از جاعل نور طلعت حور وشانبحر كرمت كام دل جرعه كشان
از فيض خشوع چون كه دل يافت نشانخوش آن كه بُوَد دو ديده خونابه فشان
وأدّب اللّهم نزق الخرق منّي بأزمّة القنوع
اى واحد قهّار و عزيز غفّار از خوى بد خود آمدم در زنهار
اين اشتر مست نفس بدخوى مرااز حبل قناعتش درآور به مهار
إلهى إن لم تبتدئني الرحمة منك بحسن التوفيق
فمن السالك بي إليك في واضح الطريق
اى ساخته ز ابتدا به رحمت اثرمتوفيق تو گشته در رهت بال و پرم
گر رحمت تو نكرد ز اول خبرمآن كيست كه باشد سوى تو راهبرم؟
وإن أسلمتني أناتك لقائد الأمل والمنى فمن المقيل عثراتي من كبوات الهوى
گر حلم تو واگذاردَم در هَوَسَمجز عفو تو لطف كيست فرياد رسم؟
از دست هوس ها چو بيفتم بر روىغير از تو اميد نيست از هيچ كسم