الآية» و در جاى ديگر گفت: (الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إلهاً آخَرَ). اگر خداى روا باشد كه بتان را إله خواند، رضا را روا باشد كه مأمون را امير المؤمنين خواند و نقصانِ امامت او نباشد، و امير المؤمنين آن باشد كه باشد، نه آن كه خوانندش، و خداى آن باشد كه باشد، نه آن كه خوانندش. تا بر يكديگر قياس مىكند تا شبهت زايل شود.۱
در جايى ديگر براى اثبات اين كه صرف مصاحبت با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در غار يا جايى ديگر، ارج و قُربى ايجاد نمىكند، استشهادى ديگر به قرآن مىكند و با يادآورى داستان حضرت يوسف و نحوه فراخواندنِ يارانِ زندانىِ خويش، مجرّد مصاحبت را در جايگاه و شأنى پايينتر از ديگر شئون قرار مىدهد:
... و به مجرّدِ مصاحبتْ خرّم نباشد كه بارى تعالى حكايت مىكند از قصّه يوسف - عليه السلام - كه او با جماعتى كه با او در زندان بودند، گفت: (يا صاحبيِ السّجن) و معلوم است كه ايشان بر دين و سنّتِ يوسف نبودند، و الّا مصاحبتى مجرّد نبود. و از صحابه رسول آن كه بهتر است، به ايمان و طاعت و متابعت بهتر است، نه به مجرّد مصاحبت.۲
در جاى ديگر، چون خصم گفته بود كه: دين و دولت و خلافت به نسبت گفتن، مذهبِ گبركان است، مؤلّف پس از تأييد اين نكته كه نسبت از شرايط امامت نيست، به مواضع بسيارى از قرآن استشهاد مىكند كه در سيره انبياى پيشين، سخن از ورثه يا ذريّه و اهل به ميان آمده و خداوند و پيامبرانش اين انديشه را مذهب گبركان معرفى نكردهاند.۳
تأويلات در «نقض»
1. بخش قابل توجّهى از برداشتهاى تأويلى از قرآن كه از زبان مؤلّف نقض - هر چند به نقل از خصم و در مقام ردّيّه بر آن - مطرح گشته است، پذيرش يا ردّ تأويل برخى
1.همان، ص ۳۴۰.
2.همان، ص ۶۳۷. نيز، ر.ك: ص ۷۷.
3.همان، ص ۵۰.