است. سلاح او در نقض، جدليات كلامى است؛ امّا مرز ميان مناظره و اتّهامپراكنى را پاس مىدارد. خشونت كلامى نقض، در حد «مصنّف بىانصاف» يا «مجبّره بيچاره» يا «خواجه نوسنّى»۱ است. يكى از نقدهاى مهم و مكرّر وى به نويسنده بعض فضائح الروافض، استفاده فراوان آن كتاب از تهمتهاى مذهبى است.
پندارى از عهد خلافت ابو بكر إلى هذا اليوم در همه اصحاب سنّت، از اين مصنّف فاضلتر و عالمتر و متعصّبتر و مشفقتر نبوده است كه كتابى بسازد و آن را بعض فضائح الروافض نام نهد. پس فرا مىنمايد كه او عالمتر و فاضلتر از همه متقدّمان و متأخّران است تا چندين تشنيع و دروغ و بهتان بعد از پانصد سال جمع كند و مسلمانان را ملحد خوانَد و تهمت نهد.۲
او مىكوشد كه اختلافات ميان شيعه اصوليه و اهل سنّت را از آنچه مىنمايد، كمتر كند. به همين دليل هر جا كه فرصتىدست مىدهد، اصول مشترك ميان همه مذاهب اسلامى را يادآورى مىكند.
بحمد اللَّه هيچ مسلمان، منقبت و مدح آل رسول را منكر و جاحد نباشد و بشنوند و دوست ندارد، مگر كسى كه مجبّر و انتقالى باشد... .۳
همچنين معتقد است اگر اختلافى هم وجود دارد، نبايد مايه تبعيض و نزاع شود. از حاكمان نيز مىخواهد كه اين دست اختلافات كلامى را بهانه ظلم به مخالف نكند؛ زيرا حاكم از آن رو كه حاكم است بايد همه را به يك چشم ببيند و جامعه را در بستر اختلافات مذهبى نيفكند:
مذهب و مقالت اسلاميان مختلف است و پادشاه، راعى و رعيت باشد و راعى را با آفتاب مشابهت كردهاند كه بر همه بقاع به نيك و بد تافته شود. و نيك و بد به دنيا به حجّتْ ظاهر شود و به قيامت پديد آيد محق از مبطل و
1.نسبت «نوسنّى» به مؤلّف فضائح الروافض، از آن روست كه وى در مقدّمه كتاب خود مىگويد: «من پيشتر رافضىبودم و سپس به سنّت روى آوردم».
2.همان، ص۱۶۲.
3.همان، ص ۷۵.