989
نقض

صنوان و غير صنوان مذكور در آيه كه كرده است، بى‏مورد است؛ زيرا كه صنوان، تثنيه نيست؛ بلكه جمع صنو است، چنان‏كه قرائت كلمه با تنوين در آخر نون صنوان، در هر دو مورد، دليل بر آن است و مفسّران و لُغويان نيز به آن تصريح كرده‏اند.

تعليقه 203

مشتمل بر دو مطلب است‏

1. متعتان كانتا على عهد رسول اللَّه محلّلتين (تا آخر)

چون بحث در پيرامون اين كلام صادر از عمر بن الخطّاب، مستلزم مجال وسيع است و اين مقام، نظر به اين‏كه تعليقات طول يافته، چنان مجالى را ندارد؛ از اين روى، از بحث در اين امر صرف‏نظر مى‏كند؛ طالبان تحقيق در آن به موارد آن مراجعه كنند كه بسيار است و از آن جمله ايضاح فضل بن شاذان (ص 432-447) است و مفصّل‏تر از آن مورد و ساير كتب، كتاب تشييد المطاعن است.

2. مقنع = ثور بن عميره‏

سيّد مرتضى رازى رحمه اللَّه عليه در تبصرة العوام (ص 184، چاپ استاد فقيد عبّاس اقبال) هنگام ذكر فرق صبّاحيّه - اَتباع حسن صبّاح - گفته: «فرقت پنجم: مُقَنَّعِيّه أصحاب المُقنَّع. بدان كه ابن مقنّع، از اتباع ابومسلم بود، چنان‏كه در فِرَقِ بومسلميّه ياد كرديم و چون دعوتِ ملاحده ظاهر شد در زمان مامون، اصحابِ مُقنَّع با ايشان يار شدند و اين ساعت از جمله ملاحده‏اند نه از بومسلميّه؛ و مقنَّع از رزّاميّه بود چنان‏كه ياد كرديم، دعوىِ نبوّت كرد، بعد از آن دعوىِ اِلاهيّت كرد و به كشّ ماوراء النَّهر، اتباع وى بسيار شدند و او دعوتْ آن‏جا ظاهر كرد. چون دعوىِ خدايى كرد، از خلق در حجاب شد و خود را به كسى ننمود و روز به بُتِ زرّين بكرد و گفت: كس مرا نتواند ديدن. چون خلق، الحاح بسيار بكردند تا خود را بديشان نمايد و آن قوم را اعتقادْ آن بود كه او چون خود را بر ايشان نمايد، نتوانند كه او را بينند مگر به نور وى سوخته نشوند. آن‏گه آن ملعون، در مقابل ايشان كه در اندرون خواستند رفتن، آئينه‏اى چند محرقه بساخت چنان‏كه عكس شعاع آفتاب بدان افتد، چون دستورى داد و در اندرون مى‏رفتند، قومى كه از پيش بودند، به عكس شعاع سوخته شدند؛ و قومى كه از پس بودند، باز گرديدند. چون آن حال بديدند گفتند: لاتُدركه الأبصار: او را نتوان ديد.
و اين ملعون، يك چشم بود و از اهل مرو بود و حِيَل و مخاريقِ نيك دانستى و نامش هاشم بود و به مخاريق، اهل كشّ و ايلاق - از بلاد فرغانه - گمراه كرد. و اين قوم بعد از ظهور دعوتِ ملاحده، تَبَعِ ايشان شدند و اين ساعت از فرق ملاحده‏اند».
استاد فقيد عبّاس اقبال در خاندان نوبختى (ص 262) گفته: «مبيِّضه يا سپيدجامگان يا مقنّعيّه، از فرق مشبّهه شيعه و از فروع فرق بومسلميّه و بسلميّه اصحاب هاشم بن حكيم مروزى ملقّب به مقنّع كه چون لواى اصحابِ او بر خلافِ مسوِّده - يعنى طرفداران بنى عبّاس - سفيد بوده، ايشان را مبيّضه خوانده‏اند و در بخارا ايشان را سپيد جامگان مى‏گفتند. و هاشم مقنّع رئيس ايشان همان است كه ماه


نقض
988

الضوء هو الضوء الأوّل، ثمّ إنّه يقابل وجه الأرض، فيضي‏ء وجه الأرض منه، فالضوء الّذي على وجه الارض هو الضوء الثاني، و مادام الضوء الأوّل ضعيفاً فالضوء الثاني ضعيف؛ فإذا ازداد الجوّ إضاءةً ازداد وجه الأرض إضاءةً؛ لأنّ المعلول يتّبع العلّة. فشبّه عليه السلام نفسه بالضوء الثاني، و شبّه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بالضوء الأوّل، و شبّه منبع الأضواء و الأنوار - سبحانه و جلّت أسماؤه - بالشمس الّتي توجب الضوء الأوّل، ثمّ الأوّل يوجب الضوء الثاني.
و أمّا قوله: و كذراع من العضد؛ فلأنّ الذراع فرع على العضد، و العضد أصل؛ ألا ترى أنّه لا يمكن أن يكون ذراعٌ إلاّ إذا كان عضدٌ، و يمكن أن يكون عضد لا ذراع له؛ و لهذا قال الرّاجز لولده:

يا بكر بكرين و يا خلب الكبدأصبحت منّي كذراعٍ من عضد
فشبّه عليه السلام نفسه بالنسبة إلى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بالذراع الذي العضد أصله و اُسّه، المراد من هذا التشبيه الإبانة عن شدّه الامتزاج و الاتّحاد و القرب بينهما؛ فإنّ الضوء الثاني شبيه بالضوء الأوّل، و الذراع متّصل بالعضد اتّصالاً بيّناً، و هذه المنزلة فقد أعطاه إيّاها رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله في مقاماتٍ كثيرةٍ، نحو قوله في قصّة براءة: قد أمرت أن لا يؤدّي عنّي إلّا أنا أو رجلٌ منّي؛ و قوله: لتنتهنّ يا بني وليعة أولأبعثنّ إليكم رجلاً منّي؛ أو قال: عديل نفسي؛ و قد سمّاه الكتاب العزيز نفسه، فقال: (وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَكُمْ)۱ و قد قال له: لحمك مختلط بلحمي، و دمك منوطٌ بدمي، و شبرك و شبري واحد».
پوشيده نماناد كه: اين تعبير در غالب روايات، به عبارت «كالصنو من الصنو» نيز وارد شده؛ و صنو بنابر گفته لغويان، به معناى «مثل و مانند و هر واحد را از چند تنه درخت كه همه از يك بيخ رسته باشند» آمده است.
پس بنابر اين، مراد از اين كلام، بيان اتّحاد نفس اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و بودنِ هر دو از يك اصل است و شاهد اين مدّعا روايات بسيارى است كه در تفسير آيه شريفه (صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ) (از آيه 4 سوره مباركه رعد) وارد شده كه رسول اكرم فرمود: «يا عليّ، الناس مِن شجر شتّى، و أنا و أنت من شجرة واحدة» ثمّ قرأ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: (وَ جَنّاتٌ مِنْ أعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ)۲.
از حسن اتّفاق، چون بعد از نوشتن اين تعليقه، به شرح ملّا صالح روغنى قزوينى؛ مراجعه كردم، معلوم شد كه وى كلمه «الضوء» را در هر دو مورد از كلام مورد بحث «الصّنو» خوانده و نصّ عبارت او در شرح نهج البلاغه (ج 2، چاپ اوّل، ص 116) اين است: «(و أنا من رسول اللَّه كالصنو من الصنو، و الذراع من العضد) و من از رسول خدا همچو دو درختيم كه از يك بيخ رسته و با هم مقابل گشته و هر يك صنو آن ديگرى است و هر دو [صنوان‏]اند. و [صنوين‏] نيامده است؛ قال تعالى: (صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ) و قياس (صنوين) همچو «رجلين» و هم [برادر] و ابن [عمّ ]را [صنو ]گويند؛ و همچو ساعدم از بازو، به معاونتِ هم پيوسته. و در نسخه فاضل بحرانى [كالضوء من الضوء ]بوده است، همچو اين چراغ كه از آن چراغ افروزند».
نگارنده گويد: امّا آنچه اين شارح رحمه اللَّه عليه گفته كه: «صنوين نيامده است» اشتباه است؛ و استشهاد به

1.آل عمران /۶۱

2.رعد /۴

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 398843
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به