971
نقض

صفات خداى تعالى است، در مسأله سابعه گفته: «و وجوب الوجود يدلّ على سرمديّته و نفي الزّائد - تا آن كه در مسأله نوزدهم گفته: - و المعاني و الأحوال و الصفات الزّائدة عيناً»؛ يعنى وجوب الوجود يدلّ على نفي المعاني و الأحوال و الصّفات الزّائدة عيناً.
ناقد نحرير علاّمه حلّى - أنار اللَّه برهانه - در كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد (ص 163 چاپ بمبئى به سال 1311 ه) در شرح عبارت مذكور گفته: «أقول: ذهبت الأشاعرة إلى أنّ للَّه تعالى معاني قائمة بذاته، هي: القدرة، و العلم، و غيرهما من الصفات، يقتضي القادريّة و العالميّة و الحيّية و غيرها من باقي الصفات، و أبوهاشم أثبت أحوالاً غير معلومة، لكن يعلم الذّات علّتها. و جماعة من المعتزلة أثبتوا للَّه تعالى صفاتٍ زائدة على الذّات. و هذه المذاهب كلّها ضعيفة؛ لأنّ وجوب الوجود يقتضي نفي هذه الاُمور عنه، لأنّه تعالى يستحيل أن يتّصف بصفة زائدة على ذاته - سواء جعلناها معنًى، أو حالاً، او صفةً غيرهما - لأنّ وجوب الوجود يقتضي الاستغناء عن كلّ شي‏ء، فلا يفتقر في كونه قادراً إلى صفة القدرة، و لا في كونه عالماً إلى صفة العلم، الى غير ذلك من المعاني و الأحوال. و إنّما قيَّد الصّفات بالزّائدة عيناً؛ لأنّه تعالى موصوف بصفات الكمال، لكنّ تلك الصفات نفس الذات في الحقيقة و إن كانت مغائرةً لها في الاعتبار».

تعليقه 182

اين‏كه مصنّف رحمه اللَّه عليه گفته: «و از كرامت و جلالتِ او - يعنى عبّاس - خداى تعالى، خلافت در خاندانِ او نهاد تا قيامت كه راعىِ امّت باشند و بودند»

اين عبارت و نظير آن را كه مؤلّفِ بعض فضائح الرَّوافض در جاى ديگر از همين كتاب نيز ياد كرده است، اشاره به احاديثى است كه به دروغ به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله نسبت داده‏اند و دليل بر دروغ بودن نسبتِ آن‏ها به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آن است كه بر خلافِ واقع بوده، به دلالتِ زوال خلافت بنى عبّاس؛ و محال است كه پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله سخنى گويد كه بر خلاف واقع باشد.
سيوطى در اوّل تاريخ الخلفا گفته: «و منها أنّ الحديث ورد بأنّ هذا الأمر إذا وصل إلى بني‏العبّاس لا يخرج عنهم حتّى يسلّموه إلى عيسى بن مريم أو المهديّ؛ فعلم أنّ من يسمّى بالخلافة مع قيامهم خارجٌ باغٍ، فلهذه الاُمور لم أذكر أحداً من العبيديّين و لا غيرهم من الخوارج، و إنّما ذكرت الخليفة المتّفق على صحّة إمامته و عقد بيعته».
نگارنده گويد: اين كلمات، بسيار بى‏اساس و سست است و استدلال مثل سيوطى با آن‏ها بر مدّعاى خود، بسيار حيرت‏انگيز و شگفت‏آميز است؛ زيرا بعد از طمِ‏ّ جيفه خلافتِ عبّاسيّه - كه به شهادت همه ارباب تواريخ منشأ قتل و ظلم و جور و خيانت و جنايت و معدن انواع فسق و فجور و فساد و استبداد بوده است - استدلال با احاديثى نمايد كه از وقوع خلاف مضمون آن‏ها متجاوز از دويست سال مى‏گذشته است. توضيح آن‏كه سيوطى به سال نهصد و ده مرده است و قتل مستعصم آخرين خليفه عبّاسى كه بساط خلافت عبّاسيّان با كشته شدن او برچيده شده است، به اتّفاق مورّخان - حتّى خود سيوطى در همين تاريخ الخلفاء نيز - به سال ششصد و پنجاه و شش بوده است و پيچيده


نقض
970

محسن؛ اين مقاله بت‏پرستان است و لشكر شيطان و خصمان رحمان و گواهان دروغ و قَدَريان اين امّت و مجوسيان؛ خداى تعالى بندگان را امر به تخيير كرد و نهى به تحذير؛ و تكليف آسان كرد و الزامِ دشخوار نكرد و بر تكليف اندك، آلاى بسيار داد؛ و طاعت او به اكراه نداشتند و معصيت او به غلبه بر او نكردند؛ و پيغامبران را به بازى نفرستاد و كتاب‏ها به هرزه اَنزله (يعنى اِنزال) نكرد؛ و آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است، به باطل نيافريد. اين، گمانِ كافران است به خداى؛ واى بر ايشان از آتش دوزخ! شامى گفت: يا اميرالمؤمنين! پس اين قضا و قدر كه فرمودى چيست؟ گفت: آن، امر خدا است به طاعت، و نهى او از معصيت؛ و وعده ثواب است بر آن، و وعيد عقاب است از اين؛ و ترغيب و ترهيب به طاعت و معصيت، و تمكين از فعل حَسَنه، و خذلان اهل عصيان بر معصيت؛ اين قضاى خدا است افعال ما را و قدر او است اعمال ما را؛ امّا بيرون از اين ظنّ مبر كه ظنّ آن، عمل را احباط كند. شامى بر پاى خاست شادمان و گفت: يا اميرالمؤمنين! مرا از اين شبهتْ فَرَج دادى، كه خداى تو را از مكاره فرج دهاد!».

تعليقه 181

صفت حالت‏

كه غير قديم تعالى را آن صفت و مثل آن صفت و قبيل آن صفت نيست. بايد دانست كه اين مسأله، از اُمّهات مسايل كلامى بوده كه در زمان قديم، در مباحث مربوط به صفات الهى - عزّوجل - از آن بحث مى‏شده است. منتجب الدين رحمه اللَّه عليه در فهرست علماى شيعه، در ترجمه نجيب ابوالمكارم سعد بن ابى‏طالب متكلّم معروف رازي قدس سره گفته (چنان‏كه در ص 526 همين تعليقات گذشت): «له تصانيف؛ منها مسألة الأحوال» بديهى است كه مراد از اين «احوال» همانا صفت حالتِ مورد بحث است نه غير آن.
سيّد مرتضى رازى رحمه اللَّه عليه در تبصرة العوام (ص 162-163 چاپ استاد فقيد اقبال) گفته: «بدان كه چهار مسأله است كه علما و متكلّمان از قديم الدّهر تا بدين وقت مناظره مى‏كنند با واضحانِ اين مسايل و اصحاب ايشان تا حقيقتش معلوم كنند، ميسّر نمى‏شود، از بهر آن كه خبط است و تناقض، نه خود مى‏دانند و نه به فهم ديگرى مى‏توانند رسانيد - تا آن كه گفته: - مسأله دوم: حال ابو هاشم كه او گويد و جماعتى كه اتباع او باشند كه: خداى تعالى را حالات چند است، آن حالات مختلف است؛ و اگر مختلف نبودى، صفات مختلف نبودى و معانى معقول ايشان متباين نبودى؛ و اين احوال، نه موجود است و نه معدوم، نه ذات خدا است و نه غير ذات او. و باقلانى و ابوالمعالى جوينى از اَشاعره موافق ابوهاشم باشند در اين مسأله. و اين سخن ايشان، بى‏حاصل است».
و نزديك به اين مسأله است از بعضى جهات، مسأله چهارم از چهار مسأله عنوان شده هر كه طالب آن باشد به تبصرة العوام (ص 163-164) رجوع كند.
استاد البشر و العقل الحادى عشر خواجه نصير الدين طوسى - قدّس اللَّه روحَه القُدّوسي - در تجريد العقائد در مقصد ثالث كه در اثبات صانع و صفات و آثار او است، در فصل دوم كه در بيان

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 398888
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به