993
نقض

آن تأويل، مطابقِ مقتضاى حديث نباشد، آخر از آن تأويل، عليل بر گرديده و گفت: بنابر حديث مذكور، حالِ من و تو برابر است در مقتضاى آن در اين زمان. گفتم: حاشا كه حال بر اين منوال باشد كه تو گمان برده‏اى؛ بلكه مرا در اين زمان، امامى است كه اعتقاد به امامت او دارم و معرفتِ او به دليل، حاصل كرده‏ام؛ و تو چنين نيستى. پس ما و تو برابر نباشيم. پس گفت: آن امامى كه اعتقاد به امامت او دارى، هرگز او را نمى‏بينى و جا و مقام او را نمى‏دانى و در دين خود از او نفعى و بهره‏اى نمى‏يابى و فتواىِ مسائل خود را از او نمى‏شنوى؛ پس من و تو در اين حكم، برابر باشيم. گفتم: حاشا و كلّا كه حديث را دلالت نيست بر آن كه جا و مقام امام را بايد شناخت، يا بر آن كه فتواىِ مسائلِ خود را از او بايد شنيد؛ بلكه مضمون آن، بيش از اين نيست كه او را بايد شناخت؛ و الحمدللَّه كه من او را مى‏شناسم و دلايل واضحه بر وجود او و وجوبِ امامت و لزوم متابعتِ او دارم و تجويز ملاقات او در هر وقت و ظهور او بر خود و ساير امّت مى‏نمايم. و اين است آنچه به مقتضاى حديث مذكور، بر من واجب است؛ زيرا كه حضرت رسالت صلى اللَّه عليه و آله نفرموده كه: مَن لم يأخذ عن إمام زمانه الفتاوى. و همچنين نگفته كه: مَن لم يعرف مكان إمامه. بلكه گفته: مَن لم يعرف إمام زمانه؛ و الحمدللَّه كه من او را شناخته‏ام. و تو را اعتقاد آن است كه امام ندارى و آن كه زمان تو از امام، خالى است؛ پس من و تو برابر نباشيم. و چون اين سخن به اين مقام رسيد، فاضل هروى عاجز شد و گفت: من نيز در طلبِ معرفتِ امام‏ام و شنيده‏ام كه: در ولايت يمن، مردى دعوى امامت مى‏كند، مى‏خواهم كه خود را به او رسانم تا صحّتِ دعواى امامتِ او را بدانم و آن‏گاه تابعِ او شوم. پس گفتم: الحال در اين وقت، تو را امامى نيست، پس در اين وقت، تو از اهل جاهليّتى و اگر بميرى در جاهليّت خواهى مرد، با آن كه اهتمامِ تو در اين ايّام، در طلبِ ملاقات امام، خلافِ مذهبِ تو و اصحابِ تو از اهل سنّت است؛ زيرا كه ايشان قائل نيستند به وجود امام در هر زمان و حكم به وجوب وجودِ او در هر وقت نمى‏كنند. پس ساكت شد و جوابى نگفت».

تعليقه 206

در اين‏كه امام زمان حجّت بن الحسن عليه السلام در سرداب سامره نيست؛ بلكه در عالم روشن است كه دنياى حاضر باشد

بايد دانست كه مؤلّف بعض فضائح الروافض در دو مورد از همين كتاب خود، نام از سرداب برده و به لحنى ركيك و عبارتى بى‏ادبانه به امام زمان - عجّل اللَّه فرجَه - و به شيعيان او (أيّدهم اللَّه تعالى) اهانت نموده است:
1. آن كه در ص 374 گفته: «پس اين مى‏بايست كه قائم كردى او در سردابه تن مى‏زند تا كى...؟!».
2. آن كه در ص 625 - 626 گفته: «فضيحت سى و چهارم: رافضى، قبله را هم مخالفت كند، وا دست چپ چفسد؛ يعنى كه قائم در سردابه است به سامرّه؛ روى فرا آن‏جا كند».
چون مصنّف رحمه اللَّه عليه از كلام او جواب داده است، ما به آن اكتفا مى‏كنيم؛ ليكن به توضيح دو امر مهمّ در اين مورد مى‏پردازيم:


نقض
992

باشد، اهل خود را فرو مى‏برد. و اين مطلب مطابق است با قواعد عقليّه كه ممكن در استفاضه از حضرتِ واجب تعالى، واسطه فيض مى‏خواهد كه صاحب عصمت و جنبه قدسيّه باشد.
پس بر هر مسلمانى واجب است كه اگر خواهد از كفرِ جاهليّت خارج شود، امام زمان خود را بشناسد و او را واجبُ الإطاعه و واسطه نزولِ رحمت و الطاف اِلاهيّه قرار دهد. و كسى كه اعتقاد داشته باشد به رسالت حضرت خاتم الانبياء محمّد بن عبداللَّه صلى اللَّه عليه و آله و به امامتِ امام‏هاى گذشته - كه اوّلِ ايشان اميرالمؤمنين علىّ بن ابى‏طالب عليه السلام است و يازدهمِ ايشان حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است - بايد اعتقاد داشته باشد كه امام زمان او، امام ثانى عشر، حضرت خلفِ صالح حجّت بن الحسن العسكرى صلواتُ اللَّه عليه، مهدى موعود و قائم منتظر و غايب از اَنظار و ساير در اقطار است، كه به حسب نصوص متواتره از حضرت رسول و اميرالمؤمنين و ساير امامان گذشته - صلواتُ اللَّه عليهم أجمعين - تصريح به اسم و وصف و شمايل و غيبت آن جناب رسيده، بلكه اختلافى نيست در ميان فِرق معروفه مسلمين در اين‏كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله خبر دادند به آمدنِ مهدى عليه السلام در آخر زمان كه همنام است با آن حضرت، و دين آن حضرت را رواج دهد، و زمين را از عدل و داد پُر كند. و اخبارى كه متعلّق به حضرت حجّت عليه السلام است پيش از ولادت آن حضرت، در كتب معتبره ثقاتِ اصحاب ثبت شده كه جمله‏اى از آن‏ها تا حالْ موجود و به نحوى كه اخبار نمودند و وصف كردند، خلق كثيرى ديدند. و اسم و نَسب و اوصاف، مطابق شد با آنچه فرمودند و خبر دادند.
پس براى منصفِ عاقل، ريب و شكّى نماند در بودنِ امام زمان مهدى موعود، چنان‏چه از ذكر حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و شمايل آن جناب در كُتب سماويّه، مُنصفين اهلِ كتاب از يهود و نصارى به مجرّد ديدن و منطبق كردن، اسلام آوردند، با آن كه خصوصيّات و اسباب تعريف در آن‏جا نزد آن‏ها كمتر بود از آنچه در اين‏جا شده. نظير اين استدلال است آنچه ابن اَبى‏جمهور رحمه اللَّه عليه با آن بر فاضل هروى استدلال نموده و او را مجاب ساخته است، چنان‏كه قاضى شوشترى رحمه اللَّه عليه در آخر مجلس پنجم، در ترجمه ابن اَبى‏جمهور رحمه اللَّه عليه از رساله مناظره او با فاضل هروى نقل كرده (ج 1، چاپ اسلاميّه، ص 568 - 569): «گفتم: چه مى‏گويى در اين حديث مشهور: مَن ماتَ و لم يعرف إمام زمانه ماتَ ميتةً جاهليّة؛ آيا صحيح است يا نه؟ گفت: بلى، صحيح است و بر صحّتِ آن اتّفاق است. گفتم: پس بگوى كه: امام تو كيست؟ گفت: حديث بر ظاهرِ خود، محمول نيست؛ بلكه مراد از امام در اين حديث، قرآن است و تأويل او آن است كه: مَن مات و لم يعرف إمام زمانه الذي هو القرآن ماتَ جاهليّاً. گفتم: بنابراين لازم مى‏آيد كه تعلّمِ قرآن بر هر يك از مردم، واجبِ عينى باشد، با آن كه هيچ احدى به اين قائل نيست؟! گفت: جميع قرآن، مراد نيست؛ بلكه مراد، فاتحه و سوره است كه قرائت آن‏ها شرط است در صحّتِ نماز؛ و بنابراين واجب عينى‏اند به اجماع. گفتم كه: حضرت رسالت صلى اللَّه عليه و آله در اين حديث، امام را مضاف به زمان ساخته و گفته كه: مَن مات و لم يعرف إمام زمانه؛ و تخصيص امام به اهل زمان - چنان‏كه در حديث واقع است - دليل است بر اختصاص اهلِ زمان به امامى كه معرفتِ او بر ايشان واجب است؛ و بر تقديرِ قائل شدن به اين‏كه مراد به اين امام، فاتحه است، تخصيص مذكور را فايده‏اى نمى‏ماند؛ پس

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 402263
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به