الكرابيسي قال: حدّثني محمّد بن سنان القزّاز قال: حدّثنا شيبان بن جسر عن أبيه قال: أنا و اللَّه الذي لا إله إلّا هو، أدخلت ثابتاً البناني لحده، و معي حميد الطويل أو رجل غيره - شكّ محمّد - قال: فلمّا سوّينا عليه اللبن، سقطت لبنة، فإذاً أنا به يصلّي في قبره، فقلت للذي معي: ألا ترى؟ قال: اسكت. فلمّا سوّينا عليه و فرغنا، أتينا ابنته، فقلنا لها: ما كان عمل أبيك ثابت؟ فقالت: و ما رأيتم؟ فأخبرناها، فقالت: كان يقوم الليل خمسين سنة، فإذا كان السَّحر قال في دعائه: اللّهمّ إن كنت أعطيت أحداً من خلقك الصلاة في قبره، فأعطنيها، فما كان اللَّه ليردّ ذلك الدعاء».

3. عقيده شيعيان درباره نكاح كافران و مشركان‏

كلينى رحمه اللَّه عليه به سندش از عمرو بن النّعمان الجعفي نقل كرده كه گفت: امام صادق عليه السلام دوستى داشت كه حضرت هر كجا كه تشريف مى‏برد از حضرت جدا نمى‏شد. روزى با غلامِ سندى كه داشت، در خدمت آن حضرت، در بازار كفّاشان راه مى‏رفت و غلام در دنبال آن‏ها حركت مى‏كرد، ناگهان آن مرد سه بار به پشت سر نگاه كرده، غلام را نديد. در بار چهارم كه چشمش به غلام خورد، گفت: اى زنازاده! كجا بودى؟ راوى مى‏گويد: امام صادق به شنيدن اين سخن از دوستش، دست مباركش را

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 431348
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به