967
نقض

در زلزله ديلمان كه در روز يكشنبه سوم شعبان 889 اتّفاق افتاد و طالقان نيز خرابى زياد ديد، هفتاد و هشت تن از اصحاب قلعه فاليس، جان سپردند. از قلعه فاليس، خبرى بيش از اين نداريم».
ابن الاثير در كامل التواريخ (ج 10، چاپ اوّل، ص 123) حوادث سال 496 را به اين عنوان «ذكر استيلاء ينال على الرَّيّ، و أخذها منه، و وصوله إلى بغداد» آغاز كرده و گفته (ترجمه): «خطبه در رى به نام سلطان‏بركيارق مى‏خواندند. چون سلطان‏محمّد از اصفهان بيرون رفت - به شرحى كه در پيش گفتيم - و ينال بن انوشتكين حُسامى با او بود، در اثناى راه از او اجازه گرفت تا به رى برود و خطبه را در آن شهر به نام وى بكند. سلطان‏محمّد، وى را اجازه داد، پس او و برادرش علىّ بن نوشتكين به طرف رى رهسپار شدند و در ماه صفر 496 به رى رسيدند. كسانى كه از نايبان و گماشتگان سلطان‏بركيارق در رى بودند، فرمان ينال را بردند و خطبه را در رى به نام سلطان‏محمّد خواندند. چون ينال بر شهر مسلّط شد، آغاز به ظلم و ستم كرد و اهالى شهر را به دويست هزار دينار مصادره نمود و تا نيمه ماه ربيع الأوّل، بر اجحاف و بيدادگرى خود ادامه مى‏داد تا آن كه امير برسق بن برسق، از جانب سلطان بركيارق براى دفع شرّ او به رى روى‏آور شد و جنگ در ميان اين دو امير روى داد، ينال و برادرش على منهزم شده و روى به فرار نهادند؛ امّا علىّ بن نوشتكين، پس به ولايت خود قزوين برگشت؛ و امّا ينال بن نوشتكين، راه جبال را پيش گرفت و بسيارى از ياران و سپاهيان او در اثناى راه و ميان كوه‏ها و درّه‏ها و بيراهه‏ها تلف شد و كشته گرديد و رشته اجتماع قشونِ او گسيخته شد و به طورى پراكنده شدند كه هنگامى كه به بغداد رسيدند بيشتر از هفتصد نفر با او نبودند. خليفه عبّاسى، مقدم او را گرامى داشت، پس او و ايلغازى و سقمان - پسران ارتق - در مشهد ابوحنيفه اجتماع نموده و با هم هم‏قسم شدند و سوگند ياد كردند كه نسبت به سلطان‏محمّد بن ملكشاه وفادارى كنند و راه نصيحت و خيرخواهى و هوادارى او را پيش گيرند. آن‏گاه پيش سيف‏الدوله صدقة بن مزيد رفتند و او نيز با آن‏ها در اين امر شركت نمود و سوگند به هواخواهى سلطان‏محمّد بخورد و با ايشان هم‏قسم گرديد، پس بعد از اتّفاق بر اين امر، از حلّه برگشتند».
ابن الاثير بعد از عبارت مذكور، تحت عنوان «ذكر ما فعله ينال بالعراق» به ذكر ظلم و ستم‏ها و قتل و غارت‏هاى بسيار كه از ينال در مدّت اقامت اندك وى در عراق سر زده، پرداخته [است‏]. پس به خوبى روشن شد كه امير على بار حسامى همان علىّ بن نوشتكين برادر ينال بن نوشتكين است كه از اُمراى سلطان‏محمّد بن ملكشاه بوده‏اند.

تعليقه 178

در اين‏كه اميرالمؤمنين على عليه السلام را دشمن نمى‏دارد مگر حرام‏زاده و ناپاك‏زاده‏

براى ملاحظه مطلب اين تعليقه، رجوع شود به تعليقه 104 (ص 1019-1020).
پوشيده نماناد: تصوّر نمى‏شود كه از برادران مسلمان ما از اهل سنّت و جماعت - أعزّهم اللَّه و إيّانا - كسى پيدا شود كه بغض اميرالمؤمنين على عليه السلام را در دل داشته باشد؛ زيرا كه ايشان، آن حضرت را خليفه چهارم مى‏دانند، چنان‏كه ما امام اوّل مى‏دانيم؛ و بديهى است كه اين عقيده، با بغض آن


نقض
966

و او همانجا بمرد. در اين زمان، قلعه فاليس به دست رفيقان افتاد.
از اين پس از سوانحى كه در دژ فاليس روى داده است، اطّلاعى در دست نيست. در حدود سال 780 سيّد فخرالدين از سادات مرعشى بر ولايت رستمدار دست يافت و كوشش مى‏كرد تا بر قزوين نيز مسلّط شود؛ زيرا صاحب قدرتى در آن حوالى نبود و از هر طرف به قزوين، تاخت و تاز مى‏شد. اهالى قزوين، نزد كوتوال قلعه فاليس آمدند و به او گفتند: مال وجوهات قزوين را به شما مى‏دهيم تا ما را در مقابل دشمنان محافظت كنيد. سيّد فخرالدين سوار شد و بدان‏جا رفت و چند تن براى ضبط امور آن‏جا بگذاشت و اهالى آن‏جا را به سپهسالار و كوتوال قلعه فاليس سپرد. در اين وقت، متغلّبان به قزوين در آمدند. نمايندگان سيّد فخرالدين پيش ايشان نتوانستند ايستاد. به طالقان آمدند و ماجرا بگفتند. پاييز سال بعد، سيّد فخرالدين به قزوين لشكر كشيد و آن‏جا را بگرفت و دوباره به طالقان بازگشت و تا واقعه ماهانه سر (سال 794) ملك طالقان در دست او بود.
ملك كيومرث استندار (807 - 857) پس از بازگشت از شيراز و تسخير قلعه نور، با الياس خواجه كه از اُمراى شاهرخ بود، به مخالفت برخاست و پس از جنگى او را شكست داد. امير فيروزشاه به كمك الياس خواجه آمد، ولى ملك كيومرث، تحف و هدايايى براى شاهرخ فرستاد و عذرخواست. ملك كيومرث با سادات گيلان و مازندران نيز مخالفت مى‏كرد. سيّد محمّد بن سيّد مهدى، حاكم گيلان، با سادات مازندران و الياس خواجه، متّحد شدند و در ولايت طالقان در تير كوه (شايد: شير كوه) جنگ كردند. كار به جايى نرسيد، بار ديگر سيّد محمّد از راه دريا بار و سيّد مرتضى با لشكر مازندران و الياس خواجه از راه رى، به رستمدار آمدند و ملك كيومرث را شكست دادند. ملك كيومرث نزد شاهرخ رفت و فرمانى براى تسلّط و تسخير اين نواحى بگرفت و بازگشت. در اين وقت، سيّد محمّد را با بنى‏اَعمام، مخالفت افتاد، قلاع پشت كوه را به ملك كيومرث دادند؛ ولى قلعه فاليس و طالقان را در اختيار خود نگاه داشتند.
در سال 832 ملك حسين كيا سپه‏سالار، محمّد بن نوپاشا را با لشكر كوه و گيلان به پشت‏كوه رستمدار فرستاد، پشت‏كوه رستمدار در دست نوكران ملك كيومرث مرحوم بود، چون به طالقان رسيدند، اوّل قلعه فاليس را بگشودند و ضبط آن را به سردارى كافى سپردند. در سال 845 كليد قلعه فاليس طالقان را به نوكران ملك كيومرث مرحوم دادند.
هنگامى كه لشكريان الغ بيگ (851 - 853) به صفحات جبال آمدند، طالقان و قلعه فاليس در دست ملك بهمن پسر ملك كيومرث بود. اردوى الغ بيگ با گذشتن از طالقان، خرابى زياد بدان‏جا وارد آوردند. سيّد احمد كيا براى اظهار اطاعت و فرمانبردارى سيّد روح‏الدين موسى را با تحف و هدايا نزد الغ بيگ فرستاد. الغ بيگ وضع طالقان را از او پرسيد، سيّد روح‏الدين آنچه از خرابى ديده بود شرح داد، الغ بيگ فرمان نوشت تا قلعه فاليس را با حدود طالقان، ملك بهمن، به سيّد احمد وا گذارد. ملك بهمن، اظهار نارضايتى كرد، او را مقيّد كردند و به جزيره‏اى از جزاير عراق فرستادند و قلعه به دست سيّد احمد كيا افتاد.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 398815
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به