969
نقض

حرام‏زادگى و ناپاك‏نژادى است. و خوض در تحقيق آن، ميدان وسيعى از بيان را لازم دارد و اين مقام گنجايش اشاره به موارد نقل آن‏ها را ندارد.

تعليقه 179

در به كار رفتن «زيادت» با ياء مصدرى‏

خواجه شيراز گفته:

«زيادتى مطلب كار بر خود آسان كن‏صراحى مى لعل لب چو ماهت بس»
فروزانفر در فهرست نوادر لغات و تعبيرات (ص 480) گفته: «زيادتى، مصدر عربى است با ياء اسم مصدر فارسى» و در مقدّمه كتاب (ص 10) گفته: «مشهور چنان است كه ياء مصدرى بايد در آخر صفات و يا اسمايى كه متضمّن معناى وصفى است درآيد و متداول در استعمال نيز همين است، ولى در كتاب حاضر، به آخر بعضى از مصادر عربى، ياء مصدرى الحاق شده است، مانند: و جمالى و نغزى و عشق نيز معانى‏اند كه عرض عدم او باشد (ص 25) و با چندين خلقان نشستم، هيچ نقصانى جمال اللَّه نيافتم (179) جهانى به اين ترتيبى هم بى‏ارادت نبود (ص 169) و يا تصديق نكرده باشى در مصلحتى آن (ص 248).
و توان گفت كه: مجوّز آن، ملاحظه و لمح معناى وصفيّت است كه بدان اعتبار، الحاق ياء مصدرى رواست. و استعمال مصدر به معنى وصفى، به تازى و در پارسى شواهد بسيار دارد و تداول الفاظى از قبيل سلامتى، خلاصى، راحتى، تمامى هم، بدين نظر تواند بود».

تعليقه 180

حديثى درباره قضا و قدر

ابوالفتوح رازى رحمه اللَّه عليه در تفسير خود (ج 1، ص 336-337 چاپ اوّل؛ و ص 157، ج 2، چاپ دوم) ضمن تفسير اين جزء ( وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ) از آيه 253 سوره مباركه بقره گفته: «در خبر است كه مردى با اميرالمؤمنين على عليه السلام در حرب صفّين بود، او را گفت: يا اميرالمؤمنين! خبر ده ما را از رفتن ما به شام؛ به قضا و قدر خداى بود يا نه؟ گفت: به خداى قسم، هيچ بلندى بر نشديم و هيچ نشيب فرود نيامديم و پاى بر هيچ جاى ننهاديم اِلاّ به قضا و قدر خدا. مرد شامى گفت: پس رنجى كه مرا در اين راه رسيد، همانا بر خداى نويسم كه مرا در اين مزدى نباشد؛ چون مى‏گويى: به قضا و قدر خدا است؟ اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: نه، خداى تعالى مزد شما به عظيم كرد به رفتنِ‏تان در آن حال كه مى‏رفتى، و بر مقام‏تان در آن حال كه مقيم بودى؛ براى آن كه در هيچ حال مكره نبودى و ملجأ و مضطرّ نبودى. شامى گفت: چگونه باشد اين؛ قضا و قدر ما را به آن‏جا راند و از قضا و قدر رفتيم و آمديم؟ اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: اى برادر اهل شام! همانا قضاى لازم و قدرى حتم گمان بردى؛ اگر چنين بودى، ثواب و عقاب باطل شدى، و وعد و وعيد ساقط گشتى، و امر و نهى بى‏فايده بودى، و مُحسن به ثوابِ احسان اُولى‏تر نبودى از مُسى‏ء، و نه مُسى‏ء اُولى‏تر بودى به عقوبتِ اِسائت از


نقض
968

حضرت جمع نمى‏شود؛ پس مبغض آن حضرت، يا خارجى خواهد بود، يا ناصبى.
ذهبى در ميزان الاعتدال در ترجمه «ابراهيم بن يعقوب ابواسحاق سعدى جوزجانى» گفته: كان النصب مذهباً لأهل دمشق في وقتٍ كما كان الرّفض مذهباً لهم في وقتٍ، و هو في دولة بني‏عُبيدٍ، ثمّ عدم - و للَّه الحمد - النصب، و بقي الرَّفض خفيفاً خاملاً».
قاضى شوشترى رحمه اللَّه عليه در مجالس المؤمنين در ترجمه «سيّد جمال الدّين عطاء اللَّه الدشتكىّ الشيرازى» اين عبارتِ ذهبى را با بيانات قابل ملاحظه ديگر درج كرده است؛ هر كه طالب باشد، رجوع كند به آن كتاب (ج 1، چاپ اسلاميّه، ص 529-532)؛ زيرا ظاهر، آن است كه چنين عقيده‏اى اگر در سابق بوده است، اكنون بحمداللَّه تعالى از بين رفته و معتقداتش نيز منقرض شده‏اند؛ پس بحث از آن، چندان فايده‏اى ندارد.
بلى، در اخبار بسيار كه به چند دسته منقسم مى‏شود، وارد شده كه: آن حضرت را دشمن نمى‏دارد مگر منافق، يا شقى، يا حرام‏زاده - يعنى زنازاده - و مولودى كه نطفه‏اش ايّام حيضِ مادرش منعقد شده باشد. و درباره هر يك از اين اقسام، اخبار مسلّم الصُّدور از خاتم الانبياء صلى اللَّه عليه و آله صادر شده و علماى فريقين به نقل آن‏ها پرداخته‏اند؛ ما در اين‏جا فقط به نقل حديثى مى‏پردازيم.
علّامه حلّى - قَدَّسَ اللَّه تربتَه، و رفع درجتَه و رُتبته - در اواخر كشف اليقين (ص 98) گفته: «و كان لأبي‏دلف ولد، فتحادث أصحابه في حبّ عليّ عليه السلام و بغضه، فروى بعضهم عن النبي صلى اللَّه عليه و آله أنَّه قال: يا عليّ، لا يحبّك إلّا مؤمن تقيّ، و لا يبغضك إلّا ولد زنية أو حيضةٍ. فقال ولد أبي‏دلف: ما يقولون في الأمير؟ هل يؤتى في أهله؟! فقالوا: لا، فقال: واللَّه، إنّي لأشدّ الناس بغضاً لعليّ بن أبي‏طالب، فخرج أبوه و هم في التَّشاجر، فقال: و اللَّه، إنّ هذا الخبر لحقّ؛ واللَّه، إنّه لولد زنية و حيضة معاً؛ إنّي كنت مريضاً في دار أخي في حُمّى ثلاثاً؛ فدخلت عليّ جاريته لقضاء حاجةٍ، فدعتني نفسي إليها، فأبت و قالت: إنّي لحائض، فكابرتها على نفسها، فوطئتها، فحملت بهذا الولد، فهو لزنيةٍ و حيض معاً. و حكى والدي رحمه اللَّه عليه قال: اجتزت يوماً في بعض دروب بغداد مع أصحابي، فأصابني عطش، فقلت لبعض أصحابي: اُطلب ماءاً من بعض الدُّروب، فمضى يطلب الماء، فوقفت أنا و باقي أصحابي ننتظر الماء، و صبيّان يلعبان، أحدهما يقول: الإمام هو عليّ بن أبي‏طالب أمير المؤمنين، و الآخر يقول: هو أبوبكر، فقلت: صدق النبي صلى اللَّه عليه و آله: يا عليّ، لا يحبّك إلّا مؤمن، و لا يبغضك إلّا كافر. خرجت المرأة بالماء، فقالت: باللَّه عليك يا سيّدي، أسمعني ما قلت، فقلت: حديث رويته عن النبي صلى اللَّه عليه و آله لا حاجة إلى ذكره، فكرّرت السؤال، فرويته لها، فقالت: و اللَّه يا سيّدي، إنّه لخبر صدق، إنّ هذين ولداي؛ الّذي يحبّ عليّاً ولد طهر، و الّذي يبغض عليّاً حملته في الحيض، جاء والده إليّ، فكابرني على نفسي حالة الحيض، فنال منّي، فحملت بهذا الذي يبغض عليّاً».
بايد دانست: آنچه از اخبار بسيار فهميده مى‏شود آن است كه: چنان‏كه ولايت آن حضرت، مدارِ قبولِ اعمال است، محبّتِ آن حضرت نيز مدارِ صحّتِ نَسَب و ميزانِ طهارتِ مولد و نشانِ حلال‏زادگى و پاك‏نژادى است، چنان‏كه بغض آن حضرت، نشان و اَماره شقاوت و نفاق و

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430506
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به