مواجهه متكلّمان امامى با فلسفه در سده ششم هجرى‏ - صفحه 288

با فلسفه در سده ششم، نقد عمومى فلاسفه از سوى اين عالمان است. مقصود از نقد عمومى فلاسفه، نقدها و خُرده‏گيرى‏هايى است كه ناظر به فيلسوف خاصى نبوده و در يك مسئله خاص كلامى - فلسفى نيست؛ بلكه رويكرد علمىِ فلاسفه و مبانى معرفتى و نتايج حاصل از طرز فكر فلسفى را نشانه رفته است. اين گونه نقد، طبعاً نقدى برون‏گروهى، ساختارشكنانه و برخاسته از مخالفت با اساس و كلّيت دانش فلسفه و صنف فلاسفه است. به كاربردن تعابيرى مانند: ملاحده و دشمنان اسلام در باره فلاسفه در سخنان شمارى از عالمان سده ششم هجرى چون شيخ عبد الجليل رازى، بيانگر از اين نوع نگاه انتقادى است.
نقد عمومى فلاسفه كه از سده‏هاى پيشين آغاز شده بود، در سده ششم هجرى به فزونى رو گذاشت. با ملاحظه شاخصه‏هاى سده ششم، آن را بايد عصر واگرايى كامل و اوج‏گيرى ستيز ميان كلام فرق اسلامى و فلسفه‏اى شمرد كه پس از ابن سينا رونقى به‏سزا يافته بود و متكلّمان از گسترش آن بيمناك بودند. پندارى مقابله با آموزه‏هاى فلسفى دغدغه اصلى و مشترك متكلّمان سده ششم است. اين سده كه تهافت الفلاسفة غزالى (م 505ق) را در طليعه خود دارد، شاهد پديد آمدن ردّيه‏هاى متعدّدى از سوى متكلّمان امامى و معتزلى عليه فلاسفه است. در حوزه اماميه، افزون بر قطب الدين راوندى (م‏573 ق) - كه تهافت الفلاسفه نگاشته بود - ، ابن زهره حلبى نقض شبه الفلاسفة را سامان داد.
امّا در كلام معتزله، ابن ملاحمى خوارزمى (م‏536 ق) كتاب تحفة المتكلّمين را در ردّ فلسفه پرداخت. وى در اين اثر، تندترين نقدها را بر ضدّ فلاسفه مطرح كرده است. ابن ملاحمى در ديگر اثر پُراهميت خود به نام الفائق فى اُصول الدين نيز نقدهاى تندى عليه فلاسفه مطرح كرده است. از جمله با تفكيك فلاسفه به فلاسفه منكر اسلام و فلاسفه قائل به اسلام، در باره گروه دوم مى‏گويد:
فأمّا المتأخّرون من الفلاسفة القائلون بملّة الإسلام فانّهم يخالفونهم فى حقيقة الإسلام على الحدّ الذى يعتقده المسلمون و يوافقونهم فى ذكر

صفحه از 340