ابن حَجّاج بغدادى

ابن حَجّاج بغدادى

از بزرگان علمای شیعه در قرن چهارم

ابو عبد اللّه حسين بن احمد بن محمّد بن جعفر بن محمّد بن حَجّاج نيلى بغدادى، در سده سوم هجرى متولد شد . او از استوانه ها و بزرگان علماى شيعه است و نابغه اى در علم و ادبيات و از اعاظم شاعران و نويسندگان به شمار مى رود. حتى گفته شده است كه او در مقام شاعرى ، امرئ القيس است و در شعرش حلاوت و انسجامى فوق العاده وجود دارد ؛ بلكه او را «يگانه زمان» ـ كه مشهور به آن هم بود ـ دانسته اند و گفته اند كه سبك او بى سابقه است و همانندى برايش در كاربرد واژه ها براى معانى خاص نمى شناسند. او در مدح اهل بيت عليهم السلام و قدح دشمنانشان بسيار كوشيده است. بغدادى در ۳۹۱ ق ، از دنيا رخت بربست و بدنش به مشهد امام كاظم عليه السلام منتقل و در آن جا به خاك سپرده شد.[۱]

شعری از او در مدح امام علی(ع):

يا صاحِبَ القُبَّةِ البَيضا عَلَى النَّجَفِ

مَن زارَ قَبرَكَ وَاستَشفى لَدَيكَ شُفي

زوروا أبَا الحَسَنِ الهادِيَ لَعَلَّكُمُ

تَحظَونَ بِالأَجرِ وَالإِقبالِ وَالزُّلَفِ

زورُوا الَّذي تُسمَعُ النَّجوى لَدَيهِ فَمَن

يَزُرهُ بِالقَبرِ مَلهوفا لَدَيهِ كُفي

إذا وَصَلتَ إلى أبوابِ قُبَّتِهِ

تَأَمَّلِ البابَ تَلقى وَجهَهُ وقِفِ

وقُل سَلامٌ مِنَ اللّهِ السَّلامِ عَلى

أهلِ السَّلامِ وأهلِ العِلمِ وَالشَّرَفِ

إنّي أَتَيتُكَ يا مَولايَ مِن بَلَدي

مُستَمسِكا مِن حِبالِ الحَقِّ بِالطَّرَفِ

لِأَ نَّكَ العُروَةُ الوُثقى فَمَن عَلِقَت

بِها يَداهُ فَلَن يَشقى ولَم يَخَفِ

وأنَّ شَأنَكَ شَأنٌ غَيرُ مُنتَقَصٍ

وإنَّ نورَكَ نورٌ غَيرُ مُنكَسِفِ

وأنَّكَ الآيَةُ الكُبرَى الَّتي ظَهَرَتْ

لِلعارِفينَ بِأَنواعٍ مِنَ الطُّرَفِ

كانَ النَّبِيُّ إذَا استَكفاكَ مُعضِلَةً

مِنَ الاُمورِ وقَد أعيَت لَدَيهِ كُفي

وقِصَّةُ الطّائِرِ المَشوِيِّ عَن أنَسٍ

جاءَت بِما نَصَّهُ المُختارُ مِن شَرَفِ[۱]

اى صاحب قبه سپيد در نجف!

هر كه قبر تو را زيارت كرد و از پيشگاهت شفا خواست ، شفا يافت .

ابوالحسنِ هدايتگر را زيارت كنيد تا شايد

پاداشى ببريد و اقبالى ببينيد و به خداوند ، نزديك شويد .

كسى را زيارت كنيد كه نجوا[ى زيارت كنندگان ]را مى شنود و هر كس

او را زيارت كند و به قبر او پناه آورد ، او برايش بسنده است .

هر گاه به درهاى بارگاه او رسيدى

در نزد در ، درنگ كن ، صورتش را ببين و بِايست .

و بگو: سلام خداوندِ سلام بر

اهل سلام و علم و شرف!

من ـ اى مولا ـ از شهرم به سوى تو آمدم

و به ريسمان حق ، چنگ زدم .

براى اين كه تو دستاويز محكمى هستى كه هر كس آن را بگيرد

با دستانش ، هرگز نه بدبخت خواهد شد و نه تيره روز .

شأن تو ، شأنى بدون كم و كاست است

و نور تو هرگز تيرگى نمى گيرد .

تو نشانه بزرگى امّت هستى كه آشكار شده است

براى عارفان ، به انواع گونه ها .

پيامبر ، هر گاه مشكلى از مشكلات را به تو مى سپرد

تو به خوبى براى آن ، بسنده بودى .

ماجراى پرنده بريان شده كه از طريق اَنَس

نقل شده است ، بر شرف هميشگى ات از زبان پيامبر ، گواه است .


[۱] أعيان الشيعة : ج ۵ ص ۴۳۳ ، الغدير : ج ۴ ص ۸۸ .


[۱] . ر. ك : الغدير : ج ۴ ص ۱۳۰