با فلسفه در سده ششم، نقد عمومى فلاسفه از سوى اين عالمان است. مقصود از نقد عمومى فلاسفه، نقدها و خُردهگيرىهايى است كه ناظر به فيلسوف خاصى نبوده و در يك مسئله خاص كلامى - فلسفى نيست؛ بلكه رويكرد علمىِ فلاسفه و مبانى معرفتى و نتايج حاصل از طرز فكر فلسفى را نشانه رفته است. اين گونه نقد، طبعاً نقدى برونگروهى، ساختارشكنانه و برخاسته از مخالفت با اساس و كلّيت دانش فلسفه و صنف فلاسفه است. به كاربردن تعابيرى مانند: ملاحده و دشمنان اسلام در باره فلاسفه در سخنان شمارى از عالمان سده ششم هجرى چون شيخ عبد الجليل رازى، بيانگر از اين نوع نگاه انتقادى است.
نقد عمومى فلاسفه كه از سدههاى پيشين آغاز شده بود، در سده ششم هجرى به فزونى رو گذاشت. با ملاحظه شاخصههاى سده ششم، آن را بايد عصر واگرايى كامل و اوجگيرى ستيز ميان كلام فرق اسلامى و فلسفهاى شمرد كه پس از ابن سينا رونقى بهسزا يافته بود و متكلّمان از گسترش آن بيمناك بودند. پندارى مقابله با آموزههاى فلسفى دغدغه اصلى و مشترك متكلّمان سده ششم است. اين سده كه تهافت الفلاسفة غزالى (م 505ق) را در طليعه خود دارد، شاهد پديد آمدن ردّيههاى متعدّدى از سوى متكلّمان امامى و معتزلى عليه فلاسفه است. در حوزه اماميه، افزون بر قطب الدين راوندى (م573 ق) - كه تهافت الفلاسفه نگاشته بود - ، ابن زهره حلبى نقض شبه الفلاسفة را سامان داد.
امّا در كلام معتزله، ابن ملاحمى خوارزمى (م536 ق) كتاب تحفة المتكلّمين را در ردّ فلسفه پرداخت. وى در اين اثر، تندترين نقدها را بر ضدّ فلاسفه مطرح كرده است. ابن ملاحمى در ديگر اثر پُراهميت خود به نام الفائق فى اُصول الدين نيز نقدهاى تندى عليه فلاسفه مطرح كرده است. از جمله با تفكيك فلاسفه به فلاسفه منكر اسلام و فلاسفه قائل به اسلام، در باره گروه دوم مىگويد:
فأمّا المتأخّرون من الفلاسفة القائلون بملّة الإسلام فانّهم يخالفونهم فى حقيقة الإسلام على الحدّ الذى يعتقده المسلمون و يوافقونهم فى ذكر