علاوه بر حصول اوّليّات، نظريّات هم براى آن حاصل شده باشد وليكن كلاّ حاضر نزد او نباشد و هرگاه بخواهد، به مجرّد التفات، حاضر شوند. ۱
د ـ عقل بالمُستفاد مرحله چهارم نفس انسانى است كه مرتبت حصول تمام علوم نظرى و اكتسابى است. و آن مرحلهاى است كه از مرحله هيولانى و ملكه و فعلى گذشته و به مرحلهاى رسيده باشد كه براى حصول و حضور معلومات و بالجمله استحضار امور، نيازى به توجّه و التفات نداشته باشد، بلكه تمام نظريّات بالفعل نزد او حاصل باشد و مشاهَد او باشند؛ بدون توجّه و التفات و اكتساب كه در آن مرتبت، تمام اشيا را مشاهده مىكند و آن صور را در مبدأ فيّاض خود ـ كه عقل فعّال باشد ـ مىبيند. و بالاخره عقل مستفاد مرحله كامل و تامّ عقل هيولانى است كه در اثر اتّصالش به عقل فعّال، صور تمام اشياء و موجودات براى او حاضر و حاصل است. ۲
ملّاصدرا بر اساس نظريه حركت جوهرى در باب انسان، آراء متفاوتى با ديگر فلاسفه دارد؛ گرچه كوشيده است كه آراء خود را متّكى به اقوال ديگر فلاسفه مشّايى جلوه دهد.
صدرا با حمله به بوعلى و اتباعش، ايشان را به بدفهمى در اقوال امام مشّائيين، ارسطو، منتسب كرده است. ۳
فلاسفه مشّايى در تعريف به حدّ انسان ـ كه تعريف به ذاتيّات اشياست ـ مىگويند: «الإنسانُ هو حيوان ناطقٌ.» ناطق فصل و ذاتى انسان است و تحققّ انسان بدون اين ذاتى محال است. ۴
1.همانجا
2.همان، ج ۲، ص ۱۲۸۶ و ۱۲۹۲
3.شيرازى، ج ۳، ص ۴۲۷
4.. خواجه نصير الدّين طوسى گويد: «و فصل به اضافت با نوع مقوّم باشد، چه ذاتى است او را و داخل درماهيّت او، مانند ناطق انسان را.» نيز گويد: «... چنانكِ ناطق مقوّم آن حيوان بود كه انسان است. و اين به آنوجه گويند كه اگر ناطق نبودى آن حيوان كه انسان است موجود نبودى، پس مقوّم اينجا علّت وجود باشدو به اين معنى كه مىگوئيم كه فصل مقوّم نوع است جزو ذاتى مىخوانيم.» (طوسى، ص ۳۱) و در بيان مقوّم گويند: «فصل را نسبت به كلّيات ديگر دو نسبت است: يكى نسبت به نوعى كه اين فصلجزء ماهيّت آن است و نام آن "فصل مقسّم" است، هم چون ناطق كه فصل انسان است. اين فصل نسبت بهانسان كه جزء ماهيّت آن است "مقوّم" و نسبت به حيوان كه معناى ناطق آن را به دو گونه حيوان ناطق و غيرناطق تقسيم كرده است، "فصل مقسّم" است.» (فارابى، ص ۲۰۰)